رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 11
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 11
خواستم ازجام بلندشم که موهاموکشید وخودش بلندم کرد
+مگه مجبورت کردم که زنم شی هاااان که حالا باید باعشقت درارتباط باشی
-سینا من…آخخخخ سینا توروخدا موهام داره درمیاد
موهامو بیشتر کشید
+دردی که تو هرزه بمن زدی خیلی سنگین تراز درد موهای کثیفی مثل توإهه
لحظه ای از گریه نمی ایستادم با یه دستش موهامو گرفته بود بادست دیگش دوباره زد تو گوشم
+چند دفعه آوردیش تو خونه من جواب بده هااااان
-بقران اشتباه میکنی سینا بمرگ مامانم تو عمرم حتی یه دوست معمولی پسرم نداشتم دوباره زد توگوشم خون از دهن ودماغم جاری شده بود
+چند دفعه آوردیش تو تخت خواب من جوااب بده آشغال ازکی بهم خیانت کردی ازهمون روز اول آرهههههه؟؟
-سینا بخدا….من
+اسم خدارو تودهن کثیفت نیار عوضی
وباز یه کشیده دیگه …دیگه نای نداشتم عین جنازه روزمین افتادم وهق هقم خونه رو برداشت سینای من سینای که نمیذاشت یه قطره اشک ازچشمم بیاد حالا داشت تاجایی که جوون داشتم منو میزد فقط اون بالاسری میدونست که من بی گناهم چطور باید به سینا ثابت میکردم هیچ راهی نبود بالگدی ک توپهلوم زد صدای جیغم تو خونه پیچید داشتم از درد می مردم
داد زد
+چیکار کردی بازندگیم داغونم کردی تو که دلت باکس دیگه بود چرا زن من شدی عووووووضی
خونه از صدای دادش میلرزید وبعد شروع به شکستن کرد هرچه جلو دستش بود شکست گلدون میز شیشه عسلی دلم وپهلوم داشت میترکید از درد وترس لرزم گرفته بود وعین گنجشک خیس شده به خودم میپیچدم
لحظاتی بعد هق هق مردونش فضا روشکست سینا داشت گریه میکرد
+چی کم گذاشتم برات ۳ماه دووم نیاوردی ازگل نازکتر که بهت نمیگفتم
اشک میریخت وحرف میزد
+داغونم کردی عسل طلاقت نمیدم اما کاری میکنم روزی هزار دفعه آرزوی مرگ کنی دست ازپا خطا کنی وصدات دربیاد آبروتو باپیامای عشقت میبرم
ازجاش پاشد وبه سمت اتاق کار رفت ودرشو محکم بهم کوبید به زور پاشدم وازوسط اون همه شیشه شکسته به اتاق خواب پناه بردم گریه ام یه لحظه بند نمیومد توآینه بخودم نگاه کردم صورتم کامل خونی بود پهلومم به شدت درد میکرد رفتم تو دستشویی وصورتمو شستم باهمون لباسا خودمو روتخت انداختم خدایامن که به عمرم دست ازپا خطا نکردم پس جریان چیه باید چیکار میکردم یعنی قراربود بعداین سینا چی بسرمن بیاره نمیدونم کی خوابم برده بود اما باحس خستگی وکرختی از خواب بیدارشدم به کنارم دست کشیدم سینا نبود یعنی عمراین عشق۳ماه بود یعنی سینا ازمن متنفره خواستم ازجام پاشم که درد شدیدی توپهلوم حس کردم لباسموبالازدم به اندازه یه وجب که پهنای زیادیم داشت کبود شده بود وکبودیش به سیاهی میزد از دیدنش حالم بد شد به زور پاشدم رفتم جلو آینه صورتم داغون شده بود لبم کاملا ورم کرده بود زیرچشمام کبود گوشه لبم زخم وکنار بینیمم زخم وخون مردگی بودچیکار کردی بامن سینا از اتاق بیرون رفتم اثری از بهم ریختگی های دیشب نبود ساعتو نگاه کردم۱۲بود اتاق کار سینا درش باز بود معلوم بود خونه نیست
یعنی کی اینجا رو مرتب کرده بود باصدای سلامی از آشپزخونه ازجام پریدم وبه سمت آشپزخونه نگاه کردم
+واااای ترسیدم تو دیگه کی هستی
