رمان روزای بارونی قسمت آخر

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
نحوه فارسی کردن اینستاگرام بدون نیاز به نصب نسخه های غیررسمی نحوه فارسی کردن اینستاگرام بدون نیاز به نصب نسخه های غیررسمی
عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش
مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن
داستان جالب دو برادر داستان جالب دو برادر
تک عکس های شقایق جعفری جوزانی تک عکس های شقایق جعفری جوزانی
اموزش درست کردن شربت هل اموزش درست کردن شربت هل
عکس بازیگران سریال ترکی خواهران و برادران عکس بازیگران سریال ترکی خواهران و برادران
عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر
کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی
زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی
متن های عاشقانه بروز متن های عاشقانه بروز
عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور
نحوه جدید درست کردن ترش شامی نحوه جدید درست کردن ترش شامی
مدل های مانتو شیک متفاوت مدل های مانتو شیک متفاوت
لیزر درمانی خانگی لیزر درمانی خانگی
عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا
ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی
چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم
عکس جالب  الناز ملک بازیگر سینما عکس جالب الناز ملک بازیگر سینما
جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی
بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز
خواص موثر هل خواص موثر هل
کیست بارتولن مال چی است کیست بارتولن مال چی است
فرجکفتار بدرد چی میخوره فرجکفتار بدرد چی میخوره
دعا دعا
تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا
روش نگهداری كاج مطبق روش نگهداری كاج مطبق
جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی
مدل های شلوار زنانه و دخترانه ویژه پاییز 97 مدل های شلوار زنانه و دخترانه ویژه پاییز 97
دیدترین مدل های لباس حنابندان 98 دیدترین مدل های لباس حنابندان 98
خواص جالب  روغن شتر مرغ حتما بخونید خواص جالب روغن شتر مرغ حتما بخونید
روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام
چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
 سری جدید عکس های مهسا هاشمی سری جدید عکس های مهسا هاشمی
جدیدترین عکس ارسلان قاسمی جدیدترین عکس ارسلان قاسمی
جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار
عکس دیده نشده دونفره مارال و مونافرجاد عکس دیده نشده دونفره مارال و مونافرجاد
مدل های خوشگل لباس مجلسی دخترانه مدل های خوشگل لباس مجلسی دخترانه
آموزش آرایش صورت عروسکی آموزش آرایش صورت عروسکی
داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان
عکسهای دیده نشده جدید بهنوش بختیاری عکسهای دیده نشده جدید بهنوش بختیاری
روش صحیح بستن دستمال سر روش صحیح بستن دستمال سر
دمنوشهای خواب آور جدید دمنوشهای خواب آور جدید
جدیدترین مدل آرایش عروس97 جدیدترین مدل آرایش عروس97
چرا خانم ها زمان بارداری بد اخلاق میشوند چرا خانم ها زمان بارداری بد اخلاق میشوند
عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی
 الناز محمدی فوری ازاد شد الناز محمدی فوری ازاد شد
عکس جشن تقدیر از رتبه های برتر فولیتو عکس جشن تقدیر از رتبه های برتر فولیتو
چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 35
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 2,829
باردید دیروز : 2,744
ای پی امروز : 458
ای پی دیروز : 505
گوگل امروز : 7
گوگل دیروز : 38
بازدید هفته : 13,730
بازدید ماه : 13,730
بازدید سال : 434,470
بازدید کلی : 15,192,846
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2871)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1898)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3135)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2940)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3083)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

 



