رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 25
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 25
-الان دادگاه بودم برای طلاق
عمو مهرداد+تو چکارکردی؟
توقع نداشتم لحنش انقدر سرزنشانه باشه
از جام پاشدم
-تقاضای طلاق دادم همین
آرین+آخه چرا عسل
-چرااز خودش نمیپرسید خود خائنش یعنی بهتون نگفته که دوبار پرنیانو صیغه کرده
وبعد هق هقم بالا گرفت
صدای جیغ خاله سیمینو شنیدم
+یا پیغمبر مهرداد عسل چی میگه
-آروم باش خانوم
روزمین نشستم وگریمو سردادم
مامان بابا ماتشون برده بود
نفس با دیدن گریه من شروع به گریه کردنکرد از جام پاشدم وبه سمتش رفتم واز سپهر گرفتمش
هردوگریه میکردیم هم من هم نفس باگریه گفتم
+چیه مامانی چراگریه میکنی
-توچلا گلیه میکنی
اشکامو تند تند پاک کردم
+ببین دخترم من گریه نمیکنم
-بابایی کجاس
+ما دیگه پیش بابات نمیریم
گریش شدیدتر شد
پاشو روزمین میکوبید
-نه نه نه نه من بابایمو میخوام
داد زدم
+بابات مررررررد
جیغ زد
-من باباموووووووو میخووووااام
+پس توام برو پیش بابات
از جام پاشدم وعقب عقب رفتم
داد زدم
+برووووپیش بابات
آرین به سمتم اومد وتوبغلش کشیدم
-چته عسل مگه همسن این بچه ایی که لج میکنی باهاش
بغضم ترکیده بود وباصدای بلند زار میزدم
+آرین ببین اینم منو نمیخواد عین باباش عین سینای نامرد ک ازاول زندگیم بهم خیانت کرد چه بسا همیشه منت سرم گذاشت که باهام زندگی میکنه آره سینا ازهمون اول زندگیمونم دنبال پرنیان بود
ازبغل آرین خودمو بیرون کشیدم سامی ب اپن تکیه داده بود وسرش پایین بود
به سمتش رفتم یاد حرفای چهارسال پیشش افتادم
مقابلش ایستادم باغمی که توچشماش داد میزد نگاهم کرد
+توراست گفتی سام سینا منو فقط ….فقط واسه خاطر بچش میخواست
بریده بریده باهق هق میگفتم
+اون..هیچ..وقت منو..واسه خودم نخواست ….عین بچش که تا وقتی…تاوقتی باباش بود منو میخواست الان که اون نیست نفسم منو نمیخواد
دستامو تو دستش گرفت
-آروم باش عزیزم اون بچس چیزی نمیفهمه
صدای گریه ریز مامانو میشنیدم عین دیوونه ها شده بودم به سمت مامان رفتم وجلوپاش زانو زدم
+مامانی من به حرفت گوش نکردم میبینی زندگیمو توگفتی مرد زندگی نیست من باور نکردم
وبعد سرمو روپاهاش گذاشتم واشک ریختم مامان سرمو نوازش کرد
-آروم عزیزم آروم درست میشه
از جام پاشدم وبه سمت اتاق راه افتادم رفتم داخل خودمو روتخت انداختم
لعنت به سرنوشت سیاه من
وباز اشک گونمو نوازش کرد باحس اینکه دست کسی روگونمه چشممو باز کردم سام بود
+حالت خوبه گلم
خمیازه ای کشیدم
-ساعت چنده
+۸شب
-رفتن
+آره خیلی وقته
-نفس؟؟؟؟
+خوابه عزیزم نگران نباش ….
-یعنی چی میشه سام
+هر چه خدا بخواد
مشغول نوازش موهام شد
یک هفته از تقاضای طلاقم گذشته بود نفس خیلی بهونه سینا رومیگرفت اما اون حتی دیدن دخترشم نمیومد
سامی هرکاری میکرد که توخونش بمن ونفس خوش بگذره صبح شنبه بود این چند وقت سرکارم نرفته بودم سامی ونفس رفته بودن بیرون منم مشغول آشپزی بودم صدای زنگ اومدب سمت آیفون رفتم وجواب دادم
+کیه؟
-خانوم لطفا بیاین جلو در برای خوندن کنتور برق اومدم
+باشه الان میام
پالتومو پوشیدمو یه شال سرم انداختم ورفتم بیرون خونه سامی یه خونه ویلایی۳۰۰متری بود دوسالی میشد از عمو اینا جداشده بود بااینکه خیلی بهشون سر میزد به سمت درحیاط رفتم برف تمام زمینو سفید پوش کرده بود درو باز کردم که قامت سینارو تودر دیدم از نگاهش خون میبارید تا اومدم درو ببندم پاشو بین در گذاشت ومنو به عقت هول داد پام لیز خورد وروزمین افتادم اومدداخل ودرو محکم بست وبه سمتم اومد شالم از سرم افتاده روبرفا افتاده بودم داشتم یخ میکردم کنارم دوزانو نشست صداش آروم بود هر وقت لحنش اینجور میشد من وحشت میکردم ازش
+که تقاضای طلاق داد نه؟؟
یه سیلی محکم بهم زد خیلی سردم بود خواستم پاشم که دوباره هولم داد رو برفا افتادم
+دست پیش گرفتی پس نیافتی فکر کردی من جریان چهارسال پیشو یادم رفته هرزه رفتی یه صیغه نامه الکی درست کردی که من نفهمم که تو سگ صفت این همه سال خیانتتو ادامه دادی هاااااااان
وبه جونم افتاد بامشت ولگد
فقط جیغ میکشیدم نای نفس کشیدن نداشتم عین دیوونه هاشده بود دربازشد وداد سام روشنیدم
+داری چه غلطی میکنی
ودیگه هیچی نفهمیدم دنیای پراز سیاهی درمقابلم….
سینا
صدای سامی روشنیدم به سمتش برگشتم تازگیاحالم ازش بهم میخورد شده بود ناجی عسل نفس توبغلش بود وباترس نگاه میکرد نفسو گذاشت زمین وحمله ورشد سمت من انقدر همدیگرو زدیم که بی جون روبرفا افتادیم نگاهم به جسم بیجون عسل افتاده صورتش غرق خون بود سام خودشو روزمین کشید وبه سمت عسل رفت تازه متوجه جیغهای نفس شدم صورتش زیر سیل اشک گم شده بود خودمم بغضم گرفته بود تادید من نگاهش میکنم خودشو انداخت روسینم
+بابایی ….ما…مانم
صدای داد سامی تو گوشم نشست
+نفس نمیکشه ……نفس نمیکشه لعنتییییییییی….
یعنی من عسلو به دست خودم کشتم نه….نه باورم نمیشه امااون ۴سال بهم خیانت کرد امروز وقتی اون عکسای مستهجن ازعسلو باهمون مرد ۴سال پیش توپارک دیدم حالم بهم خورد ازش ….غرق افکار خودم بودم باصدای جیغ وحشتناک نفس بخودم اومدم وحشت کرده بود جیغ میکشید ومامانشو صدامیزد به سام نگاه کرده عسل غرق خون من…نه نه اون عسل من نیست توبغلش بود وداشت از دربیرون میرفت بار اول بود گریه ی این پسرو میدیدم هق هق میکرد وداد میزد
+عسسسسسل توروخداااا نفس بکش….غلط کردم توخونه تنهات گذاشتم….