رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 17
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 17
انقدر خوشحال بودم که حد نداشت همه چی داشت درست میشد روتخت نشسته بودیمو داشتیم حرف میزدیم دراتاق زده شد سینا گفت
+بیاتو
دریااومد داخل
-شام چی درست کنم آقا؟؟؟
برای اولین بار بادقت نگاش کردم این دیگه کی بود چه راحت جلو سیناجولون میدا یه بلوز وشلوار پوشیده بود روسریم سرش نبود
+نمیخواد چیزی درست کنی
باحقارت نگاش کردم مثل تموم وقتایی که اون به من نگاه میکرد درسته وقتی سینا نبود برام غذا میورد اما مطمئن بودم از خورد شدن من لذت میبره
داشت از اتاق میرفت بیرون
صداش زدم به سمتم برگشت
+لطفا از این به بعد یه روسری سرت کن خونه ی خالت که نیست آدم باید واسه خودش ارزش قائل شه
حرص از چشماش میریخت
-بشما هیچ…
سینا بابالاآوردن دستش مانع ادامه حرفش شد ازجاش پاشد
+چی میخواستی بگی
وباعصبانیت بهش زل زد
-هی..هیچی آقا
+گمشو وسایلتو جمع کن بسلامت حقوق این ماهتم میدم بهت
-ولی…ولی آقا
حقش بود
+همین که گفتم
بقیه ادامه مطلب......