رمان زیبا و عاشقانه عشق و احساس من قسمت یازدهم

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
تک عکس عماد طالب زاده به همراه پسرش تک عکس عماد طالب زاده به همراه پسرش
اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام
بهترین عکس الهه حصارى بهترین عکس الهه حصارى
با این روش موهاتون صاف کنید با این روش موهاتون صاف کنید
جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی
عکس های عاشقانه روز همراه متن عکس های عاشقانه روز همراه متن
HMVC چیست HMVC چیست
مدل های خوشگل لباس مجلسی دخترانه مدل های خوشگل لباس مجلسی دخترانه
چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه چیکار باید کرد شیر مادر زیاد بشه
ثبت‌نام خودروهای وارداتی ثبت‌نام خودروهای وارداتی
چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم
خواص جالب لبو برای سلامتی انسان خواص جالب لبو برای سلامتی انسان
مدل های مانتو شیک متفاوت مدل های مانتو شیک متفاوت
جالبترین عکس های نهال سلطانی جالبترین عکس های نهال سلطانی
دمنوشهای خواب آور جدید دمنوشهای خواب آور جدید
بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری بهترین مدلهای لباس مجلسی بارداری
نحوه فارسی کردن اینستاگرام بدون نیاز به نصب نسخه های غیررسمی نحوه فارسی کردن اینستاگرام بدون نیاز به نصب نسخه های غیررسمی
داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش
عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا
عکس بازیگران سریال ترکی خواهران و برادران عکس بازیگران سریال ترکی خواهران و برادران
مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن
دلم یک نفر را می ‌خواهد دلم یک نفر را می ‌خواهد
پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی
جدیدترین عکس های جدید جوانه دلشاد جدیدترین عکس های جدید جوانه دلشاد
کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی
روش جدید بدست آوردن لینک پروکسی و ارسال پروکسی برای دیگران روش جدید بدست آوردن لینک پروکسی و ارسال پروکسی برای دیگران
جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس
فال جدید روز پنج شنبه 22 آذر 1397 فال جدید روز پنج شنبه 22 آذر 1397
تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه
عکس های دیده نشده مهسا هاشمی بازیگر سریال بازی نقاب ها عکس های دیده نشده مهسا هاشمی بازیگر سریال بازی نقاب ها
شیک ترین  ست زرد و مشکی جدید شیک ترین ست زرد و مشکی جدید
دعا دعا
فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید
روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام
 الناز محمدی فوری ازاد شد الناز محمدی فوری ازاد شد
درمان کم پشتی موی سر درمان کم پشتی موی سر
مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید
 بنزین فقط و فقط با کارت سوخت بنزین فقط و فقط با کارت سوخت
عکس دیده نشده خانواده مونا کرمی+بیوگرافی عکس دیده نشده خانواده مونا کرمی+بیوگرافی
خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز» خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز»
مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی
متن  حرفِ دل و حرفِ حساب متن حرفِ دل و حرفِ حساب
متن های عاشقانه بروز متن های عاشقانه بروز
عکس جشن تولد دیده نشده  ملیکا شریفی نیا عکس جشن تولد دیده نشده ملیکا شریفی نیا
یک نفر یک نفر
عکس سلفی جدید مهناز افشار عکس سلفی جدید مهناز افشار
عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی عکس های خوشگل نازنین کریمی و بیوگرافی
اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 19
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 74
باردید دیروز : 1,455
ای پی امروز : 26
ای پی دیروز : 305
گوگل امروز : 0
گوگل دیروز : 9
بازدید هفته : 6,389
بازدید ماه : 1,529
بازدید سال : 354,144
بازدید کلی : 15,112,520
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2870)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1896)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3134)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2939)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3082)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2433)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

"شب مهمانی..داخل اتاق "


مرد کمربندش را باز کرد..نگاهی به بهار انداخت..چشمانش بسته بود..خم شد..با دست به صورتش ضربه زد..
--هی..دختر..
ولی بهار بیهوش شده بود..
لبخند شیطانی روی لبانش نقش بست..
--بهتـــر..اینجوری راحت تر به کارم می رسم..گربه کوچولوی وحشی..چنگ میندازی اره؟..نشونت میدم..
با لذت به بدن او نگاه کرد..خم شد و خواست لبهایش را ببوسد که یکی محکم به در کوبید..
-باز کن این درو..کثافت عوضی باز کن..
هول شده بود..صدای کیارش بود..می دانست این دختر نامزد اوست و اگر کیارش متوجه موضوع شود او را زنده نخواهد گذاشت..
رنگش پریده بود..نفس نفس می زد..
کیارش بی محابا به در می کوبید و داد می زد..

سریع بلند شد و کمربندش را بست..باید بهار را مخفی می کرد..
