داستان بسیار زیبای اموزنده 94 حتما بخونید منکه خیلی خوشم
اومد ازش
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد . اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است
اما به نظر میرسد که دوستم بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش است
عدهای آدم فضول در اطراف از او میپرسند : فکر نمیکنی همسر قبلیات زیباتر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب میدهد: نه! اصلاً!
اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی میشد و فریاد میزد، خیلی وحشی و زشت به نظرم میرسید
اما همسر کنونیام این طور نیست
به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است
وقتی این حرف را میزند دوستانش میخندند و میگویند : کاملا متوجه شدیم
زنها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمیشوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر میرسند.
بچهها هرگز مادرشان را زشت نمیدانند
سگها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمیکنند
اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمیآید
اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت
زیرا “حس زیبا دیدن” همان عشق است
با ما همراه باشید تا جدیدترین ها رو ببیند
منبع saiha.
درباره : داستان کوتاه ,داستان جدید اسکناس مچاله شده رو امروز بچه ها اماده کردنو گذاشتیم امیدوارم مورد پسند شما باشد نظر خوبتونم بزارید
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت
این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم
منبع tasms
برچسب ها : داستان عاشقانه , داستان احساساتی , داستان غمگین , رمان قشنگ , زندگی شیرین , داستان گوشی , داستان بچگانه , رمان بچه گانه , داستان خواندنی , داستان صددلاری , داستان های جذاب , سایت سرگرمی , سرگرمی ,