ترسا که همیشه در برابر تحکم آرتان موش بود بی حرف نشست و با چشمای پر اشکش زل زد به دیوار روبرو ... آرتان نفس عمیقی کشید و گفت:
- من و تو با هم هیچ مشکلی نداشتیم ... بعضی اوقات یه جر و بحثایی داشتیم که یا تو کوتاه می یومدی یا من ... می دونستم و می دونستی علاقه مون به هم به قدری زیاده که این بحثای کوچیک سردمون نمی کنه ... اما یه دفعه تو سرد شدی ... دقیقا بعد از تصادفی که منو تا مرز نابودی کشوند ... اوایل می گفتم شاید منو مقصر می دونی ... بعد گفتم شاید بعد از تصادف دچار یه اختلال شده باشی ... هر اختمالی دادم و اط هر طریقی که می تونستم سعی کردم درمانت کنم تا اینکه با مطرح کردن بحث طلاق همه ذهنیت منو نابود کردی ... با خودم گفتم چقدر زندگیمون بی ارزشه که به این راحتی حرف طلاق رو می زنی ... اما بعد با خودم گفتم شاید برای اینکه خودتو لوس کنی این کار رو می کنی برای اینکه از محبت من مطمئن بشی ... محبتم رو بیشتر کردم ... اما جواب نداد ... کار کشیده شد به اومدن احضاریه ... تو حرف رو به عمل کشیدی ... یادته تری؟ چقدر ازت خواهش می کردم بگی دردت چیه! بذاری با هم حلش کنیم ... اما تو بی توجه به من و زندگیمون و بچه مون یه تنه داشتی می تازوندی ... تانیا به قدری کمرنگ بود تو ذهنم که باورم نمی شد همه چیز به خاطر اون باشه ... قبول دارم رفتار تانیا توی مطب من زننده بود ... من خودم هم بهش تذکر دادم. چیزی هم که تو دید چیز کمی نبود ... اما توقع من از ترسایی که می شناختم این بود که بیاد جلو ... بکوبونه توی دهن من ... چهار تا فحش بهم بده و بعد بذاره بره تا اقلا من بدونم درد زنم چیه و بتونم از خودم دفاع کنم ... تو به من حتی نگفتی چی کار کردم! چند ماه زندگیمو کابوس کردی ... وقتی فهمیدم فقط به یه چیز فکر کردم ... اینکه تو باید درست بشی ... بازم شده بود که کاری رو بدون اینکه به من بگی انجام داده باشی ... خودت هم خوب می دونی که این اخلاق رو داری ... بهت گفته بودم دوست ندارم چیزی رو از هم مخفی کنیم ... حتی بدترین چیزا ...
ترسا فریاد کشید :
- نمی خواستم غرورم رو له کنی ... میترسیدم واقعیت داشته باشه ...
- ترسا! تو حق نداری فقط به خودت و غرورت فکر کنی ... تو باید به بچه ات هم فکر می کردی ...یه درصد احتمال می دادی که تو اشتباه کرده باشی ... هان؟!!! چرا یه درصد چنین احتمالی ندادی؟ من به درک ... اعتمادی که ادعا می کردی به من داری به درک! چرا به خاطر بچه ات از غرورت نگذشتی؟!!! حرف من این نیست که چرا منو خورد کردی ... چرا بدون مشورت با من تصمیم گرفتی ... چرا زود قضاوت کردی ... چرا چشمت رو روی زندگیمون بستی ... نه! حرف من اینا نیست ... من فقط خواستم ببینی ... ببینی اگه جدا می شدی ... اگه حرفت رو به کرسی می نشوندی ... اگه من هیچ وقت می فهمیدم درد تو چیه و به تانیا نمی گفتم بیاد باهات صحبت کنه ... اونوقت چی می شد ...زندگیت چه شکلی می شد ... البته قصد داشتم نه خودم باشم نه آترین ... اما طاقت نیاوردم تا این حد اذیتت کنم برای فهمیدنت ... اومدم اما محبتم رو ازت گرفتم ... فقط خواستم بفهمی اگه حرف نزنی ممکنه زندگیت به کجاها بکشه ... می خواستم با چشم ببینی ... وگرنه منم آدمم ... درکت می کنم می فهمم ناراحت شدی می فهمم زجر کشیدی می فهمم اینقدر از دیدن اون صحنه لعنتی حالت خراب شد که به اون فجیعی تصادف کردی و اگه بلایی سرت می یومد هیچ وقت خودم رو نمی بخشیدم ... همه اینا رو می فهمم ... اما! باید درس عبرت می گرفتی تا دیگه هیچ چیز رو از من مخفی نکنی ... من اگه روزی تو رو توی اون صحنه می دیدم می یومدم مردی که باهاش بودی رو می کشتم! می فهمی؟!! نریز تو خودت ... دختر این قدر غد نباش ... داشتی با غدبازیت زندگیمون رو نابود می کردی ... می فهمی؟!!
