رمان واقعا جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 3
رمان واقعا جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 3
رمان واقعا جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 3
رمان واقعا جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 3
رمان واقعا جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 3
با سرعت جت رفتم تو خونه و سعی کردم هرچه یواش تر برم تو اتاقم که نشد، آه مظلومی کشیدم، چرا من شانس ندارم؟!
بابام: علیک سلام
زدم تو پیشونیم،اُه اُه بدبخت شدم برگشتم سمتش و گفتم:
من-به سلام بابای گلم،باور کن متوجه نشدم که اومدین
و یه لبخند مظلومی بهش زدم
بابا: برو بچه منو خر نکن....................................................
باهمون لبخند گفتم:
-دور از جون بابا
ماری: برو لوس نکن خودتو
من موندم این آبجیه ما چرا مثل جن ظاهر میشه؟
یه چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
-سلام خواهر گلم،بعد یه سر بیا تو اتاق من
با بدجنسی ابروش رو بالا انداخت و رفت پشت سر بابا و گفت:
-عمراااااااااا
لبخند مرموزی زدم و گفتم:
-من که دستم به تو میرسه
برگشت سمت بابا و با حالت لوسی گفت:
-اااا بابا نگاش کن
بابا: من باید برم بمیر
من: هیچی مگه کسی جرعت داره به دختر شما بگه بالا چشمش ابرو؟
ماری ابروهاش رو انداخت بالا و گفت:
-فقط اگه جرعت داری بگو!
محلش ندادم و رفتم سمت اتاقم صدای ماری رو شنیدم که گفت بقیه ادامه مطلب