باز امروز رمان دیگر رو به در خواست دوستان ذاشتم اینک رمان تنهای که واقعا
این رمان قابل خوندن است حتما بخونیدش خیلی قشنگه نظر بزارید
و قسمت اخر این رمان است اگه قسمت های دیگشو نخوندید بگید بزارم مچکر
آخر شب بود و باید می خوابیدیم . مریم یه آرایش غلیظی کرد و لباسشو مرتب کرد و اومد رو تخت دراز کشید گفت آقا فرهاد اینقدر عجله داشتی لباس عروسیمو در بیاری حالا وقتشه . داشتم از خجالت آب می شدم به خودم گفتم این مریم هم خیلی پرروه . فکر نمی کردم برقراری اولین رابطه زناشویی اینقدر سخت باشه . من کلاً آدم پر ویی بودم و با دخترا راحت بودم اما نمی دونم چرا با مریم اینقدر خجالتی شده بودم . خلاصه اون کلی همکاری کرد و من آماده برقراری اولین رابطه زناشویی شدم.
شب بیادموندنی بود مریم با اون همه زیبایی و جذابیت و اینهمه عشقی که بین ما بود یک شب رویایی رو واسم رقم زد . از اون روز رابطه ما یک شکل دیگه شد یه جور دیگه مریم رو می خواستم که غیر قابل بیانه . نمی دونم خدا چه حکمتی رو در این رابطه زناشویی قرار داده که زن و مرد رو به هم نزدیکتر میکنه . روز بعد هم که تا ظهر خواب بودیم از بس خسته بودیم . ظهر بود که از شدت گرسنگی پا شدیم و رفتیم رستوران و غذا خوردیم و اومدیم خونه .
یک هفته اونجا بودیم و این یک هفته