ترسا هق هق کرد:
- فهمیدم ... فهمیدم! چند بار بهت بگم ... اما تو بازم کوتاه نیومدی و این درخواست لعنتی رو ...
آرتان با لبخند گفت:
- گریه نکن خانوم کوچولوی من ... این احضاریه واسه تو نیست ... واسه منه ... یه مورد توی مراجعینم دارم که شوهرش به شدت در حد مرگ کتکش می زنه ... زنه جرئت نداشت درخواست طلاق بده ... خودم براش وکیل گرفتم و این روزا هم درگیر کارای دادگاهیشه ... برای منم احضاریه دادن که برم و تعادل روانی نداشتن شوهرش رو تایید کنم ... همین! دیدی باز عجول شدی ... دیدی باز اشتباه برداشت کردی ...
ترسا با دهن باز به آرتان خیره شد ... آرتان لبخند زد ... آغوشش رو باز کرد و گفت:
- حالا بیا توی بغلم که دلم خیلی برات تنگ شده بود ...
ترسا چند لحظه با بهت به آرتان و آغوش بازش نگاه کرد ... همه حرفاش رو توی ذهنش مرور کرد و بعد یه دفعه از جا بلند شد و با خشم رفت سمت اتاقش ... حق رو به آرتان می داد و همین بیشتر عصبیش می کرد ... آرتان هم از جا بلند شد ... با لبخند راه افتاد دنبال ترسا و گفت:
- ترسا خانوم ... همین امروز تونستم آترین رو دک کنم! می خوام شام بریم بیرون ... قهر نکن دیگه ...
بعدش با خنده وارد اتاق شد و در اتاق رو بست ...
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
***
بارون به شدت شلاق به بدن نحیفش می کوبید ... اما بی تفاوت افتاده بود روی قبر ... چشماش بسته بود ... نبض داشت اما ضعیف بود ... براش مهم نبود بمیره ... دیگه هیچی براش مهم نبود ... وجودش برای هیچ کس اهمیتی نداشت ... یه نون خور کمتر ... از دانشگاه انصراف داده بود چون دیگه نمی تونست چشم تو چشم کسانی بشه که همه رو کوبیده بود ... پشیمون نبود از رد کردن اشکان ... به این نتیجه رسیده بود که واقعا لایقش نیست ... اون ضعیف بود ... خیلی ضعیف ... و عقده ای ... خیلی عقده ای ... اما زندگی اونو اینطور بار آورده بود ... بعضی اوقات از دست خودش عصبی می شد و بعضی اوقات از دست روزگار ... اون لحظه دیگه هیچی براش مهم نبود ... سر قبر باباش توبه کرد ... التماس کرد خدا ببخشتش ... وقتی از زور گریه بی حال شد حس کرد سرما داره توی استخوناش نفوذ می کنم ... اما دیگه قدرت بلند شدن هم نداشت ... فقط میخواست بارون جونش رو هم بشوره و ببره ... هیچی تنش نبود جز یه مانتوی نازک ... دندوناش اینقدر از زور سرما به هم خوردن تا ثابت شدن ... پلکاش افتادن روی هم و از هر فکری آزاد شد ... آزاد و رها ... می خواست به باباش ملحق بشه ... به ابدیت ... وقتی که حس یم کرد دیگه از دنیا بریده ... وقتی که چیزی تا یخ زدنش باقی نمونده بود سایه از بین درختا بیرون اومد ... سایه یه مرد ... همینطور که به سمتش می دوید پالتوی بلند و خوش دوخت مشکی رنگش رو از تنش بیرون کشید ... اون دختر هنوزم برای کسی مهم بود ... با وجود همه بدی هاش ...
روزای بارونی می رن ... هوای ابری آفتابی می شه ... مهم اینه که دل به دریا بزنی ... بری زیر بارون ...دستاتو باز کنی و بذاری بارون تن و بدنت رو بشوره و لذت رو به جونت تزریق کنه ... به جای اینکه دائم غر بزنی ... از آب و گلی که می پاشه بهت ... از خیس شدن لباسات ... از به هم ریختن مدل موهات ... از خیس شدن شیشه های عینکت ... از ترافیک ... از کمبود تاکسی و اتوبوس ... از زمین و زمان گله کنی ... خلاصه اینقدر غر بزنی ... غر بزنی ... غر بزنی ... که بعد از تموم شد بارون جز یه سر درد اساسی و یه روز کوفت هیچی برات باقی نمونده باشه ... فقط یه روز از عمرت رو هدر داده باشی ... همین و بس! پس به بارون لبخند بزن ...
با خدا باش تا همه روزای بارونیت با سلامتی آفتابی بشه ...
یا حق ...
03/07/92
هما ص.پور اصفهانی 