او را بلند کرد..بی رحمانه مانند شیءای بی ارزش او را روی زمین انداخت..کمر بهار محکم به زمین اصابت کرد..

روی زمین نشست لبه ی رو تختی را بالا زد..بهار را هل داد زیر تخت..رو تختی را مرتب کرد..
دستی به یقه ش کشید..هنوز هم می ترسید..
به طرف در رفت و بازش کرد..کیارش چون شیری زخمی وارد اتاق شد و یقه ی او را گرفت..به طرف دیوار هلش داد..
-کجاست عوضی؟..
حالت طبیعی نداشت..چشمانش سرخ بود..دهانش بوی الکل می داد..بی شک حسابی مست کرده بود..
--کی اقا؟..
مشت محکمی به صورتش زد..
به اطرافش نگاه کرد..اثری از بهار نیافت..او انجا نبود..
به طرف او برگشت ولی همزمان مشت محکمی به صورتش برخورد کرد..
ان مرد حالا ترسش از بین رفته بود ..می دانست کیارش مست کرده است وبا چند مشت از پای درمی اید ..
به جانش افتاد..با هم درگیر شدند..
یک نفر محکم با پا به در کوبید..در اتاق باز شد..اریا اسلحه به دست وارد اتاق شد..نگاه کیارش به او افتاد..همان موقع مشت محکمی به صورت ان مرد زد که او هم به خاطر شدت ضربه بیهوش شد و روی زمین افتاد..
کیارش از روی تراس فرار کرد ..اریا فرمان ایست داد ولی کیارش فرار کرده بود..
کلافه دستی بین موهایش کشید..روی تخت نشست..نگاهش به ان مرد بود..
3 تا از ماموران وارد اتاق شدند..
--جناب سرگرد حالتون خوبه؟..
-من خوبم..(به ان مرد اشاره کرد وادامه داد :اینو ببرینش..
--اطاعت قربان..
نیمه بیهوش بود..دو نفر بلندش کردند ونفر سوم به دستانش دستبند زد..او را از اتاق بردند بیرون..
-همه جا رو پاکسازی کردید؟..
--بله قربان..همه جا رو گشتیم فقط این اتاق مونده..
اریا نگاهی به اتاق انداخت و گفت :بسیار خب..اینجا رو من می گردم..

همان موقع از توی بی سیم به ان مامور دستور دادند که برگردد..او هم اطاعت کرد و از اتاق خارج شد..

اریا از جایش بلند شد..همه جای اتاق را گشت..داخل کمد..پشت پنجره..هیچ جا را باقی نگذاشت به جز زیر تخت..
انجا اخرین جایی بود که به ذهنش رسید..رو تختی را کنار زد..خم شد ..تاریک بود..چراغ قوه ی جیبیش را در اورد..روشن کرد و نورش را به زیر تخت انداخت..
چشمانش از زور تعجب گرد شد..یک دختر برهنه زیر تخت بود..موهای دختر روی صورتش ریخته بود..نمی توانست تشخصی بدهد او کیست؟..
بدون اینکه به او نگاه کند..سریعا با سرهنگ تماس گرفت..
--بله..
--قربان یه مامور زن بفرستید بالا..
-اریا مامورا رفتن..فقط چندتا رو گذاشتم بمونن..
کلافه دستی بین موهایش کشید..از این بدتر نمی شد..
--جناب سرهنگ من به یه مامور زن و یه پزشک احتیاج دارم..
-- چی شده؟!..
-یه دختر زیر تخت توی اتاقه..
--باشه باشه..الان دستور میدم هر چه سریعتر بیان..
-ممنونم..
گوشی را قطع کرد..مستاصل به ان دختر نگاه کرد..نمی توانست کاری نکند..تا امدن مامورامکان داشت ان زیر خفه شود..
ارام دستش را جلو برد..اما نتوانست و پس کشید..مردد بود..ولی جان یک انسان در خطر بود..باید به وظیفه ش عمل می کرد..
تردید داشت..ولی بالاخره با تردیدش مبارزه کرد و ترجیح داد در این شرایط خاص ان را نادیده بگیرد..
اریا صورتش را برگرداند تا نگاهش به بدن او نیافتد..دستش را پیش برد و دست دختر را گرفت..با یک حرکت او را از زیر تخت بیرون کشید..
هنوز هم به او نگاه نمی کرد..رو تختی را با دست گرفت و روی او کشید..
صورتش را برگرداند..موهای دختر توی صورتش ریخته بود..دستان لرزانش را جلو برد..چند تار از موهای او را کنار زد تا بتواند صورتش را شناسایی کند..
با دیدن بهار دهانش باز ماند..باورش نمی شد..
زمزمه کرد :اینکه..نامزده کیارشه..
همان موقع تقه ای به در اتاق خورد..
ایستاد..
