رمان جدید ثمره انتظار که قسمت 8 این رمان است رو اماده کرده ایم واقعا رمان
قشنگی است حتما بخونیدش
بابا جواب داد ...
-سلام اقا جون....از اين طرفها .... راه گم کرديد؟بفرمائيد...
بدون هيچ حرف اضافه اي رفتيم بالا ...دم در بابا با ديدن من اخم هاشو تو هم کرد ...
-اين.... اينجا چي کار ميکنه ؟اقاجون از شما ديگه توقع نداشتم ...
-برو کنار پسر جان ...با اين سنت.... يادت ندادم که بايد احترام مهمون رو داشته باشي ؟...
-شما قدمت سر چشم ......ولي حساب اين دختر فراري ...
-اي ...دهنتو ببند شاهرخ ...اول قرقره کن چي ميگي بعد تفش کن بيرون ...بروکنار بزار ثمره هم بياد تو ....ناسلامتي يه زماني دخترت بوده ...حق اب وگل داره ...
-ولي اقا جون ...
بابا بزرگ با نوک عصاش اشاره کرد ...
-گفتم وايسا کنار
رفتيم تو ...ثمره بابا يه چايي دم کن ...
-زنت کجاست شاهرخ ؟...
-خونهءننه اش ...
-اونجا چي کار ميکنه ؟
-به خاطر اين ...
با دست يه اشارهءبي ادبانه کرد ...
-......توروم وايساد... منم گفتم بره ور دل دخترش.... من ادمي که تو روم وايسه رو نميخوام ...
-خوب تو بي جا کردي بدون دونستن موضوع زن ودخترت رو ول کردي ...
-نگفت بابا ..نه اين ...نه ميثاق ...هيچي نگفتن ...منم هيچ علاقه اي براي دونستنش ندارم ...اصلا هرکاري ميخوان بکنن ...ولي دارم جلوي شما ميگم بابا من ديگه دختري به اسم ثمره ندارم فکر ميکنم مرده ...وخودم خاکش کردم ...والسلام ...