امیدوارم ازین رمان خوشتون اومده باشه





واما واستون قسمتی از حرفای هما رو گزوشتم خواستین بخونین



    پست بسیار مفید  :  +304 امتیاز     
پیش فرض
کاربران در حال دیدن موضوع: 515 نفر (244 عضو و 271 مهمان)

عاشق تک به تکتون هستم ...

پست شونزدهم و پست آخر من ...


ترسا که همیشه در برابر تحکم آرتان موش بود بی حرف نشست و با چشمای پر اشکش زل زد به دیوار روبرو ... آرتان نفس عمیقی کشید و گفت:
- من و تو با هم هیچ مشکلی نداشتیم ... بعضی اوقات یه جر و بحثایی داشتیم که یا تو کوتاه می یومدی یا من ... می دونستم و می دونستی علاقه مون به هم به قدری زیاده که این بحثای کوچیک سردمون نمی کنه ... اما یه دفعه تو سرد شدی ... دقیقا بعد از تصادفی که منو تا مرز نابودی کشوند ... اوایل می گفتم شاید منو مقصر می دونی ... بعد گفتم شاید بعد از تصادف دچار یه اختلال شده باشی ... هر اختمالی دادم و اط هر طریقی که می تونستم سعی کردم درمانت کنم تا اینکه با مطرح کردن بحث طلاق همه ذهنیت منو نابود کردی ... با خودم گفتم چقدر زندگیمون بی ارزشه که به این راحتی حرف طلاق رو می زنی ... اما بعد با خودم گفتم شاید برای اینکه خودتو لوس کنی این کار رو می کنی برای اینکه از محبت من مطمئن بشی ... محبتم رو بیشتر کردم ... اما جواب نداد ... کار کشیده شد به اومدن احضاریه ... تو حرف رو به عمل کشیدی ... یادته تری؟ چقدر ازت خواهش می کردم بگی دردت چیه! بذاری با هم حلش کنیم ... اما تو بی توجه به من و زندگیمون و بچه مون یه تنه داشتی می تازوندی ... تانیا به قدری کمرنگ بود تو ذهنم که باورم نمی شد همه چیز به خاطر اون باشه ... قبول دارم رفتار تانیا توی مطب من زننده بود ... من خودم هم بهش تذکر دادم. چیزی هم که تو دید چیز کمی نبود ... اما توقع من از ترسایی که می شناختم این بود که بیاد جلو ... بکوبونه توی دهن من ... چهار تا فحش بهم بده و بعد بذاره بره تا اقلا من بدونم درد زنم چیه و بتونم از خودم دفاع کنم ... تو به من حتی نگفتی چی کار کردم! چند ماه زندگیمو کابوس کردی ... وقتی فهمیدم فقط به یه چیز فکر کردم ... اینکه تو باید درست بشی ... بازم شده بود که کاری رو بدون اینکه به من بگی انجام داده باشی ... خودت هم خوب می دونی که این اخلاق رو داری ... بهت گفته بودم دوست ندارم چیزی رو از هم مخفی کنیم ... حتی بدترین چیزا ...
ترسا فریاد کشید :
- نمی خواستم غرورم رو له کنی ... میترسیدم واقعیت داشته باشه ...