دختری تقریبا۲۰ساله تو آشپزخونه بود خوشگل بود اما حس خوبی بهش نداشتم قبافه ای ریز نقش داشت اما چشمای درشت مشکیش تو صورتش میدرخشید ابروهای که یه مقدار تمیزشون کرده بود وبه صورت هشتی بو دماغ ودهن کوچولویی داشت دست از آنالیز کردنش کشیدم اصلا این کی بود وتوخونه من چیکارمیکرد
-ببخشید نمیخواستم بترسونمتون
+توکی هستی تو خونه من چیکار داری؟؟
-آقای رحیمی خواستن که از امروز اینجا باشم واسشون غذا درست کنم ووسایلشونو مرتب کنم
واقعا عصبانی شدم این کارش چه معنی میده
+تورو ازکجا آورده؟
-من تو یه شرکت خدماتی کار میکنم آقای احمدی مدیراونجا ظاهرا باآقای رحیمی دوسته ازمن خواستن ک بیام اینجا کارکنم منم از ۱۰صبح اینجام
+لطفا ازخونه من برو بیرون
باگستاخی گفت
-به دستور شما نیومدم که با دستور شما برم
به سمتش رفتم دستشو کشیدم وکشون کشون از آشپزخونه بیرون آوردم هی جیغ جیغ میکرد کیف وپالتوشو از روی مبل برداشتم ودستش دادم درو باز کردم
+بروووو بیرون
-آقای رحیمی گفتن بیام
+آقای رحیمی غلط کرد باتو
باصدای سینا هردو تو جامون متوقف شدیم
+برو به کارت برس دریا
هردو به سمتش برگشتیم تو چارچوب در ایستاده بود
اون دختره سریع بهش سلام کرد
-سلام آقا ایشون داشتن منو بیرون میکردن خوب شد اومدین
+برو به کارت برس
وبی هیچ حرف دیگه ای به سمت اتاق خواب راه افتاد اصلا نگاهمم نکرد دنبالش رفتم تو اتاق داشت از تو کمد لباس هاشو در میاورد یعنی کجا میخواست بره
به سمتش رفتم
+سیناااا
دستمو جلو بردم که دستشو لمس کنم که خیلی سریع عقب کشید
+سینا بقران من کاری نکردم اصلا میتونی پرینت خطمو بگیری این مزاحم از دیروز ظهر بمن زنگ زد
+سینااا یه چیزی بگو
بازم مشغول جمع کردن وسایلش بود
زدم زیر گریه
+سینا
وخودمو به پاش انداختم من سینا رو به این سادگی ازدست نمیدادم پاشو محکم از تو دستام کشید
صدای دادش وجودمو لرزوند
-چی از جووون من میخوای هاااااااان ولم کن دیگه
+سینا خواهش میکنم اصلا این دختره رو چرااینجا آوردی مگه من چلاغم
-من از دستای کثیف تو چیزی نمیخورم دوست ندارم دست کثیفت به وسایلم بخوره سگ این دختره شرف داره به تو
داشت وجودمو له میکرد از جلوی پاش کنار کشیدم وحتی اشکم نریختم لباساشو دستش گرفت ورفت تواتاق کار خداروشکرلااقل نمیخواد از اینجا بره دلم خیلی گرفته بود از اتاق بیرون رفتم نمیدونم گوشیم کجا بود دختره باپوزخند نگام کرد خاک برسرمن ببین به کجا رسیدم گوشیم روٱپن بود برش داشتم ورفتم تو اتاق بازم پیام اومده بود برام دوتا از اون شماره ناشناس ویکی یسناء ۱۰میس کال۴تاش ناشناس بود ۴تا از خونه مامان آخخخ من قراربود امروز برم اونجا ۲تاشم یسناء پیامارو بازکردم
+سلام خانمی خوش میگذره
+عشقم جواب بده
یعنی این کی بود که داشت زندگیمو داغون میکرد باید میفهمیدم شمارشو گرفتم
بعد دوبوق جواب داد
+جووونم میدونستم زنگ میزنی
-توکی هستی عوضی
+میخوای بدونی من کیم بعدازظهرساعت ۴پارک سرخیابوون باش خیلی حرفا دارم برات من تورو میشناسم اما من یه شاخه گل دستمه به محضی که واست تکونش دادم بیا سمتم
گوشی روبی هیچ حرفی قطع کردم به تصمیمم مصمم بودم باید میفهمیدم کیه وچی اززندگی من میخواد سینا ساعت ۳میرفت شرکت باید صبر میکردم پیام یسناء رو باز کردم
