به درک که باران نیامد
خودم با همین چشمانم
حافظه کوچه پس کوچه های قلبم رو
از بی عابری خواهم شست
.
تو خوابیده ای آرام
و من پشت پلک تو آنقدر میبارم
تا پنجره رو باز کنی
دست هایت رو زیر باران بگیری
و بخندی
.
اینجا من هستم
نیمکت چوبی و چتری که بسته است
دلم تنگ نیست
تنها منتظر بارانم
که قطره هایش بهانه ای باشد برای نمناک بودن لحظه هایم
و اثبات بی گناهی چشمانم
.
بهانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی
کاش نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می امد
.
ای باران سیگارم را خاموش کردی
آن موقع که برای قدم زدن میخواستمت نیامدی
حالا برای داغون کردنم
برای چه آمده ای؟
.
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست
مثل آرامش بعد یک غم
مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل نم بعد از بوی باران
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست
ولی هرچه هست
"من به آن محتاجم"
.
تنها زیر باران قدم نزن
میترسم تو هم مثل من دق کنی
.
باران میبارد
با این دونفره بودن هوا
من تنها
تو هم تنها
بــاران که می بارد :
یکی باید باشد که به تو زنـگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟
یکی که نگرانت باشد حتی نگران ایـنکه
زیر باران به این لطیفی خیس شوی …
یکی باید باشد که دست بکشد تـوی سرت و آب ها را کنار بزند …
اما چند وقتیست که باران دارد می بـارد و
کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟
و کسی نبوده که دسـت بکشد توی موهایم …
اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی
بـاران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …
زیر بارانم بی چتر …
تنها بینی سرخم لو میدهد
مرا که باریده ام همراه ابرها
اما…
تابلوی قشنگی شده ایم : من و جاده و باران !!