در باز شد و میریم(خدمتکار)با پاکت وارد شد پاکت را کنارم گذاشت و رفت با کنجکاوی به پاکت نگاه کردم برش داشتم و بازش کردم داخلش دفترچه ای به رنگ مشکی بود همراه یه نامه نامه را باز کردم و شروع به خوندنش کردم
"خوب شد که رفتی چون من ناهیدو همراه دخترم خیلی دوست دارم امیدوارم مثل مادرت هیچ وقت برنگردی و خودت توی اتیش انتقام بسوزی خاطرات مادرت توی اون دفترچه است کلی پول بابت این دادم بخونشومثل مادرت باش شباهت عجیبی دارید به هم دارید خاطراتشو بخون بیا ایران تا طلاقمونو بگیریم
شوهرت راستین"
سریعا دفترچه را در اوردم توی صفحه اول عکسی از مادرم بود دلم براش خیلی تنگ شده بو گه زنده بود الان 35الی36سال داشت 2ساعت طول کشید تا تونستم دفترچه را بخونم دفترچه را بستم و روی پاتختی گذاشتم واقعا چرا مادرم اینطوری بود اما من مثل اون فرار نمی کنم برعکس اون میمونم و می جنگم این بهتره باید در موردشون خوب تحقیق کنم قدم اولم اذیت کردن ناهید هست شاید بهتر باشه اتردین توی این خموضوع نباشه اما....فهمیدم میدونم چیکار کنم اسم اون خانمه که مامانم باهاش همکاری کرد چی بود دفترچه را برداشتم و شروع به ورق زدنش کردم اهان خانم نیک خواه اخر دفترچه شماره تلفن های مامانم بود شماره خانم نیک خواه را پیدا کردم و بهش زنگ زدم
-الو
اب دهانم را قورت دادم و شمرده شمرده گفتم
-من دختر النا رضایی هستم الکساندرا
-النا رضایی؟اهان فهمیدم خوب هستی
-بله ممنون میخواستم کمکم کنید
-درچه ربطه
-باند قاچاق اقای رادمین که به پسرش رسیده
-در مورد این موضوع کمکتون می کنم
-میخوام از ناهید زنش هم انتقام بگیرم
-این دیگه در...
-می دونم می دونم مسئولیتش با خودم هست فقط میخوام کاری که مامانم بهم گفته را انجام بدم
-چشم
-به یه گروه قابل اعتماد نیاز دارم که همه چی بدونند از هک گرفته تا....
-البته چند نفر
-10نفر باشه خوبه
-میدونم کی را بردارم دیگه اما شما ایرانید
-شب پرواز دارم
-اهان
- دیگه
-اهان شماره خانم ناهید جهانگیری را میخوام
-البته
-پیداش کردید برام اس کنید
-حتما
-خداحافظ
-خداحافظ
گوشیو قطع کردم و به فرودگاه زنگ زدم یک بلیط برای امشب خواستم چمدونمو بستم هون موقع صدای اس گوشیم بلند شد شماره خودش بود ناهید همراه خونش و ادرسش میخواستم زنگ بزنم اما به نظرم عاقلانه ترین کار این بود که الان زنگ نزنم صدای گوشیم بلند شد اتردین بود چند تا نفس عمیق کشیدم
-الو
-الکس خوبی چیزیت که نشده
-اتردین وقت زیادی ندارم فردا با اولین پرواز همراه دیانا میاید ایران من امشب میرم توی اپارتمانم اقامت می کنید پلیسا مواظب شما هستند میدون چطور باید انتقام بگیریم
-اما...
-اما نداریم نمی خوای بگو تا خودم انجام بدم
-باشه فردا میایم ادرسو اس کن
-باشه
قطع کردم و ادرسو اس کردم بعد هم اماده شدم و رفتم فرودگاه با اینکه زود اومده بودم اما خودمو سرگرم کردم تااینکه اعلام کردند که به باجه2بریم سوار شدیم و رفتیم ایران وطن مادرم توی این مدت خواب به چشمام نیومدبلاخره رسیدیم چمدونمو تحویل گرفتم و ادرس خونه سلطان خانو را دادم در را زدم خدمتکار دم در اومد تا منو دید همونجا خشکش زد
-نمی خوای بری کنار
-البته خانم
رفت کنار منم رفتم بالا دم در صدای سلطان خانوم و راستین را شنیدم
سلطان خانوم-راستین به خدا اگه ناهید را جای الکساندرا بیاری حلالت نمی کنم
-مامان من عاشق ناهیدم تازه...رویا هم هست
-رویا به درک من با رویا مشکلی ندارم اما ناهید جای این دختره خوشگل مهربون را بگیره
-مامان بس کن بس کن فردا می یاد طلاقشو میگیره و میره
چون خدمتکار اومد مجبور شدم برم داخل تقه ای به در زدم و داخل شدم راستین سریعا گفت
-بفرما اومده طلاقشو بگیره و مثل بچه ادم بره
پوزخندی زدم و گفتم
-برعکسش
سلطان خانوم چند ثانیه فقط نگاهم کرد و بعد اومد سمتم بغلم کرد و گفت
-خیلی خوشالم که اومدی عزیزم
رادمین از زور عصبانیت سرخ شده بود پوزخندی بهش زدم بعد سلطان خانومو نگاه کردم
-دخترم چرا میخوای بمونی راستین گفت طلاق میخوای
-راستش از وقت سقط گذشته منم زیر بارش نمیرم چون یکبار سر بچه ی اولم از رادستین سقط کردم نمیخوام بچه ام بی پدر بزرگ شه چون خودم میدونم چه سخته
-افرین عزیزم بهترین کار اینه برو لباساتو عوض کن
-البته
وقتی داشتم میرفتم رادمین هم دنبالم اومد وارد اتاق شدم به سمت کمد رفتم شالمو همراه مانتوم در اوردم تاپ سفید و مجلسی پوشیدم موهامم دورم ریختم و بعد رژ م رو تجدید کردم اومدم از در خارج شم که راستین دستمو گرفت و به دیوار چسبوند
-اینکارا یعنی چی میخوای دیوونه ام کنی اره
-نه فقط میخوام بچه ام صحیح و سالم بزرگ شه و با پدر
-خو رویا...