-بفرمایید..
یک مامور زن..همراه پزشک که او هم زن بود وارد اتاق شدند..
مامور سلام نظامی داد ..
اریا فرمان ازاد داد.. به بهار اشاره کرد ورو به پزشک گفت :لطفا معاینه ش کنید..از همه جهت..امیدوارم متوجه منظورم شده باشید..
--بله..خیالتون راحت باشه..
رو به مامور گفت :سریعا نتیجه رو به من گزارش کن..من بیرون هستم..
--اطاعت جناب سرگرد..
اریا از اتاق بیرون رفت..خسته و کلافه به ساعتش نگاه کرد..5 صبح بود..به صورتش دست کشید..توی راهرو قدم می زد..منتظر نتیجه بود..
سوال های زیادی در سرش بود که جوابی برای انها نداشت..ولی یک نفر می توانست پاسخ گوی سوالاتش باشد..ان هم..همان مردی بود که در اتاق با کیارش گلاویز شده بود..باید از او بازجویی می کرد..حتما از خیلی چیزها خبر دارد..
در اتاق باز شد..مامور همراه پزشک ازاتاق خارج شدند..
اریا رو به پزشک گفت :نتیجه چی شد؟..
-اون دختر سالمه..در اثر دارو بیهوش شده..تا 1 یا 2 ساعت دیگه بهوش میاد..
اریا دستش را تکان داد وگفت :خانم دکتر..می خوام بدونم این دختر از همه جهت سالمه؟..ما اونو برهنه پیداش کردیم..منظورمو که متوجه می شین؟..
پزشک با لبخند نگاهش کرد وگفت :کاملا متوجه منظورتون شدم جناب سرگرد..همونطورکه گفتم این دختر سالمه و هیچ مشکلی هم نداره..
نفس عمیق کشید وگفت :بسیار خب..ممنونم ..
--خواهش می کنم..با اجازه..
-اگر وسیله ندارید صبر کنید تا یکی از مامورا شما رو برسونند..این موقع درست نیست..
--وسیله دارم..ممنونم از لطفتون..خداحافظ..
اریا سرش را تکان داد..

رو به مامور زن گفت :همینجا باش..کسی پایین هست؟..
--بله قربان..3 تا از مامورامون پایین هستند..
-خوبه..من میرم پایین..چشم ازش بر ندار..هر وقت بهوش اومد منو خبر کن..
--اطاعت..ولی قربان یه سوال داشتم..
-بپرس..
--می تونستیم این دختر رو ببریم بیمارستان..یه مامور هم بذاریم جلوی در بخش که مراقب باشه..ولی چرا اینجا نگهش داشتید؟..
اریا سکوت کوتاهی کرد..با لحن جدی وقاطع گفت :این دختر نامزد کیارشه..همونی که ما دنبالشیم..برای به دام انداختن کیارش بهش احتیاج داریم..اون دختر با مهمونایی که امشب توی این مهمونی بودن فرق می کنه..نباید از اینجا خارج بشه..ولی وقتی بهوش اومد اتاق رو ترک کن..قبل از اینکه متوجه بشه..بذار از اینجا بره..جلوشو نگیر..نباید متوجه چیزی بشه..فهمیدی؟..
--اطاعت قربان..همین کار رو می کنم..
*******
اریا :بعد هم من برگشتم ستاد..خیلی خسته بودم..کلا اون شب..شبه خسته کننده ای بود..طبق دستورمن وقتی پلک می زنی مامور ازاتاق بیرون میره..تو هم از ویلا خارج میشی..
محض اطمینان همون مامور رو دنبالت فرستادم تا ببینه کجا میری؟..از اون مرد بازجویی کردم..اعتراف کرد..همه چیزو گفت..ظاهرا همون دختری که اون شب با کیارش بوده تو عالم مستی لو میده که این مرد با تو توی اتاق بالاست..کیارش هم متوجه میشه و میاد سروقتش..
با دقت به همه ی حرفاش گوش می کردم..نمی دونستم خوشحال باشم..بخندم؟..گریه کنم؟..کلا چندتا حس متفاوت اومده بود سراغم..ولی با این حال جلوی اشکامو نتونستم بگیرم..
برگشت و نگاهم کرد..
-- من اون موقع فکر می کردم تو با کیارش هم دستی..نمی دونستم تو هم قربانی نقشه های پلید اون شدی..
چیزی نگفتم..ترجیح می دادم سکوت کنم..به همه چیز فکر کنم..به این همه مدت که فکر می کردم دختر نیستم..چه روزها و شبایی که گریه نکردم..به خدا گله نکردم..
یه 5 دقیقه ای گذشته بود..نگاهش کردم..کنارم دراز کشیده بود..موچ دست راستشو گذاشته بود روی پیشونیش وچشماش هم بسته بود..
