رمان واقعا جدید و زیبای کی فکرش رو می کرد قسمت 5
رمان واقعا جدید و زیبای کی فکرش رو می کرد قسمت 5
رمان واقعا جدید و زیبای کی فکرش رو می کرد قسمت 5
رمان واقعا جدید و زیبای کی فکرش رو می کرد قسمت 5
رمان واقعا جدید و زیبای کی فکرش رو می کرد قسمت 5
از ساختمون که خارج شدم با چشم دنبال سامان اینا گشتم کمی اونطرف تر وایساده بودند با لبخند رفتم سمتشون وقتی رسیدم بهشون دستم رو بردم جلو و با هاشون دست دادم و گفتم:
-به سلام پسرای گل!
سه تاشون سلام کرد و سهند گفت:
باور کنید من هنوز به این شک دارم تو چطوری مخ این دختره رو زدی؟-
تو دلم براش زبون درآوردم و باخودم گفتم :تا چشمت درآد بچه پرو...................................................................
در جواب سهند با لبخند لج دراری گفتم:
-اون دیگه بماند!
و چشمکی بهش زدم که لجش بیشتر دراومد!
ولی مسیح واقعا فکرش رو بکن که اگه اینا بفهمند که تو مخ دختره رو که نزدی هیچ تازه می خوای بهش باجم بدی که حرفی نزنه!
خفه شو بابا کی گفته قراره اینا بفهمند تو چرا همیشه فکرای منفی می کنی؟ هان ؟هان؟هان؟ مسیح جان عزیز دلم به نفعته به حرف نسیم گوش کنی و کلا فکر نکنی!آورین پسرگل!
نگاشون کردم و گفتم:
-پول منو آوردید؟
فرزین چشماش رو ریز کرد و با شک گفت:
-آره اوردیم ولی تا نسیم نیاد نمیدیم!
مثل این که فقط فرزین که این دختره رو با اسم صدا میزنه اون دوتا که هر کدوم هر دفعه یه اسمی روش میزارن!
با خونسردی ابروهام رو انداختم بالا و گفتم:
-باشه، ولی مگه شما بی کارید که منو نیم ساعت زودتر کشیدید پایین
سامان گفت:
-نه می خواستیم باهات حرف بزنیم ببینیم چجوری مخش رو زدی؟
نه مثل این که اینا ول کن معامله نیستند یکی نیست به اینا بگه مگه فضولید آخه! نفس عمیقی کشیدم تا خودم رو آرام کنم و با بدجنسی نگاشون کردم و گفتم:
-نکنه شما سه تا چشمتون دنبالش بوده که این قدر حرف میزنید
سامان اخمی کرد و با لحنی که سعی میکرد جدی باشه گفت:
-کی؟ ما؟ نه بابا! فقط یه سوال بود
بقیه ادامه مطلب