+کجایی عسل چرانیومدی دانشگاه
شماره خونه مامانو گرفتم
لحظاتی بعد صدای آرین توگوشی پیچید
+بله؟؟
-سلام آرین
بغض تو صدام نمایان بود
+سلام عسلم خوبی همه کسم صدات چرااینجوریه
-خوبم
+چیزی شده
-نه خوبم تازه بیدارشدم صدام گرفته آرین بمامان بگو نمیتونم امروز بیام
+اتفاقی افتاده آجی؟
-نه آرین گفتم که چیزی نیست
+باشه سینا چطوره
-اونم خوبه
+سلام برسون بهش عزیزدلم
-چشم کاری نداری
+مواظب خودت باش عسلم خداحافظ
-خداحافظ داداشی
گوشی رو قطع کردم وبغضو شکست وشروع به اشک ریختن کردم ساعت نزدیک ۳بود خیلی گشنم بود ازاتاق بیرون رفتم رفتم تو آشپزخونه دریا داشت ظرفارو میشست چرا منو صدا نزده بود برم ناهار اشتهام کور شد لابد خواست سینا بوده چیزی نگفتم از وجود این دختر خوشگل وجوون تو خونم میترسیدم از یخچال مقداری شکلات صبحانه برداشتم وبا دوتیکه نون خوردم سیر شدم دریا گفت
+غذاتون روگازه
-نمیخورم
درهمون زمان سینااز اتاقش اومد آماده بود داشت میرفت بی هیچ حرفی از خونه بیرون رفت منم داشتم ازآشپزخونه بیرون میومدم که دریا بایه لحنی ک زیاد دوستانه نبود
+خانوم صورتتون چیشده
به تندی جواب دادم
-بتو ربطی نداره
واز آشپزخونه بیرون رفتم رفتم تواتاق وآماده شدم باید میرفتم نباید زندگیمو خراب میکردم دریادر زد واومد تو
+جایی میرین خانوم داشتم پالتومو میپوشیدم
این دیگه کی بود
-بتوچه مگه مفتشی
سرشو تکون داد ورفت بیرون از اتاق پویتانمو پوشیدم یه عینک آفتابیم زدم که کبودیای زیر چشمم کمتر دیده شه
با این درد پهلوم خیلی نمیتونستم راه برم لنگان لنگان را میرفتم از خونه بیرون زدم ساعتو نگاه کردم۳/۴۰بود نمیتونستم راه برم ۲۰۶ای که از قبل ازدواجم داشتم توحیاط پارک بود رفتم سوارشدم وماشینو از خونه بیرون بردم بااینکه راهی نبود تا سرخیابوون امانمیتونستم را برم راه افتاده به سمت پارک به ۵دقیقه نرسید که رسیدم فعلا۳/۴۵دقیقه بود گوشیمو از کیفم درآوردم وشمارشو گرفتم
+جوونم
-عوضی…من در پارکم
+میدونستم خیلی مشتاقی پیاده شو بیا سمت قسمت بازی بچه ها پیاده شدم ورفتم توپارک به سمت قسمتی که گفت رفتم نزدیک شدم پسری که پالتو بلندی پوشیده بود وعینک آفتابی داشت شاخه گلی رو برام تکون داد وخندید پس خودش بود به سمت جلو رفتم که پالتوم ازپشت توسط کسی کشیده شد برگشتم واااای سینا بود ازنگاش خون میبارید صورتش قرمز قرمزبود
+سینا؟؟؟
-هیششش گمشو توماشین تا بیام
+سینا؟؟
-گفتم برو
صداش انقدر قاطیعت داشت که برم
+سینا ماشینم
-گمشو توماشینم گفتم
راه افتادم اما وسطای راه به عقب برگشتم پسره همونجورایستاده بود این چرانرفت سینا نگام کرد باچشم غره ایی که بهم رفت به سمت ماشین رفتم خدایا یعنی چی میشه یک ساعت بعد اومد بااینکه خیلی دیرکرداماجرأت نمیکردم برم ببینم کجاست بعدیک ساعت اومد خدای ماما گوشه لبش زخمی بود وپیرهنش پاره پالتوشو روزمین میکشید توماشین نشست
+سینا
-زندت نمیذارم عسل
لحنش فوق العاده وحشتناک بود
رمان غروب عشق از فرانک زنگنه
این نظر توسط امير در تاریخ 1394/12/17 و 7:49 دقیقه ارسال شده است | |||
|
سلام ، لطفاً بفرماييد ادامه رمان غروب عشق ( قسمت 33 به بعد ) رو از چه طريقي مي توان تهيه نمود . ممنون
33 قسمت اخرش هست هنوز نذاشتم |