انگار خیلی خسته شده..چه زود خوابش برد..
نگاهمو به سقف دوختم..زیر لب زمزمه کردم :خدایا شکرت..از اینکه نذاشتی خودکشی کنم..از اینکه باعث شدی محکم باشم..گذاشتی تحمل کنم..
خدایا هیچ کارت بی حکمت نیست..من از این اشتباه درس گرفتم..از اینکه باورم غلط بود خیلی چیزا یاد گرفتم..
اینکه صبور باشم..
همیشه توکلم به تو باشه..
خدایا شکرت..
شکرت که امیدمو نا امید نکردی..
خدایا بزرگیت رو شکر..


خونه ی کدخدا تقریبا بالای روستا بود..
سرگرد جلوی یه در چوبی ایستاد..چند بار به در کوبید..صدای یه زن اومد..
--کیه؟..
سرگرد :باز کن ماه بانو..
در با صدای قیژی باز شد..معلوم بود خیلی قدیمیه ..
یه زن میانسال سبزه رو در حالی که چادر روی سرش داشت توی درگاه در ایستاد..با دیدن سرگرد لبخند زد..
سرگرد :سلام ماه بانو..مهمون ناخونده نمی خوای؟..
-- سلام پسرم..خوش اومدی..مهمون خونده و ناخونده نداره..تو که مهمون نیستی پسرم..صاحب خونه ای..بفرما تو..بفرما..
از جلوی در کنار رفت..سرگرد اشاره کرد که من اول برم تو..سرمو انداختم پایین و رفتم تو.. سرگرد هم پشت سرم اومد..
سرمو بلند کردم ..ماه بانو با لبخند زل زده بود به من..
-سلام..
صدام خیلی اروم بود ولی خداروشکر شنید..
به طرفم اومد وبغلم کرد..
--سلام دخترم..خوش اومدی..
منو از خودش جدا کرد ودوباره بهم خیره شد..
--ماشاالله ..هزار ماشاالله..چقدر خوشگلی تو عزیزم..
رو به سرگرد گفت :پسرم پس چرا خبرمون نکردی؟..
سرگرد با تعجب نگاهش کرد..من هم همینطور..
سرگرد :چه خبری ماه بانو؟..
ماه بانو با لبخند به من اشاره کرد وگفت :این قرص ماهو..شیرینیا رو تنهایی خوردین؟..مبارکت باشه پسرم..
دهان هر دوی ما باز مونده بود..
سرگرد تک سرفه ای کرد واروم خندید :ماه بانو اینجور که..
صدای مردونه ای باعث شد حرفشو قطع کنه..
--به به ببین کی اینجاست..جناب سرگرد..خوش اومدی..
برگشتیم وبه پشت سرمون نگاه کردیم..سرگرد با دیدن اون مرد لبخند گرمی زد و به طرفش رفت..
سرگرد :سلام کدخدا..
همدیگرو بغل کردن ..
-- سلام پسرم..صفا اوردی..راه گم کردی؟..
سرگرد اروم خودشو کنار کشید و گفت :اره کد خدا..اینبار رو درست گفتی..واقعا راهمونو گم کردیم..
به من اشاره کرد..کدخدا نگاهم کرد..با خجالت سرمو انداختم پایین واروم سلام کردم..
--سلام دخترم..خوش اومدی..
رو به سرگرد گفت :مبارکت باشه پسرم..نگفته بودی ازدواج کردی..اگر می دونستم میاین اینجا جلوی پاتون گاو یا گوسفند قربونی می کردم..
سرگرد خندید وگفت :نه کدخدا این چه حرفیه..من که..
اینبار صدای نازک ودخترونه ای باعث شد سرگرد ادامه نده..یه دختر جوون بود..
--سلام اقا اریا..
هر دو نگاهش کردیم..یه دختر جوون تقریبا 23 یا 24 ساله ..چشمان ابی وصورت ظریف و زیبایی داشت..یه سارافن ابی و یه جین سفید پوشیده بود..
تعجب کرده بودم..تیپش به دخترای این روستا نمی خورد..اخه وقتی داشتیم از توی روستا عبور می کردیم چند تا از دخترای اینجا رو دیده بودم..اصلا اینجوری لباس نپوشیده بودن..تیپ این شهری بود نه روستایی..
با لبخند به سرگرد زل زده بود..
سرگرد :سلام دریا خانم..نمی دونستم شما هم اینجایین..
اون دختر که اسمش دریا بود با لحن خودمونی گفت :درسته امروز رسیدم..2 روزی توی روستا هستم باز بر می گردم تهران..
سرگرد سرشو تکون داد و چیزی نگفت..
کدخدا :چرا اینجا ایستادین؟..بفرمایین تو..
به داخل اشاره کرد..ماه بانو دستشو پشتم گذاشت و تعارف کرد برم تو..سرگرد جلو رفت و منم پشت سرش بودم..
