رمان واقعا جذاب رمان اشکهایم دریا شد قسمت آخر
رمان واقعا جذاب رمان اشکهایم دریا شد قسمت آخر
رمان واقعا جذاب رمان اشکهایم دریا شد قسمت آخر
http://masoud293.ir/
سلام جناب نیاکان کی می رسین ؟
- اومدم ، تا چند دقیقه دیگه اونجام
- باشه ، پس من منتظرم ...
- باشه خداحافظ ...
شهریار وقتی وارد اتاق ادهمی شد ، سریع رفت سمتشو باهاش دست داد............
- سلام چه خبر؟
- سلام جناب نیاکان ، خبر که زیاده ...
- می شنوم ...
- بفرمائید بشینید تابگم...
- اینطوری راحت ترم ،خواهشا" زودتر بگین
- مثل اینکه خیلی عجله دارین ، بشینید صحبتام زیاده
شهریار بلاجبار باشه ای گفتو نشست...
- بعد از ماجرای دزدی و گزارش ناپدید شدن برادرتون ، خیلی دنبال ماجرارو گرفتیم ، باورتون نمی شه اما به یه باند بزرگ مواد مخدر که از خود آمریکا ساپورت می شه رسیدم ، که ظاهرا" برادرتون ،رئیس همون بانده تو ایران
شهریار حس کرد از گوشاش دود بلند می شه ، همیشه می دونست شهیاد کارای خلاف زیادی می کنه اما فکر نمی کرد انقدر پیشرفت کرده باشه ، باورش بارش سخت بود ...
- شما مطمئنین ؟ فکر نمی کنین ممکنه با کس دیگه ای اشتباه گرفته باشینش؟
- از شما بعیده شهریار جان، ما بالاخره تو این مسائل تجربه کافی داریم
- آخه شما می گین از آمریکا مستقیما" حمایت می شه ، آخه شهیاد چطوری این کارو کرده ؟
- از خیلی سال پیش دنبال باندشون بودیم، با سرنخی هم که از شما گرفتیم دیگه پیدا کردنشون مشکل نبود،شما بین اقوام کسی به اسم بهمن سماوات دارین ؟
- بله ، چطور ...ایشون شوهر عمه منه ...ربطی به این موضوع داره؟
- سردسته اون باند خود ایشون هستن ...
شهریار از چیزی که می شنید شوکه شده بود، به نظرش غیر ممکن بود که بهمن تو کارقاچاق مواد مخدر باشه ، خیلی دور از ذهن بود ...
ادامه مطلب برو............