چند وقتی هست اگه متوجه شوید در این سایت ما داستان نمیزاریم
اما امروز یک داستان داشتم وب گردی میکردم دیدم اونم داستان
زیبای دزد و پرتغال فروش هست حتما نظر خوبتونم بزارید
جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود.بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید…..
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و…. پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم
بقیه ادامه مطلب
داستان بسیار جدید وزیبای همسر گمشده رو اماده کردمو گذاشتم
ما همیشه بهترین ها رو برای دوستان قرار میدیم و میدونیم که میان سر میزنن
مرد
ی هنگام غروب به کلانترى می رود تا گم شدن همسرش را اطلاع بدهد...
مرد : زنم از صبح رفته خرید ولى هنوز برنگشته خونه !
پلیس : قدش چقدره ؟
مرد : تا حالا دقت نکردم !
پلیس : لاغره ؟ چاقه ؟
مرد : یک کم شاید لاغر یا چاق !؟
پلیس : رنگ چشمهاش ؟
مرد : دقیقاً نمی دونم !
پلیس : رنگ موهاش
مرد : راستش موهاشو هى رنگ می کنه
پلیس : چى پوشیده بود
مرد : پیراهن … یا مانتو !… نمی دونم
پلیس : با ماشین رفته بود
مرد : بله
پلیس اسم ، رنگ و شماره ماشین
مرد : یک مگان مشکى 1600 تیپ2 -4سیلندر با115 اسب بخار – حداکثر گشتاور خروجی:151نیوتن متر-5 دنده با سرعت 193 کیلومتر برساعت- مونتاژ داخلی-استاندارد آلایندگی: یورو3
(مرد ناگهان می زند زیر گریه!!!)
پلیس : گریه نکنید آقا! آروم باشید. ما ماشینتون رو براتون پیدا می کنیم !نیشخن
منبع mstory
درباره : داستان کوتاه ,