-می تونه پیشمون زندگی کنه اما ناهید نمی تونه
انگشت اشاره شو به نشانه تهدید بالاگرفت و گفت
-میدونم چیکارت کنم امشب همین جا می مونی ناهید اپارتمان هستش
-چرا یعنی نمی تونم تو خونه که خودم و شوهرم گرفتیم بخوابم
-نه
-اما من میام یه فکری برای ناهید کن
-د لعنتی بهت میگم نه میفهمی یعنی چی؟
-نه نمی فهم
-بسکه نفهمی
-توهم چون فکر میکنی نفهمم خیلی خری
-بسه دیگه مثل ادم بچه را سقط میکنی و بعد طلاق
-مگه کری گفتم مهلتش گذشته
-یعغنی چی؟
-همینکه شنیدی
بعد هم از در خارج شدم سلطان خانوم داشت با یک دختر حرف میزد یه دختر که موهای بلند لخت مشکی و لبای نسبتا قلوه ای داشت بعد از انالیز کردنش پیش سلطان خانوم نشستم کمی دیگه نگاه دختره کردم چشمای قهوه ای داشت و همینطور دماغ عملی ابرو های متوسط مشکی همراه گونه های تقریبا برجسته دختره همینطور داشت منو میخورد سلطان خانوم برای اینکه جو را عوض کنه گفت
-الکساندرا یکی از مدلهای شرکت راستینه من خیلی دوسش دارم مثل دختره حتی از تو بیشتر می دونی چرا اینو میگم چون تو یه مزاحمی یک ختر بی بند و بار اگه یکم عقل داشتی مثل الکساندرا تیپ خوبی داشتی و جلف نبودی نمی دونم چرا پسرم ازتو خوشش اومده ناهید تو چی داری فکر کنم به خاطر دخترتونه
در طول مدت ناهید ساکت بود و با ناخن هایی که از من کوتاه تر بودند و رنگ صورتی خورده بودند بازی می کردم حق با سلطان خانوم بود تاپ که چ عرض کنم یک تیکه پارچه بودسوتین طلاییش بیرون بود و اون پارچه فقط کمی از اخرای سوتین را گرفته بود شلوار سفید تنگی هم پاش کرده بود و همینطو ارایش نسبتا جیغی هم داشت اون بازم منو دید زد
کمی بعد در باز شد و دختری مو مشکی و چشم ابی که همه چیش کپی خودش بود وارد اتاق شد و داد زد
-مامان !مامان!
ناهید-جونم رویا جونم؟
-من بابایی را میخوام
همین موقع راستین وارد شد و رویا را بغل کرد سلطان خانوم سریعا گفت
-انقدر به اون حروم زاده نچسب
ایندفعه منم عصبانی شدم و بلند شدم روبه سلطان خانوم کردم و گفتم
-فکر نمی کنی اینهمه تحقیر بسش باشه دخترشو حروم زاده کردی خودشو فاحشه کردی دیگه چی میخوای دیگه چی بهش اضافه کنی من اگه جاش بوم همون اول دست بچه امو می گرفتم و میرفتم
سلطن خانوم کمی ملایم تر گفت
-دخترم بیا بریم تو اتاق
-چشم ببخشید که داد زدم اخه...
-اشکالی نداره دخترم
-ببخشید بازم میگم شرمنده ام
-حق داشتی چنددقیقه بعد بیا تو اتاقم
-البته
بعد رفتنش خواستم برم بیرون که راستین دستمو گرفت و گفت
-ممنونم
-قابلی نداشت
بعد هم دستمو از دستش بیرون کشیدم داشتم در را می بستم که رویا به