- ترسا! تو حق نداری فقط به خودت و غرورت فکر کنی ... تو باید به بچه ات هم فکر می کردی ...یه درصد احتمال می دادی که تو اشتباه کرده باشی ... هان؟!!! چرا یه درصد چنین احتمالی ندادی؟ من به درک ... اعتمادی که ادعا می کردی به من داری به درک! چرا به خاطر بچه ات از غرورت نگذشتی؟!!! حرف من این نیست که چرا منو خورد کردی ... چرا بدون مشورت با من تصمیم گرفتی ... چرا زود قضاوت کردی ... چرا چشمت رو روی زندگیمون بستی ... نه! حرف من اینا نیست ... من فقط خواستم ببینی ... ببینی اگه جدا می شدی ... اگه حرفت رو به کرسی می نشوندی ... اگه من هیچ وقت می فهمیدم درد تو چیه و به تانیا نمی گفتم بیاد باهات صحبت کنه ... اونوقت چی می شد ...زندگیت چه شکلی می شد ... البته قصد داشتم نه خودم باشم نه آترین ... اما طاقت نیاوردم تا این حد اذیتت کنم برای فهمیدنت ... اومدم اما محبتم رو ازت گرفتم ... فقط خواستم بفهمی اگه حرف نزنی ممکنه زندگیت به کجاها بکشه ... می خواستم با چشم ببینی ... وگرنه منم آدمم ... درکت می کنم می فهمم ناراحت شدی می فهمم زجر کشیدی می فهمم اینقدر از دیدن اون صحنه لعنتی حالت خراب شد که به اون فجیعی تصادف کردی و اگه بلایی سرت می یومد هیچ وقت خودم رو نمی بخشیدم ... همه اینا رو می فهمم ... اما! باید درس عبرت می گرفتی تا دیگه هیچ چیز رو از من مخفی نکنی ... من اگه روزی تو رو توی اون صحنه می دیدم می یومدم مردی که باهاش بودی رو می کشتم! می فهمی؟!! نریز تو خودت ... دختر این قدر غد نباش ... داشتی با غدبازیت زندگیمون رو نابود می کردی ... می فهمی؟!!
ترسا هق هق کرد:
- فهمیدم ... فهمیدم! چند بار بهت بگم ... اما تو بازم کوتاه نیومدی و این درخواست لعنتی رو ...
آرتان با لبخند گفت:
- گریه نکن خانوم کوچولوی من ... این احضاریه واسه تو نیست ... واسه منه ... یه مورد توی مراجعینم دارم که شوهرش به شدت در حد مرگ کتکش می زنه ... زنه جرئت نداشت درخواست طلاق بده ... خودم براش وکیل گرفتم و این روزا هم درگیر کارای دادگاهیشه ... برای منم احضاریه دادن که برم و تعادل روانی نداشتن شوهرش رو تایید کنم ... همین! دیدی باز عجول شدی ... دیدی باز اشتباه برداشت کردی ...
ترسا با دهن باز به آرتان خیره شد ... آرتان لبخند زد ... آغوشش رو باز کرد و گفت:
- حالا بیا توی بغلم که دلم خیلی برات تنگ شده بود ...
ترسا چند لحظه با بهت به آرتان و آغوش بازش نگاه کرد ... همه حرفاش رو توی ذهنش مرور کرد و بعد یه دفعه از جا بلند شد و با خشم رفت سمت اتاقش ... حق رو به آرتان می داد و همین بیشتر عصبیش می کرد ... آرتان هم از جا بلند شد ... با لبخند راه افتاد دنبال ترسا و گفت:
