رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 17
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 17
انقدر خوشحال بودم که حد نداشت همه چی داشت درست میشد روتخت نشسته بودیمو داشتیم حرف میزدیم دراتاق زده شد سینا گفت
+بیاتو
دریااومد داخل
-شام چی درست کنم آقا؟؟؟
برای اولین بار بادقت نگاش کردم این دیگه کی بود چه راحت جلو سیناجولون میدا یه بلوز وشلوار پوشیده بود روسریم سرش نبود
+نمیخواد چیزی درست کنی
باحقارت نگاش کردم مثل تموم وقتایی که اون به من نگاه میکرد درسته وقتی سینا نبود برام غذا میورد اما مطمئن بودم از خورد شدن من لذت میبره
داشت از اتاق میرفت بیرون
صداش زدم به سمتم برگشت
+لطفا از این به بعد یه روسری سرت کن خونه ی خالت که نیست آدم باید واسه خودش ارزش قائل شه
حرص از چشماش میریخت
-بشما هیچ…
سینا بابالاآوردن دستش مانع ادامه حرفش شد ازجاش پاشد
+چی میخواستی بگی
وباعصبانیت بهش زل زد
-هی..هیچی آقا
+گمشو وسایلتو جمع کن بسلامت حقوق این ماهتم میدم بهت
-ولی…ولی آقا
حقش بود
+همین که گفتم
بقیه ادامه مطلب......
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 16
رمان جدید و جالب غروب عشق قسمت 16
از مطب دکتر بیرون اومدیم به سمت ماشین رفت وسوارشد من هم سوار شدم اما هنوز ایستاده بود وراه نمیافتاد منم چیزی نمیگفتم
بااخم به طرفم برگشت
+چرااونشب گذاشتی بمونم تو اتاقت چراااهاااان
-هه حالت عادی حریفت نمیشم وای بحال مستیت از طرفیم حوصله کتک خوردن نداشتم حالاهم دیرنشده میتونیم..سقطش کنیم
یه طرف صورتم از ضرب دستش سوخت
+بارآخره که از این چرت وپرتا میشنوم
ماشینو روشن کرد وبه سمت خونه راه افتاد دستمو رو دکمه پخش گذاشتم بعد از رد کردن چند آهنگ به آهنگ مورد علاقم رسیدم
(من احساسیم٬شهریار ابراهیمی)
من احساسیم درک من مشکله
عجینم باهرچی بجز حوصله
یه وقتایی که پرت وناراحتم
نباید برنجی که کم صحبتم
سرمو به صندلی تکیه دادم وچشمامو بستم…
همیشه باهم سردبودن همه
یه کم خوبیم دارم اماکمه
پراز عشق واحساس بی منتم
بقیه ادامه مطلب بروووو