رمان واقعا جدید و قشنگ سمفونی مرگ قسمت آخر
رمان واقعا جدید و قشنگ سمفونی مرگ قسمت آخر
رمان واقعا جدید و قشنگ سمفونی مرگ قسمت آخر
ظرفا رو بردم تند تند چیدم توی ماشین ظرفشویی و با سینی چایی اومدم بیرون. قشنگ کمرم از جاش در اومده بود. هر دفعه که خم و راست می شدم تیر می کشید. با ظرف سنگین چایی می رفتم سمت بچه ها که دیدم بردیا سریع با دیدن من از روی صندلیش بلند شد و اومد سمتم:
- کشتی خودت رو! بدش من.
از دستش خیلی کفری بودم. با همون بغضی که عجین شده بود با گلوم پسش زدم:
- زحمت نکش شما، برو بشین پیش ساناز جونت یه وقت ناراحت نشه دور رو بر من می پلکی.....................
دلخور نگاهم کرد اما من اهمیتی بهش ندادم. واقعا نمی تونستم خوددار باشم. کسی به جز من حق نداشت دست بردیا رو عاشقانه بگیره، آره من خودخواه بودم، مثل همیشه! بردیا رو فقط واسه خودم می خواستم، حالا باید چکار می کردم که اون دیگه من رو نمی خواد؟ باید می مردم؟ واقعا که ای کاش می مردم!
یاد وقتی افتادم که کیان از سپیده شنیده بود که بهش خیانت کردم، محال بود اون روز رو یادم بره. من ضعیف و بی کس، غمگین و گریون نشسته بودم خونه و زانوی غم بغل کرده بودم که کیان اومد سراغم و نرسیده، یه دونه چپ و راست کوبید توی صورتم. تقریبا پرت شدم روی زمین و کمرم تیر کشید. هیچی نگفتم، دستم رو گذاشتم روی گونم و با گریه بهش نگاه کردم، فقط نگاه کردم به این همه نامردی! مگه خودش با هزار جور زن دیگه نمی خوابید؟ چون من زن بودم این قدر به چشم همه وحشتناک می اومدم؟ اومد جلو و من رو از روی زمین بلند کرد، چنان محکم کوبوندم به دیوار که هنوز از یادآوریش پشتم درد می گرفت. صدای فریادش توی گوشم زنگ می زنه بقیه ادامه مطلب...
![](https://www.rozblog.com/temp/abzar-web/2/read.png)
برچسب ها :
سمفونی مرگ رو میخوام ,
داستان سمفونی مرگ ,
رمان عاشقانه ,
رمان عاشقانه سمفونی مرگ ,
داستان عاشقانه سمفونی مرگ ,
سایت رمان ,
ووبلاگ رمان ,
بهترین رمان ,
قسمت اخر رمان سمفونی مرگ ,
قسمت اول رمان سمفونی مرگ ,
رمان جدید سمفونی مرگ ,
سمفونی مرگ رمان ,
بازدید : 370
تاریخ : جمعه 27 شهریور 1394 زمان : 0:36 |
نویسنده :
masoud293 |
نظرات (0)