جلوی دریا ایستادم و با لبخند سلام کردم..سعی کرد لبخند بزنه..
--سلام..بفرمایین تو..
تابلو بود لبخندش مصنوعیه..حتی مادرش هم اینو فهمید..چون سریع گفت :برو تو دخترم..تعارف نکن..دریا مادر برو چای بیار..مهمونامون خسته ن..
توی دلم گفتم :ای کاش خسته بودیم رسما داریم میمیریم..
جلوی در وایساده بودم و نمی دونستم کجا بشینم که سرگرد صدام زد..
-بهار بیا اینجا..
به کنارش اشاره کرد..کدخدا و ماه بانو با لبخند نگاهمون کردن..زیر نگاه خیره ی اونا سرخ شده بودم..
کنار سرگرد نشستم..
ماه بانو :خوشبخت بشین ایشاالله..
از همون بدو ورودمون به خونه ی کدخدا اهالیه این خونه درموردمون اشتباه برداشت کرده بودن..فکر می کردن من و سرگرد زن وشوهریم..
به سرگرد نگاه کردم تا ببینم چیزی میگه یا نه؟.. ولی برعکس داشت لبخند می زد..
خواستم اروم زیر لب بهش یه چیزی بگم که نامحسوس زد به بازوم که این کارش یعنی هیچی نگو..
منم خفه شدم..چرا بهشون نگفت ما زن وشوهر نیستیم؟..
کدخدا :خب از اینورا..تعریف کن پسرم..
همون موقع دریا با سینی چای وارد شد..جلوی پدرش گرفت و بعد هم مادرش..تا اینکه به سرگرد رسید.. لبخند زد وسینی چای رو گرفت جلوش..حالا چرا من انقدر به این توجه می کنم؟..بی خیال بهار..
سرگرد تشکر کرد وچای رو برداشت..اون هم زیر لب گفت :خواهش می کنم نوش جونتون..
بعد سینی رو گرفت جلوی من ولی یه بفرما نزد..منم چای رو برداشتم و با لبخند ازش تشکر کردم ولی اون فقط یه لبخند کمرنگ تحویلم داد..
چیزی ازت کم نمیشه که به منم بگی نوش جان..چطور فقط بلده به سرگرد بگه؟..مشکوک می زدا..
کنار مادرش نشست و نگاه کوتاهی به من انداخت .. همین که سرگرد شروع کرد به حرف زدن نگاهش چرخید روی اون و بهش خیره شد..
سرگرد :دیروز من و خانمم توی جاده بودیم و داشتیم می اومدیم روستا که تصادف کردیم..تک و تنها توی دره افتاده بودیم و کسی نبود که نجاتمون بده..من راه رو بلد بودم برای همین تونستیم خودمونو برسونیم به روستا..خلاصه ش همین بود..
بقیه که جای خود.. یکی بیاد منو جمع کنه..گفت من و خانمم؟!!!!با کی بود؟..
خب دیوونه به غیر از تو و سرگرد مگه کس دیگه ای هم توی دره افتاده بود؟..یعنی با من بود؟..به من میگه خانمم؟..
دهانم باز مونده بود..زیر چشمی نگاهم کرد..دوباره نامحسوس زد به بازوم که یعنی دهانتو ببند داری سوتی میدی..
خودمو جمع و جور کردم و رو به بقیه یه لبخند زور زورکی زدم..ولی خداییش هنوز تو شوک بودم..سر در نمی اوردم چرا میگه من زنشم؟!..

ماه بانو همون اول که اریا گفت تصادف کردیم اروم زد تو صورتش..دریا هم نگاهش نگران شد ولی هنوز به سرگرد نگاه می کرد..
کدخدا با نگرانی گفت :عجب اتفاقی..پسرم الان سالمین؟..خدایی نکرده چیزیتون نشد؟..
سرگرد لبخند کمرنگی زد وگفت :نه..فقط بازوم کمی زخمی شد و پای خانمم درد گرفت..خداروشکر اسیب جدی ندیدیم..
ای خدا باز این گفت خانمم..خب نگو جانه من..همین که میگفت خانمم یه حالی می شدم..خوب بود ولی گنگ بود..
کدخدا :خداروشکر که چیزیتون نشده..زنگ می زنم دکتر بیاد اینجا..
گوشی رو برداشت و شماره گرفت..
اروم کنار گوش سرگرد گفتم :اینا مگه تلفن هم دارن؟..
زیر لب گفت :اینجا و مطب دکتر و مدرسه و یه چند جای دیگه تلفن دارن.. ولی همه ی اهالی ندارن..
سرمو تکون دادم..به تک تکشون نگاه کردم..کدخدا داشت شماره می گرفت..ماه بانو با لبخند نگاهمون می کرد ..منم به روش لبخند زدم..ولی دریا..اوا چرا اخماش تو همه؟..من میگم این مشکوک می زنه ها..حتما یه چیزیش هست..
