رمان جدید و خوانده نشده اگه دردی باشد قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده اگه دردی باشد قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده اگه دردی باشد قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده اگه دردی باشد قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده اگه دردی باشد قسمت 3
تی رو برداشتم و زمین و افتادم به جون سرامیک های کثیف و خاکی. هر از چند گاهی خسته می شدم و می نشستم روی مبل یا روی پله ها. انگار توان بدنیم تحلیل رفته بود. چند وقتی بود که زود خسته می شدم و زود به زود گرسنه و از همه بدتر چند وقتی بود که ماهانم عقب افتاده بود. با خودم زمزمه کردم:
ـ پولم که اندازه بشه حتما می رم پیش دکترم.
یه کم مکث کردم و گفتم:
ـ البته اگه راهم بدن..................................................
سیب تو گلوم بزرگ شد. بغض کردم.
ـ یعنی منو با این سر و وضع می شناسه؟
یه کم فکر کردم و گفتم:
ـ پول که باشه می شناسن.
یه صدایی تو گوشم گفت: " اگه نباشه چی؟ می دونی پول ویزیت و باقیش چنده؟ " صدا تو گوشم تکرار شد و نشون داد. من دیگه اون شادان قدیم نیستم خدا!
ـ عیب نداره. شاید برم یه جای دیگه. بعدش ... می رم سراغ اون عوضی. بعدش ... بعدش چی می شه؟ باید خرجم رو بده حداقل. گور بابای عشق و عاشقی. نخواستیم. خرج این همه وقت ساپورت کردنش رو باید بده. این همه وقت ازم استفاده کرد و حالا که نیستم ...
صدا موذیانه تو گوشم گفت: " فکر می کنی اگه تو رو با این سر و وضع ببینه، اصلا نگاهت کنه؟ شاید با گدای سر کوچشون اشتباه بگیردت. " دستم رو گذاشتم رو گوشم و گفتم:
ـ خدا لعنتت کنه. چرا ترکم کردی؟ چرا حاجی فهمید که این جوری بشه؟
و سرم رو گذاشتم رو زانوم. نفسی گرفتم. باید کار می کردم که به تمام اینا زودتر برسم.
****
زنگ رو فشار دادم. برای دهمین بار زنگ اون آپارتمان لعنتی رو فشار دادم؛ اما کسی جوابم رو نداد. صدای تکراری دینگ دینگ زنگ چندین بار تو کوچه پیچید.
ـ آهای خانوم ...
دور و اطرافم رو نگاه کردم و گفتم:
ـ کی بود؟
یه نفر گفت:
بقیه ادامه مطلب