- ترسا خانوم ... همین امروز تونستم آترین رو دک کنم! می خوام شام بریم بیرون ... قهر نکن دیگه ...
بعدش با خنده وارد اتاق شد و در اتاق رو بست ...
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
***
بارون به شدت شلاق به بدن نحیفش می کوبید ... اما بی تفاوت افتاده بود روی قبر ... چشماش بسته بود ... نبض داشت اما ضعیف بود ... براش مهم نبود بمیره ... دیگه هیچی براش مهم نبود ... وجودش برای هیچ کس اهمیتی نداشت ... یه نون خور کمتر ... از دانشگاه انصراف داده بود چون دیگه نمی تونست چشم تو چشم کسانی بشه که همه رو کوبیده بود ... پشیمون نبود از رد کردن اشکان ... به این نتیجه رسیده بود که واقعا لایقش نیست ... اون ضعیف بود ... خیلی ضعیف ... و عقده ای ... خیلی عقده ای ... اما زندگی اونو اینطور بار آورده بود ... بعضی اوقات از دست خودش عصبی می شد و بعضی اوقات از دست روزگار ... اون لحظه دیگه هیچی براش مهم نبود ... سر قبر باباش توبه کرد ... التماس کرد خدا ببخشتش ... وقتی از زور گریه بی حال شد حس کرد سرما داره توی استخوناش نفوذ می کنم ... اما دیگه قدرت بلند شدن هم نداشت ... فقط میخواست بارون جونش رو هم بشوره و ببره ... هیچی تنش نبود جز یه مانتوی نازک ... دندوناش اینقدر از زور سرما به هم خوردن تا ثابت شدن ... پلکاش افتادن روی هم و از هر فکری آزاد شد ... آزاد و رها ... می خواست به باباش ملحق بشه ... به ابدیت ... وقتی که حس یم کرد دیگه از دنیا بریده ... وقتی که چیزی تا یخ زدنش باقی نمونده بود سایه از بین درختا بیرون اومد ... سایه یه مرد ... همینطور که به سمتش می دوید پالتوی بلند و خوش دوخت مشکی رنگش رو از تنش بیرون کشید ... اون دختر هنوزم برای کسی مهم بود ... با وجود همه بدی هاش ...
روزای بارونی می رن ... هوای ابری آفتابی می شه ... مهم اینه که دل به دریا بزنی ... بری زیر بارون ...دستاتو باز کنی و بذاری بارون تن و بدنت رو بشوره و لذت رو به جونت تزریق کنه ... به جای اینکه دائم غر بزنی ... از آب و گلی که می پاشه بهت ... از خیس شدن لباسات ... از به هم ریختن مدل موهات ... از خیس شدن شیشه های عینکت ... از ترافیک ... از کمبود تاکسی و اتوبوس ... از زمین و زمان گله کنی ... خلاصه اینقدر غر بزنی ... غر بزنی ... غر بزنی ... که بعد از تموم شد بارون جز یه سر درد اساسی و یه روز کوفت هیچی برات باقی نمونده باشه ... فقط یه روز از عمرت رو هدر داده باشی ... همین و بس! پس به بارون لبخند بزن ...
با خدا باش تا همه روزای بارونیت با سلامتی آفتابی بشه ...
یا حق ...
03/07/92
هما ص.پور اصفهانی




