بعد از روز ها امروز رمان جدید و زیبای پرستش رو اماده کرده ایم رو گذاشتم قسمت 7 این رمان
است حتما تا اخر بخونیدش خیلی قشگه
ثمین_حالا مگه سیاوش از تو پول خواست..انقد به خودت سخت نگیر..
چشم از درختای بلند پاییزی گرفتم و گفتم_اولا که اقا سیاوش به من لطف کرد و من هیچ رقمه نمیتونم محبتش و جبران کنم..خیلی هم ازش ممنونم..ولی نمیتونم زیر دین کسی باشم..من باید یه کاری بکنم..هرچند اگه من سر یه شغلی هم برم فوق فوقش بگو خیلی بهم بدن ماهی چهار صد..بعد من چند سال هر ماه بلند شم این چهار صدتومن بگیرم دستم برم بذارم جلو پای اقا داداشت..؟بهم نمیخنده.....
ثمین_به نظر من که الکی داری حرص میخوری..نمیگم نده..دوست داری بدی..باشه حرفی نیست..ولی خودت و تو دردسر ننداز..بذار سر یه فرصت مناسب یه شغل خوب و بی خطر پیدا کن..
یه اه عمیق کشیدم و گفتم_نمیدونم