نهایت بی معرفتیست خدا اگر بگویم هیچوقت روی خوش دنیا را ندیدم!
من مادر دارم . هر چه هست نامش مادر است خودم گاهی دیده ام برایم گریه میکند!!!!
پدر دارم ، حرف نمیزند اما پدر است! همینکه هست بهتر است از بی تکیه گاهی!
از سه سالگی طعم تلخ تازیانه ها به تنم خورد!شکر!
از هفت سالگی مرد روزگار خودم شدم روی پاهای نحیفم ایستادم شکر!
از هفده سالگی کار کردم! شکر!
هجده سالگی بیمارستان روانی بستری شدم ! شکر!
و اون زمان بود که زبان به دهن گرفتم تا کسی نفهمد داغدارم! شکر!
همه ی این شکر ها زبانی بود عروسک من....
هر وقت میگفتم شکر انگار قلبم زخمش سر باز میکرد و چشمام ناخود آگاه......
اما از وقتی تو وارد زندگیم شدی، کارم از شکر گذشته؟؟؟
به مقام رضا رسیدم!!! چون هر شب که سر روی بالش میذارم میگم ممنون
خدا چیزی نمیخواهم ممنون!!!
فقط برام همین و حفظ کن .....
من قانعم آن بخت جاویدان نمیخواهم... گر میتوانی یک نفس با من بمان ای دوست؟