-----------------------------------

خوب دوستان عزیز این رمان هم تموم شد ... بدون هیچ عجله ای ... درست همونطور که قرمه سبزی باید بمونه تا جا بیفته این داستان هم اینقدر موند تا جا افتاد ...
جا داره اینجا خودم بگم ... می دونم اینکه همه اتفاقات برای زوج ها با هم اتفاق بیفته و با هم تموم بشه منطقی نیست اما توی یه رمان با یه محدوده زمانی چاره ای جز این نبود ... یا باید چند رمان می نوشتم یا یه دونه به همین صورتی که ملاحظه کردین ... من یه رمان رو بیشتر می پسندیدم ... می دونم منطقی نیست اما خواهشا از این قسمت بگذرین و بقیه رو ببینین ...

زوج ها عزیز من حرف ها داشتن برای گفتن ...
آرتان و ترسا ... می خواستن این رو نشون بدن که توی بدترین شرایط زندگی زوجین باید با هم حرف بزنن ... باید مشکلاتشون رو بیان کنن ... هر چی که می خواد باشه ... چه در مورد مشکلات جزئی و چه یک چیز کلی مثل چیزی که خوندیم ... حرف نزدن می تونه باعث اتفاقت جبران ناپذیری بشه که با هیچ چیزی نمی شه درستش کرد ...
توسکا و آرشاویر ... گذشت و ایثار رو بیان کردن ... اینکه از خودت بگذری ... اما تا یک حدی ... هیچ وقت اونقدر از خودت نگذر که همه چیزت به خطر بیفته ... آرشاویر گذشت کرد چون میخواست به عشقش برسه اما توسکا با گذشتش نزدیک بود زندگی چند نفر رو نابود کنه ...
آراد و ویولت ... ایمان ... هیچ وقت اینو از یاد نبرین که اگه تو زندگی ایمان داشته باشین بدتری بلاها از سرتون می گذره ... بیماری ... شک ... بی اعتمادی ... دسیسه ... و هزار چیز دیگه ... اونا با اعتماد شدیدی که به هم داشتن همه اتفاقات و جریانا رو پشت سر گذاشتن و تا آخرین لحظه کنار هم موندن ...
احسان و طناز ... اعتماد ... طناز با اعتماد به احسان مبنی بر اینکه احسن اون جریان رو به عنوان یه مرد و با داشتن مردونگی به روش نمی یاره تن به ازدواج باهاش داد ... اما احسان اعتمادش رو سلب کرد ... علاوه بر اون سر یه جریان کوچیک با راه دادن یه شک مسخره به دلش کل زندگیشون رو تا مرز نیستی کشوند ... چه خوبه که زوجین همیشه حواسشون باشه اون اعتمادی که طرف مقابل بهشون داره به این آسونی ها به دست نیومده که با یه خشم ساده زیر سوال ببرنش ...
نیما و طرلان ... صبر و عشق ... نیما با عجول بودنش زندگیش رو دستخوش طوفان کرد و وسط طوفان نزدیک بود همه چیز رو خراب کنه ... وقتی که با عجله می خواست نیاوش رو از کشور خارج کنه و به این نتیجه رسید که طرلان دیگه خوب نمی شه! عشقی وجود نداشت ... صبری هم وجود نداشت ... اما درست وقتی جرقه عشقش دوباره شعله کشید و وقتی پی به اشتباهات خودش برد با صبر و محبت طرلان رو به زندگیش برگردوند ... علاوه بر اون آرامش رو هم به هر دوشون هدیه داد ...

اینم از حرف هایی که شخصیت های من براتون از اول رمان تا اخرش زدن ...

حالا یه حرفی دارم با دوستانی که می گن من مسائل جنسی رو توی رمانم باز می کنم ... خواهشا به من بگین بدونم آیا جز بوسه و آغوش چیز دیگه ای تو رمان من هست؟!! و این چیزیه که توی تمام رمان های انجمن هم وجود داره ... اینکه من رو زیر سوال می برین برای این مورد برام مسخره شده! چون رمان هایی خوندم جدیدا که رمان من پیششون پادشاهه ... من هیچ وقت مسائل رو باز نمی کنه و به یه جایی که می رسه با سه ستاره جریان رو تموم می کنم ...

فکر کنم همه حرفام رو زده باشم ... بازم ازتون تشکر می کنم که توی این ماه ها پا به پای من پیش اومدین و با بدقولی های اجباری من ساختین ...
دوستتون دارم و برام عزیزین ... از این پس با سیگار شکلاتی باهاتون هستم .


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : رمان جدید.رمان عاشقانه.رمان .قسمت اخر رمان بارونی.رمان قرار نبود.رمان زیبا ,
بازدید : 1688
تاریخ : سه شنبه 21 آبان 1392 زمان : 1:41 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش