رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 12
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 12
ماشینو روشن کرد وبه راه افتاد سرعتش انقدر بالا بود که هرلحظه مرگو حس میکردم به ۲دقیقه نرسید که رسیدیم خونه ماشینو برد داخل پیاده شد وبه سمت درسمت من اومد درو باز کرد وشونه پالتومو گرفت ومنو بیرون کشید بازومو تو دستش گرفت ومحکم دنبال خودش کشید دستم داشت کنده میشد رفتیم داخل ومنو کشید سمت اتاق خواب دریا از دستشویی بیرون اومد ازدیدن ما تعجب کرد
+سلام آقا
جوابشو نداد در اتاق خواب روباز کرد ومنو توش انداخت وبعد درو بست جوری پرتم کرد به صندلی میزتوالت خوردم آخخخ
صداشو شنیدم
+میتونی بری دریا
-آقا پس شام ….
نذاشت حرفشو ادامه بده
+وسایلتو جمع کن برو فردابیا
لحنش قاطعانه بود حدودا ۱۰دقیقه گذشت که صدای دراومد پس دختره رفت لحظه ای نگذشت که در اتاق باز شد وسینا اومد داخل ودرو قفل کرد وحشت زده شده بودم همونجورنشسته عقب عقب رفتم
صداش آروم بود اما پراز عصبانیت
+که سه ساله باهمین آره؟؟که باهاش رابطه داری آره؟؟؟که چند دفعه آوردیش تو این خونه آره
بقیه ادامه مطلب....