زیباترین داستان عاشقانه و جدید سال94 پریا و فرهاد هست
حتما بخونیدش
نمیخوای مدرک منو بدی گفتم چراولی الان همراهم نیست ازم
شمارموخواست ومنم بهش دادم. چندروزبعداس داده بود که فردا اگه
میتونم بیاددنبالم ومدرکشوبدم.فرداش اومددنبالم وامانتیشودادم وگفت
اگه مشکلی نباشه برسوندم دانشگاه منم قبول کردم وباهاش
رفتم.عصرکه کلاسم تموم شداومده بود جلودرواستاده بود سلام
کردوگفت کارم داره وبرسوندم وتوراه بهم بگه.وقتی داشتیم
برمیگشتیم گفت پریاببخش ولی میخوام یه چیزی بگم امیدوارم
ناراحت نشی.گفت:ازروزاولی که دیدمت عاشقت شدم
وهرروزبدترازدیروزدیوانه واردوستت دارم اگه ناراحت نمیشی باهم
باشیم ؟من نتونستم چیزی بگم واقعا چی شده بود؟خواب بودم یابیدار؟
یعنی به عشقم رسیدم/؟نتونستم دیگه جیزی
بقیه در ادامه مطلب ببینید