رمان پارمين جدید وزیبا.که امروز برای شما گذاشتم
سکانسی از سریال درست از آب در نمی آمد و مجبور شده بود چندین و چند بار دیالوگهایش را تکرار کند. حس می کرد مغزش در حال انفجار است. کلید را در قفل در چرخاند و وارد حیاط شد. ماشین سیاوش در پارکینگ نبود. نفس راحتی کشید. با اتفاقی که دیروز صبح افتاده بود ترجیح می داد کمتر جلوی سیاوش آفتابی شود.
در خانه را باز کرد. پانیذ با دیدنش داد زد.
- عمه پارمین اومدش
کیفش را روی مبل گذاشت. شهره از آشپزخانه بیرون آمد.
- سلام
- سلام عروس خانم ، بیا ببین این خوبه ؟
همراه شهره به آشپزخانه رفت. کیکی روی میز بود.
- من و کوکب درستش کردیم ... چطوره ؟
عطر خوش کیک در فضای آشپزخانه پیچیده بود.
- بوش که خیلی خوبه ، قیافه اش هم عالیه
کوکب هم وارد آشپزخانه شد.
- اومدی عزیزم ... زود برو دوش بگیر تا سیاوش نیومده
به آن دو نگاه کرد و با تردید گفت :
- امشب خبریه ؟
شهره در قابلمه را برداشت.
- آره عزیزم ... تولد سیاوشه
کوکب دستش را گرفت و او را به سمت در آشپزخانه برد.
- برو سریع آماده شو ، شهره لباسهات و رو تختت گذاشته
کیفش را برداشت و به اتاق رفت. تاپ سفید و دامن لی کوتاهی روی تخت افتاده بود. دامن را برداشت و جلوی کمرش گرفت. بلندی آن تا بالای زانویش می رسید. خندید و آن را روی تخت انداخت. وارد حمام شد ، شیر آب سرد را باز کرد و زیر دوش رفت. لحظه ی اول دچار لرز شد ولی کمی بعد بی حسی شیرینی وجودش را در بر گرفت.
موهایش را خشک می کرد که شهره داخل اتاق آمد.
- آماده ای؟