"شب مهمانی..داخل اتاق "
مرد کمربندش را باز کرد..نگاهی به بهار انداخت..چشمانش بسته بود..خم شد..با دست به صورتش ضربه زد..
--هی..دختر..
ولی بهار بیهوش شده بود..
لبخند شیطانی روی لبانش نقش بست..
--بهتـــر..اینجوری راحت تر به کارم می رسم..گربه کوچولوی وحشی..چنگ میندازی اره؟..نشونت میدم..
با لذت به بدن او نگاه کرد..خم شد و خواست لبهایش را ببوسد که یکی محکم به در کوبید..
-باز کن این درو..کثافت عوضی باز کن..
هول شده بود..صدای کیارش بود..می دانست این دختر نامزد اوست و اگر کیارش متوجه موضوع شود او را زنده نخواهد گذاشت..
رنگش پریده بود..نفس نفس می زد..
کیارش بی محابا به در می کوبید و داد می زد..
سریع بلند شد و کمربندش را بست..باید بهار را مخفی می کرد..
او را بلند کرد..بی رحمانه مانند شیءای بی ارزش او را روی زمین انداخت..کمر بهار محکم به زمین اصابت کرد..
روی زمین نشست لبه ی رو تختی را بالا زد..بهار را هل داد زیر تخت..رو تختی را مرتب کرد..
دستی به یقه ش کشید..هنوز هم می ترسید..
به طرف در رفت و بازش کرد..کیارش چون شیری زخمی وارد اتاق شد و یقه ی او را گرفت..به طرف دیوار هلش داد..
-کجاست عوضی؟..