رو به سرگرد گفت :نگفته بودین ازدواج کردین؟..شوکه شدیم..
توی دلم گفتم : خود منم خبر نداشتم با این ازدواج کردم چه برسه به شما..
ولی خداییش شوکه شده بودا..اینو راست می گفت..قشنگ معلوم بود..
سرگرد :همه چیز یهویی شد..من که همیشه تو ماموریتم..همه ی کارا رو مادرم انجام داد..
دریا لبخند زد وگفت :پس ازدواجتون سنتی بوده نه عاشقانه درسته؟..
سرگرد سکوت کرد..مونده بودم چی می خواد جواب بده؟..من که کلا تماشا چی بودم..دکور کنار نشسته بودم..خودش می برید و می دوخت و می کرد تنم..خوبه چند دقیقه ی دیگه بگه بچه هم داریم گذاشتیم پیش مادرم یه وقت تو راه خسته نشه..اگه اینو می گفت که دیگه اخرش بود..
چاییم داشت یخ می کرد..این دل منم قیلی ویلی می رفت از بس گرسنه م بود..یه قلوپ خوردم..اخی چه گرمه..می چسبه..
سرگرد بعد از چند لحظه سکوت با لحن جدی گفت :اتفاقا برعکس..ازدواجمون کاملا عاشقانه بود..
با این حرفش چای جست تو گلوم .. به سرفه افتادم..یه قلوپ دیگه از چای خوردم تا بهتر بشم..چندتا سرفه کردم بهتر شدم..
هنوز حالم جا نیومده بود که اینبار یه چیزی گفت که دیگه رسما داشتم پس میافتادم..
سرگرد رو به من با لحن نگرانی گفت :چی شد عزیزم؟..
به کل سرفه کردن فراموشم شد..چشمام از زور تعجب گرد شد..نگاهش کردم..چی گفت؟؟؟؟!!!!!..عزیزم؟؟!!
تعجبم رو که دید اروم ابروشو انداخت بالا .. سریع رومو برگردوندم و سعی کردم لبخند بزنم ..خدا کنه شبیه ش بوده باشه..دیگه تا همین قدر بلدم ..
اروم گفتم :خوبم..مرسی..یه دفعه چای جست تو گلوم..
ماه بانو با لبخند گفت :از زور شرمه دخترم..همین که شوهرت گفت ازدواجتون عاشقانه بوده چایی پرید تو گلوت..خدا حفظتون کنه..خداوکیلی خیلی به هم میاین..
زیر لب تشکر کردم ..سرگرد هم لبخند زد و تشکر کرد..
نگاهم به دریا افتاد..تا دید دارم نگاهش می کنم روشو برگردوند..صورتش چیزی رو نشون نمی داد..کلا من از اول به این شک کرده بودم..نمی دونم چرا..
کدخدا گوشی رو گذاشت و رو به سرگرد گفت :همه ش اشغال می زد..انقدر گرفتم تا جواب داد..گفت تا نیم ساعت دیگه میاد ..مثل اینکه سرش یه کم شلوغه..
--ممنونم کدخدا..راضی به زحمتت نبودم..لطف کردی..
--این حرفا چیه پسرم؟..وظیفه مو انجام میدم..هنوز یادم نرفته که چه کارایی برای این روستا انجام دادی..بهت مدئونم..
--مدئون نیستی کدخدا..همه ی کارای من بی منت بود..
--از بس بزرگواری پسرم..زنده باشی..
داشتم با دقت به حرفاشون گوش می کردم..سرگرد برای این روستا چکار کرده؟..حتما کار مهمی کرده که کدخدا میگه بهش مدئونه..
ماه بانو از جاش بلند شد وگفت :حتما از دیروز چیزی نخوردین..میرم براتون غذا بیارم..پاشین بریم اتاق بغلی.. اونجا راحت ترین ..
سرگرد رو به کدخدا گفت :با اجازه کدخدا..
--برو پسرم..راحت باش..
از جاش بلند شد و منم بلند شدم..ماه بانو جلو می رفت ما هم پشت سرش..
سرگرد :ماه بانو خودتو به زحمت ننداز..
--زحمتی نیست پسرم..این چه حرفیه؟..
از توی بالکن رد شدیم ..جلوی یه در ایستاد و بازش کرد..
--بفرمایین..
هر دو تشکر کردیم و رفتیم تو..
ماه بانو :الان براتون غذا میارم..راحت باشین..خونه ی خودتونه..
از اتاق رفت بیرون ..مستاصل وسط اتاق ایستاده بودم..سرگرد نشست وبه پشتی تکیه داد..
منم داشتم اطرافمو نگاه می کردم..چیز زیادی توی اتاق نبود..دوتا کمد قدیمی و یه صندوق بزرگ کناردیوار بود..
