رمان جدید و خواندنی قشنگ غروب عشق قسمت 32
رمان جدید و خواندنی قشنگ غروب عشق قسمت 32
+دلم برا..
یک دفعه نفس ازم جداشد نگاه کردم دیدم سیناست ازبغلم بیرونش آورد
-برو پیش عمو سپهر نفس بروبابایی
ایستادم وبه چشماش نگاه کردم خالی از عشق خالی از احساس …..
*«دانای کل»*
هردو به چشمان هم زل زده بودند چشم های عسل پراز ترس واضطراب بود اماسینا نگاهش خشک وجدی بود…..
سربازی فامیلی هردوشان را صدازد عسل اصلا به خانواده خودش وسینا نمیکرد…هردو به داخل رفتند عسل از ترس انگ رسوایی وحرفهای صبح سینا لام تاکام حرف نمیزد یک ساعت ازتایمشان گذشته بود که قاضی بنابر خواست هردوشان حکم طلاق را صادر کرد وسرپرستی نفس به سینا داده شد در دل عسل قیامتی بود خونین بعد ازصدور حکم از دادگاه خارج شدند وبه محضر رفتند تمام تن عسل میلرزید آخرین لحظات زندگیش بود وبسوی امضای طلاق نامه اش میرفت بیچاره نفس ازهمه جا بیخبر نمیدانست پدرومادرش دارن ازهم جدا میشن ……
*«عسل»*
رفتیم محضر بعد
بقیه ادامه مطلب....