نوید با خنده گفت :خب بقیه ش رو بگو..
آریا نفسش را بیرون داد وگفت :هیچی دیگه از اب اوردمش بیرون..هر کار کردم بهوش نیومد مجبور شدم..مجبور شدم بهش نفس مصنوعی بدم..
نوید زد زیر خنده و در همون حال گفت :جک خنده داری بود آریا دمت گرم..
وقتی نگاه جدی آریا را رو خودش دید سریع خنده ش را خورد وگفت :خب..خب چیزه..هیچی بقیه ش رو بگو..
آریا نگاهش را از او گرفت و گفت :اولش تردید داشتم..اخه مگه من غریق نجات بودم که بخوام بهش نفس مصنوعی بدم یا کاری بکنم؟..تو عمرم از این کارا نکرده بودم و برام سخت بود..اصلا فکرشم نمی کردم یه روز یه دختر رو ازتو اب دریا نجات بدم بعد هم بهش نفس مصنوعی بدم..تو خودتو بذار جای من ..
نوید خندید وبا شیطنت گفت :نمی تونم خودمو بذارم جای تو..تو باشی باحال تره..حالا اولین تجربه ت چطور بود؟..
اریا جدی نگاهش کرد وگفت :تجربه ی چی؟.......
-- نجات یه دختر از تو دریا و بعدش هم نفس مصنوعی و ...
با شیطنت نگاش کرد و خندید..
آریا با اخم غرید :زهرمار..منو مسخره می کنی؟..
نوید با خنده از جاش بلند شد وگفت :نه جان آریا..کی جرات داره با جناب سرگرد رادمنش شوخی کنه؟..خب خب بقیه ش رو بگو..داره جالب میشه..
-هیچی دیگه دیروز هم جلوی ویلای صداقت دیدمش..داشت می رفت اون طرف خیابون حواسش به خیابون نبود..اگر مرادی به موقع ترمز نکرده بود حتما می زدیم بهش..دختره نترسیه..خیلی رک حرفشو می زد انگار نه انگار یه مامور پلیس جلوش وایساده..هر چی جدی تر باهاش حرف می زدم بیشتر جوابمو می داد ..
-به خاله بگم؟..