رمان خیلی جدید و خوانده نشده بغض تاريخي قسمت آخر رمان خیلی جدید و خوانده نشده بغض تاريخي قسمت آخر
رمان خیلی جدید و خوانده نشده بغض تاريخي قسمت آخر
رمان خیلی جدید و خوانده نشده بغض تاريخي قسمت آخر
امیر-می گم سانی خوب مخت می کشه ها
-امیرخان این سانی رو دست کم نگیرید خیلی با دقته
مهرشادبا لبخند گفت:مگه حنانه ازش تعریف کنه
قلبم فشرده شدبه چشمای قشنگش زل زدموخواستم به کارم ادامه بدم که حسام گفت:حنانه تو بخون
-چی ؟؟من؟
مهرشاد-اره دیگه تو بخون
-من بلد نیستم
مهرشاد-یادمون نرفته قشنگ ایتالیایی می خوندی
-اون ماله گذشته ها بود خوب تو بخون................
امیر-می خوای بالا بیاریم حنانه خانوم؟ اینا که صدا ندارن
سانی با ادا گفت:نه فقط شوهر من صدا داره
نفس خندیدو چیزی گفت که مهرشاد جوابشو داد
بلاخره تصویب شدکه مهرشاد شب برهنه رو بخونه
سانی-بچه ها دست بزنید تا بخونه دیگه ..این دوربین بوق نیستا چند سال دیگه فیلمو می بینیم ..حالتون می گیره
-چرا؟
مهرشاد-چرا نداره که ..امیر سجاد که فقط می خوره ..نفسم که اینقدر با ناخوناش واین کرکای فرش بازی کرد که نگو..حسامم که چرت می زنه
حسام یدونه زد تو سر مهرشاد وگفت:دیوونه خودتم بگوکه چرتو پرت می گی همش
-بچه ها کوتاه بیاید .شروع کن مهرشاد
-بااجازه تون ادامه مطلب برووووو