یه طاقچه ی کوچیک هم سمت راست بود که یه پارچه ی ترمه دوزی شده هم روش انداخته بودن و یه اینه ی بزرگ هم روش بود..2 جفت پشتی هم کنار دیوار گذاشته بودن..
--بیا بشین..خسته نشدی از بس وایسادی؟..
نگاهش کردم..با دیدنش یاد حرفای چند دقیقه پیشش افتادم..رو به روش نشستم و با اخم زل زدم بهش..


تو سکوت با همون اخم فقط نگاهش می کردم..
سرگرد :چیه؟..چرا اخم کردی؟..
- اون حرفا چی بود به کدخدا و زنش زدین؟..
ابروشو انداخت بالا وگفت :کدوم حرفا؟..
ای خدا ببین چجوری خودشو می زنه به کوچه ی علی چپ..بیا بیرون بابا بن بسته..
-یعنی شما نمی دونی؟..ما کی با هم ازدواج کردیم که من خودم خبر ندارم؟..
خیلی ریلکس شونه ش رو انداخت بالا وگفت :هیچ وقت..
-خب پس اون حرفا برای چی بود؟..
--یعنی تو نفهمیدی؟..
با تعجب گفتم :چی رو؟..
-- خودت که دیدی از همون اول که وارد خونه شدیم من و تو رو بستن به هم و گفتن مبارکه..ایشاالله به پای هم پیر بشین..
-خب گفتن که گفتن..شما هم می گفتی اشتباه شده..
پوزخند زد وگفت :به همین راحتی؟..
-از اینم راحت تر..
--د اخه چرا بچگانه فکر می کنی؟..من اگر می گفتم نه این دختر خانم که با منه زنم نیست ..اونا نمی گفتن پس کیه تو میشه که با خودت اوردیش؟..بعد من بگم متهم بوده حالا ازاد شده منم با خودم برش داشتم اوردم پیک نیک..اگر نمی گفتم زنمی توی کل روستا حرف می پیچید که سرگرد با یه دختر پاشده اومده روستا..اونوقت من چی جواب بدم؟..بگم متهم بودی خوبه؟..بگم بهمون حمله شده بود خوبه؟..یا اینکه بگم..
نفسشو داد بیرون وگفت :استغفرالله..اول به جوانب فکرکن بعد بگو کارم اشتباه بوده..
داشتم به حرفاش فکر می کردم..خب از این دید راست می گفت..اگر نمی گفت ما زن و شوهریم هزار جور حرف برامون در میاوردن..حالا منو نمی شناسن ولی معلومه سرگرد رو خیلی خوب می شناسن..
-خب..خب از این نظر باهاتون موافقم..ولی ..
--ولی چی؟..
نگاهش کردم وگفتم :هیچی..حالا باید چکار کنیم؟..
به صورتش دست کشید وخواست حرف بزنه که در اتاق باز شد ..ماه بانو با یه سینی غذا اومد تو..با لبخند نگاهمون کرد وسینی رو گذاشت جلومون..
--قابل تعارف نیست..بفرمایید..نوش جانتون..
-ممنونم ماه بانو خانم..زحمت کشیدید..
سرگرد:دستت درد نکنه ماه بانو..این همه غذا رو کی بخوره؟..چرا خودتو به زحمت انداختی؟..
--زحمتی نبود پسرم..نگو اینو..تا از دهن نیافتاده بخورید..با اجازه..
از اتاق رفت بیرون..به سرگرد نگاه کردم..
-چه زن مهربونیه..
--اره..کدخدا خودش هم مرد خوبیه..
داشت لقمه می گرفت..تو فکر بودم..به دریا و نگاه هاش فکر می کردم..دوست داشتم از اونم بدونم..
غرق فکر بودم که دستشو گرفت جلوم..به خودم اومدم و با تعجب به دستش نگاه کردم..
یه لقمه ی بزرگ برام گرفته بود..
--بخور..دلت هنوز درد می کنه؟..
لقمه رو از دستش گرفتم..داشت نگاهم می کرد..نگاهم که بهش افتاد سرشو چرخوند و مشغول شد..
-کم..
-- غذا بخوری بهتر میشی..گرسنگی به معده ت فشار اورده..دوغ نخور..ماستش کمی ترشه..اب بخوری بهتره..
زیر چشمی نگاهش کردم..سرش پایین بود..یعنی نگرانمه؟..اگر نبود که این همه سفارش بهم نمی کرد که اینو بخور اونو نخور..
وقتی دید حرکتی نمی کنم..سرشو بلند کرد ونگاهم کرد..
--پس چرا نمی خوری؟..
لبخند کمرنگی زدم ولقمه رو به دهان بردم..گاز کوچیکی بهش زدم..کتلت بود..مزه ش عالی بود..شاید هم چون..چون..
نگاهش کردم..مشغول خوردن بود..اروم اروم غذا می خورد..
اینبار با اشتها به لقمه م گاز زدم..لقمه ای که سرگرد برام درست کرده بود..واقعا هم مزه داد..
لقمه م که تموم شد..کمی پلو ریخت توی بشقاب و خورشت قرمه سبزی هم ریخت روش..
ماه بانو سنگ تموم گذاشته بود..حتما برای ناهارشون درست کرده..حالا ما هم شده بودیم مهمون ناخونده ونشسته بودیم سر سفره شون..ولی دست پختش عالی بود..

بشقاب رو گذاشت جلوم..هیچی نمی گفت..من هم که از این همه توجه ذوق مرگ شده بودم کلا ساکت نشسته بوم و غذامو با اشتها می خوردم..
یه دفعه یه اخ گفت و دستشو گرفت به بازوش..
با نگرانی نگاهش کردم..
-چی شد؟..
با ناله گفت :دستم..نمی دونم چرا یه دفعه تیر کشید..
-وای خدا..درد دارین؟..
--اره..
-کدخدا گفت دکتر تا نیم ساعت دیگه میرسه..فکرکنم یک ربعش رفته..الانا دیگه پیداش میشه..می تونی تحمل کنی؟..
تموم مدت که حرف می زدم نگاهم می کرد..لبخندی محو روی لباش نشسته بود..هیچی نمی گفت..
منم سکوت کرده بودم ..چرا لبخند می زنه؟..
انگار سوالی که توی ذهنم به وجود اومده بود رو شنید..
-- وقتی نگران میشی قیافه ت واقعا دیدنی میشه..
با تعجب نگاهش کردم..دهانم باز موند..با من بود؟..
تک سرفه ای کردم و زیر لب گفتم :چی؟..مگه چجوری میشه؟..
-نترس زشت نمیشی..
بیشتر تعجب کردم..زشت نمیشم؟..خب اگه زشت نمیشم یعنی..یعنی..
این چرا امروز اینجوری می کنه؟..از وقتی به هم محرم شده بودیم انگار رفتارش یه کوچولو تغییر کرده بود..
راحت تر باهام حرف می زد..
نمی دونم چرا دوست نداشتم ادامه بده..
مسیر حرف رو عوض کردم وگفتم:اون موقع ماه بانو اومد تو و نتوستید جواب سوالمو بدید..حالا می خواین چکار کنید؟..
دستش هنوز روی شونه ش بود..
-- بعد از اینکه دکتر اومد و رفت..به نوید زنگ می زنم و میگم کجاییم..اون این روستا رو می شناسه..
-نوید همون اقایی بودن که اون روز باهاتون اومده بود ستاد؟..
--اره خودشه..سروان نوید محبی..پسر خاله ی من هم هست..
سرمو تکون دادم وگفتم :پس امشب میاد دنبالمون؟..
چند لحظه نگاهم کرد..چیزی نگفت..
بالاخره سکوت رو شکست ..
سرگرد :نمی دونم..زنگ می زنم معلوم میشه..
تو دلم گفتم :هنوز تا شب خیلیه..حتما می تونه بیاد دونبالمون..
وای خدا یعنی میشه؟..دلم برای مامان تنگ شده..از طرفی هم خیلی نگرانشم..
*******
دکتر اومد و زخم سرگرد رو معاینه کرد..خداروشکر عفونت نکرده بود..یه سری دارو که بیشترش پماد بود براش نوشت که یکی از پماد ها همراهش بود..گفت باید قبل از پانسمان روی زخمش مالیده بشه..
به خاطر سوختگی زخم جوش خورده بود و خونریزی نداشت..ولی جاش می سوخت و درد می کرد که با وجود این پماد طبق توصیه ی دکتر این سوزش ودرد رفع می شد..
بعد از رفتن دکتر..سرگرد رفت که به سروان محبی زنگ بزنه..من هم توی اتاق نشسته بودم..
بعد از ناهار حالم بهتر شده بود..دوست داشتم یه کم بخوابم..چشمام می سوخت..
تازه دراز کشیده بودم و چشمام داشت گرم می شد که در اتاق باز شد

درباره : رمان , جدیدترین رمان ها , رمان عاشقانه ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : رمان احساسی , رمان عاشقانه , رمان عشق و احساس , رمان 94 , جدیدترین رمان , زیباترین رمان , عشق و احساس من , سایت تفریحی شاپرک , جدیدترین را با ما ببینید , جدیدترین رمان عاشقانه , جدیدترین رمان احساسی , قسمت یازدهم , داستانی عاشقانه ,
بازدید : 199
تاریخ : پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 زمان : 0:08 | نویسنده : masoud | نظرات (0)
مطالب مرتبط
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش