رمان زندگی قلب ها فصل 5

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور
جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی جدیدترین زندگینامه حسن ریوندی و همسرش + زندگی شخصی حسن ریوندی
تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا
داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش
قیمت روز دلار قیمت روز دلار
خطای an error occurred در تلگرام از چیه خطای an error occurred در تلگرام از چیه
شیک ترین  ست زرد و مشکی جدید شیک ترین ست زرد و مشکی جدید
چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم
متن  حرفِ دل و حرفِ حساب متن حرفِ دل و حرفِ حساب
عکس جشن تولد دیده نشده  ملیکا شریفی نیا عکس جشن تولد دیده نشده ملیکا شریفی نیا
تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه
عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان
زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس
خواص موثر هل خواص موثر هل
مدل های شلوار زنانه و دخترانه ویژه پاییز 97 مدل های شلوار زنانه و دخترانه ویژه پاییز 97
چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا
بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز
سری جدید عکس های عاشقانه 97 سری جدید عکس های عاشقانه 97
جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ
زندگینامه باران احمدی دختر مهران احمدی از بازیگران  کشور زندگینامه باران احمدی دختر مهران احمدی از بازیگران کشور
شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم
لیزر درمانی خانگی لیزر درمانی خانگی
زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019 زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019
روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام
 الناز محمدی فوری ازاد شد الناز محمدی فوری ازاد شد
اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام اموزش کامل دیلیت اکانت تلگرام
 بنزین فقط و فقط با کارت سوخت بنزین فقط و فقط با کارت سوخت
زندگینامه کامل و جدید محسن ابراهیم زاده خواننده + زندگی شخصی و عکس زندگینامه کامل و جدید محسن ابراهیم زاده خواننده + زندگی شخصی و عکس
فرجکفتار بدرد چی میخوره فرجکفتار بدرد چی میخوره
با این روش حافظه قوی داشته باشین با این روش حافظه قوی داشته باشین
ناموس کفتار واقعیت داره یا نه ناموس کفتار واقعیت داره یا نه
عکس های عاشقانه روز همراه متن عکس های عاشقانه روز همراه متن
نحوه جدید درست کردن ترش شامی نحوه جدید درست کردن ترش شامی
عکس های جدید و دیدنی  بازیگران با همسرانشان سال 98 عکس های جدید و دیدنی بازیگران با همسرانشان سال 98
مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها
عکس سلفی جدید مهناز افشار عکس سلفی جدید مهناز افشار
با این روش موهاتون صاف کنید با این روش موهاتون صاف کنید
کیست بارتولن مال چی است کیست بارتولن مال چی است
اموزش جدید قرار دادن لینک روی متن در تلگرام اموزش جدید قرار دادن لینک روی متن در تلگرام
عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر
چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم
 درمان جدیدکبد چرب درمان جدیدکبد چرب
بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی
عکس های جالب نيما شعبان نژاد عکس های جالب نيما شعبان نژاد
عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش
جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا
روش نگهداری كاج مطبق روش نگهداری كاج مطبق
جدیدترین مدل آرایش عروس97 جدیدترین مدل آرایش عروس97
کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 17
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 1,096
باردید دیروز : 845
ای پی امروز : 206
ای پی دیروز : 189
گوگل امروز : 8
گوگل دیروز : 19
بازدید هفته : 5,956
بازدید ماه : 1,096
بازدید سال : 353,711
بازدید کلی : 15,112,087
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2870)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1896)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3134)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2939)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3082)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2433)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

تو این یه سالی که اومدم تو این روستا که یه ده دورافتاده تو شماله تنها کاری که تونستم بکنم گرم گرفتن بامردم اینجا ودرس دادن به 

بچهاشون

..._سلام خانوم معلم

_سلام عزیز دلم خوبی حسین جان؟

حسین_مرسی خانوم

_کجامیری عزیزم؟

حسین_دارم میرم پیش خانومدکتر بگم بیاد مامان روببینه ...افتاده نمیتونه راه بره

_برو عزیز دلم منم میام به مامانت سرمیزن..کارداشتی خجالت نکش بهم بگو

حسین_چشم خانوم...خداحافظ

مردم اینجارو خیلی دوست داشتم همشون بهم نزدیک بودن …حتی همین حسین

تو این یه سال هروقت دلم میگرفت بلندمیشدم و میرفتم بالای ده و روی یه تپه که جلوش ابشاربود میشستم و واسه دل خودم زار 

میزدم...واسه عشقی که به دست نیاورده ازدستش دادم یاد اون روزا منو تاسرحد جنون میبره
------------

از نریمان خسته شده بودم ...گفته بودم میخوام ازش انتقام بگیرم اما نتونستم ...دلم نمیومد باعشقم بدتا کنم....

خب دیگه عاشقی وهزارتا دردسر!

اون موقع میدان دید نریمان فقط شده بودهنگامه ...همون دخترموبلوندی که نه من بلکه همه ی اطرافیا ازش بدمون میومدم

خیلی سعی کردم خودم رو به نریمان نزدیک کنم تا منو هم ببینه...دید...دید ..داشت میومد رفم داشت عاشقم میشد..

میدیدم ...میفهمیدم 

اما نمیدونم چرا همیشه کارام به مشکل برمیخورد...نمیدونم واقعا

_سلام دخترم باز اومدی تو خلوتگاهت؟؟

این صدای پرارامش رو میشناختم ..صدایی که تو این مدت جای پدرم بود واسم

مهربون ترین ادم روی زمین...کدخدای روستابود

ازافکارم دست کشیدم واشکام روپاک کردم..برگشتم سمتش لبخند رولبش بود بادیدن اشکام یه لبخند تلخ زد وگفت...

کدخدا_کی میخوای دست ازگریه کردن برداری شب شده دیگه!!

_سلام کدخدا...دلم فقط گرفته بود

یه جورنگام کرد که یعنی خرخودتی!!!

اوه ...اوه چند ساعته غرق گذشته ها شدم...هوا تاریک شده.

_راست میگما!!!

کدخدا شروع کرد خندیدن

وااینم وسط افکارم قدم میزنه بعد یهو میخنده

ازفکرایی که درمورد کدخدا داشتم میکردم هم خندم گرفته بود هو شرمنده شده بودم که داشتم درمورد این پیرمرد مهربوا این ده 

اینجوری حرف میزدم...

کدخدا_دخترم دوتاماشین غریبه داشت میومد طرف این ده....داشتن ادرس تورو میگرفتن....

دیگه نمیشنیدم کدخدا چی میگفت...داغ کرده بودم...انگارانداخته بودنم تو کوره...کسی ازجای من خبر نداشت که...


کدخدا_دخترم دوتاماشین غریبه داشت میومد طرف این ده....داشتن ادرس تورو میگرفتن....

دیگه نمیشنیدم کدخدا چی میگفت...داغ کرده بودم...انگارانداخته بودنم تو کوره...کسی ازجای من خبر نداشت که…

کدخدا_دخترم چی شدی ؟؟الهام جان؟؟بابا؟

_بله بله ...

کدخدا_خوبی دخترم!

_بله کدخدا یه خواهشی ازتون بکنم قبول می کنین؟1

کدخدا_کدخدا_تا چی باشه دخترم!اگه درتوانم بودوبه صلاحت کمکت می کنم

_کدخدا ازده یه مقداردوریم بیاین بریم توراه واستون تعریف می کنم

رفتم به یه سال پیش............

دیدمشون...تو کافی شاپ دیدمشون ...به خودم قول داده بودم که انتقام دوست داشتنم روازش بگیرم...

نتونستم...عاشق چشاششده بودم.تامیومدم یه قدم جلوبزارم بایادنگاش ورز الهام صداکردنش دلم ضعف میرفت1هرکاری کردم نتونستم 

ازش انتقامم رو بگیرم

انتقامی که الان که دارم بهش فکرمی کنم میبینم یه حماقت بچگانه مسخره ولوس بیشترنبود

رفتم سمت سحر..همون دختری که یه دقیقه هم نمیشد نریمان روبدون اون دید.یه احساس بدی ازش داشتم.

یه روز اتفاقی وقتی اومده بود شرکت صدای تلفن حرف زدنش روشنیدم.نمیخواستم گوش وایستم ولی با جانم وعزیزمایی که میگفت 

کنجکاو شده بودم ببینم کیه غیرنریمان که داره باهاش اینجوری حرف میزنه.......

 

یه روز اتفاقی وقتی اومده بود شرکت صدای تلفن حرف زدنش روشنیدم.نمیخواستم گوش وایستم ولی با جانم وعزیزمایی که میگفت 

کنجکاو شده بودم ببینم کیه غیرنریمان که داره باهاش اینجوری حرف میزنه.......

اومدبیرون ورفت سمت نریمان وگفت که یه کاری براش پیش اومده وبایدبره...

دراتاق نریمان بازبود منم دقیق به اتاق دیدکامل داشتم

نریمان ازپشت میزبیرون اومدورفت سمت سحرو صورتشوبادستاش گرفتوگفت:

نریمان_یه دقیقه صبرکن الان میرسونمت

سحرهم بایه عشوه ی حال بهم زن گفت:نریمان جونم من خودم بلدم برم ..یهو بی هوا خودشو انداخت بغل نریمان...

فیوز من که کاملا پریده بود

نریمان هم یه خورده نگاش کردولباش رو بهش نزدیک کرد...

داشتم دیگه اتیش میگرفتم ...باید ته توی این ماجرارو درمیاوردم

سحرکه خداحافظی کرد منم جلدی پریدمورفتم بیرون تا نریمان منو نبینه که بعدسحرازشرکت خارج شدم سحرداشت پیاده میرفت 

اروم اروم شروع کردم به تعقیب کردنش که یه خیابون اونورتر یه 

بنزمشکی جلوپای سحروایستادواونم سوارش شد

...................

_اخ اخ کدخدا دیگه رسیدیم به ده ببخشید این همه راه سرتون رو درد اوردم...

کدخدا_نه الهام جان میدونم چی کشیدی ولی بااین تفاوت که تو مجرد بودی ودختر من متاهل که شوهرش نمیدیدش..اونم یه هفته بعد 

ازدواجش...دخترمو دیوونه کرد

برگشتم سمت کدخدا...خدای من!!کدخدایی که اسمش رو 10 تا ده پایین وبالا بااحترام به زبون میارن اشک تو چشاش داشت 

میجوشید...

دوست نداشتم الگو استوارخودمو ناامیدببینم....

سرموانداختم پایین

_کدخدا خودم باعث بدبختی خودم شو...فقط......بخاطرخوشبختی عشقی که هیچ وقت حاظربه قبول کردن من نبود...

کدخدا_خدا بزرگه ....امیدت به خود خودش باشه

سرمواوردم بالا بهاسمون نگاه کردم یه ستاره داشت چشمک میزد ....حس مسکردم یه نشونه ازطرف خداس که میگه هنوزم 

هواتودارم غمت نباشه...

_خدایا شکرت........

کدخدا_عزیزم مثل اینکه همچین بیراه هم نگفتم اون دوتا ماشین جلودرخونه تووایستادن

میترسیدم نگاشون کنم..

حالادیگه نزدیک خونه شده بودم

..._الهام؟؟؟!!

سرمواوردم بالا خدای من چیکارکرده بودم من

حالا دوباره همراهای من پیداشون شده بودن صورتم خیس خیس بود...

داغون شدن....داغون....
..._الهام؟؟؟!!

سرمواوردم بالا خدای من چیکارکرده بودم من

حالا دوباره همراهای من پیداشون شده بودن صورتم خیس خیس بود...

داغون شدن....داغون....

نه این احسان نیست ..چرااینجوری سده..به این لاغری!!!

اروم اروم رفتم سمت احسان که چشمم به مامان بابا خورد که مظلومانه نگام می کردن وگریه میکردن..دلم واسشون یه ذره شده بود 

یه ذره...

رامو کج کردمورفت به سمت مامان وباباهردوتاشون روبغل کردم

منو مامان به هق هق کردن افتاده بودیم

مامان هق هق میکردومی گفت:بمیرم برابچم که غریب افتاده بود...بمیرم برات که کسی باورت نکرد...چقدرلاغرشدی مادر...

مامان همینجورداشت خودشون رومقصرمیششمارد که سرشو گرفتم بالاوگفتم :مادرمه...عززیدل الهام گریه نکن من بدبختتون کردم 

پس خودم هم این گندی رو که زدم درست می کنم

مامان فقط سرشو تکون میداد برگشتم سمت بابا

_بابایی دلم براتون ای ذله شده بود ...

ازعمد مثل بچه ها باهاشون صحبت میکردم که جو یه خورده شادبشه...

بابا_بابا پیشمرگت بشه که بادستای خودم دخترم رونابود کردم

احسان بایه لحنی که مخصوص خودش بود گفت:ماهم که اینجابوقیم دیگه...صدرحمت به پارسال یه اجی کوچیکه ای داشتم

خندیدم وگفتم:کی بود می گفت من دیگه خواهری به اسم الهام ندارم؟؟!!!

وای عجب غلطی کردم ..دستم وگذاشتم رودهنم وبه احسان نگاه کردم..خنده رو لباش ماسیده بود...

_احسان ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم

احسان سرشو انداخت پایینوگفت:نه توباید ببخشی که به جای اینکه پشتت باشم ازت دوری کردم

گند زدم خودم هم بایددرستش کنم 

باشوخی گفتم:حالا یه غلطی کردی تو که ازبنیادت همینجورداشتی غلط میکردی

مامان وبابا چندتا صدای دیگه همزمان باهم دیگه خندیدن

ای وای ایناکجا بودم که من ندیده بودمشون؟؟!!!

به طورکل یادم رفته بود که کدخدا گفت دوتا ماشین باهم بودن....
مامان وبابا چندتا صدای دیگه همزمان باهم دیگه خندیدن

ای وای ایناکجا بودم که من ندیده بودمشون؟؟!!!

به طورکل یادم رفته بود که کدخدا گفت دوتا ماشین باهم بودن....

داشتم با تعجب بهشون نگاه می کردم که احسان فهمید نمیشناسمشون وشروع کرد به معرفی....

احسان_خب الهام جان اون چشای باباغوریت رو جمع کن چرااونجوری به این بدبختا نگاه می کنی؟؟!!

مثل اینکه خیلی ضایع شده بود...سریع سرمو برردوندم یه سمت دیگه واصلا به روی خودم نیاوردم....

همون مرده برگشت سمت مامانم وگفت:

عزیزم مارو به دخترنازت معرفی نمی کنی این بی معرفت که مارونمیشناسه

وا عجب رویی داشت این جلو بابام وزن خودش به مامی من میگه عزیزم...بابارو نگا تازه داره لبخندم میزنه..مردهم مردای زمان 

دایناسورا...

مامان_چراحسام جان بزار دخترم یخورده حالش جابیاد معرفی هم به چشم

حام>حسام....حسام...چه قدر اشنا میزد اسمه....

یافتم...

اوه یعنی این دایی حسامه؟؟؟؟نه بابا دایی یه پسرویه دخترداره پس دخترش کو..!!!اوم خب شاید بااینا نیومده...

احسان _اجی کوچولو به اون مغز بادومیت فشارنیار اذیت میشی

یه نگاه چپکی بهش انداختم که خودش گرفت وسرشو انداخت پایین اومد جلوم وایستادویهو بغلم کرد زیرگوشم گفت:تواین یه سال 

حاظربودم واسه همین نگاهات جون بدم..دیگه تنهامون نزار...

پیشونیم رو بوس کرد ودستموگرفت...به شدت داشتم خودموکنترل میکردم که اشکام جاری نشه...

بابا_چی درگوش دخملم گفتی که بغض کرده؟؟؟!!..باباجون خودتو ناراحت نکن خودمپشتتم...

مامان_دخترم این اقا وخانوم هم دایی حسام وزندایی لیلی هستن که تقریبا یه سال میشه که واسه همیشه اومدن ایران واین اقا جوون 

وخوشگل هم سبحانه...پسرداییت

مامانم چه خربزه وهندونه هایی به این پسره قرض میده..ولی از حق نگذریم خوشگل بود موهاش رو ساده به سمت بالا داده بود یه 

کت اسپرت قهوه ای تیره پوشیده بود بایه جین مشکی وتی شرت مشکی و...دایی ...یه مرد تقریبا مسن...میخورد ازبابا بزرگتر باشه 

یه شلوار پارچه ای نوک مدادی وتی شرت سفد پوشیده بودوزندایی لیلی هم که من تا حالا ندیده بودمشون..هیکل لاغری داشت باقدبلند 

فق چند سانت ازدایی کوتاهتربود وموهای بلوند ...مانتو سفید لخت پوشیده بود باجین مشکی وشال مشکی بعلاوه اسپرت مشکی..این 

زن وشوهر لباساشون روباهم ست کرده بودن....

دایی سهراب دستاش روباز کرده بود وگفت:بیا شیطونکم...که دلم واست خیلی تنگ شده بود...

بااینکه دایی رو اولین باربود که میدیدم ولی به دلم نشسته بود اروم رفتم بغل دایی وبوسش کردم

باسبحان دست دادم وزندایی لیلی رو بغل کردم

زندایی هم مثل دایی خیلی مهربون بود

احسان_خب دایی جان اینم ازوروره جادو ما که هی می گفتین میخواین ببینینش...

داشتیم باهمدیگه حرف میزدیم که صدای کدخدا رو شنیدم

کدخدا_دخترم بهتر نیست مهمونات روبیاری خونه من یکمی استراحت کنن

الهام_وای نه کدخددا...من خیلی به شما زحمت دادم خونه وسیله پذیرایی همدارم مزاحم شما نمیشیم دیگه

کدخدا_مزاحمت چیه دخترم...
************************************************** *******
_مامان جان عزیز دلم چندبار بگم من نمیتونم بیام باهاتون ...

مامان_وای الهام خواهشا دوباره شروع نکن...اون پسره رو چیکار داری تا کی میخوای از خونه زندگیت جدا بشی خدارو شکر هم 

که اتفاقی نیفتاده بود..

پوف...از صبح مامان رو یه پا وایستاده بود تا منو برگردونه بریم تهران.ول من نمیتونم باهاش روبه رو بشم ..نمیتونم...

احسان_اجی جون بخاطرمن.توکه روی گل داداشیت رو زمین نمیندازی

اخ من فدای تو داداشیم بشم..دلم واسه امین هم خیلی تنگ شده بود ولی مثل اینکه بخاطر شرایط همسرشون نیومد ببینه خواهرش 

درچه حالیه وکجا زندگی می کنه.هرچند مامان واسه توجیح کارش گفت که بچشون مری بود

اوف نمیدونم چراانقدبدبین شدم شاید بچش واقعا مریض بود...هرچی باشه امین داداشم از پوست وخونمه

احسان_سکوت علامت رضاست دیگه؟!

توچشاش نگاه می کنم نمیتونم روشو زمین بندازم
_باشه میام...
نمیدونستم بایه کلمه حرف چه قد خانوادم رو خوشحال میتونستم بکنم

تصمیم گرفته بودیم صبح زود حرکت کنیم بریم تهران

ظهر رفتم سمت خونه تمام اهالی ده وازهمشون خداحافظی ولب حلالیت کردم تواین دوروزی که مامان ودایی اینا اومده بودن خونه 

کدخدا بودیو حسابی بهشون زحمت داده بودیم...بعد از خداحافظی از همه اهالی داشتم میرفتم سمت خونه خودم صدای حسین روشنیدم 

حسین_خاله دارین واسه همیشه ازپیش ما میرین؟؟
_اره عزیزدل خاله ولی قول میدم بازم بیام بهتون سربزنم
************************************************** *********
احسان_خرس قطبی پاشو من نمیتونم بغلت کنم بزارم رو تختا!!!بلند شو که رسیدیم
......................
احسان_خرس قطبی پاشو من نمیتونم بغلت کنم بزارم رو تختا!!!بلند شو که رسیدیم

کم کم چشامو باز کرم زوم کرده بودم به درخونه.باورم نمیشد که بعدیه سال تونستم بیام خونمون روببینم

توفکربودم که صدای دایی میاد

دایی_خب اینم از این..دیگه مابریم بخوابیم فردا میایم بهتون سرمیزنیم

مامان_کجا داداش نصفه شبه بیاین برین بالا دیگه دوتا اتاق واسه مهمونامون که داریم

دایی_نه ابجی..

مامان حرفش رو قطع میکنه ومیگه

ماان_انقد یعنی بهت بدمیگذره؟!
باکلی اصرار ازطرف مامان وانکارازطرف دایی بالاخره دایی راضی میشه ومامان پیروز

مامان اتاق دایی وزندایی رو بهشون نشون داد وسبحان هم رفت طرف اتاق قبلی امین

وای که چه قدردلم واسه خونمون مخصوصا اتاقم تنگ شده بود

همه چی اتاق مثل یه سال قبله

ولی فقط وسایل اتاق من نه چیزای دیگه حتی روح ودل زخم خوردم مثل یه سال پیش نبود یه حس نفرت هم بهش اضافه شده بود....

بااینکه کل راه رو خواب بودم ولی همچین که روتخت دراز کشیدم تخت گاز خوابیدم تا صبح

صبح ازخواب بیدارشدم دست وصورتم روشستم ورفتم پایین

همه دورمیز صبحانه نشسته بودن

_به به جمعتون جمعه گلتون کمه دیگه

دایی_چه جورم صبحانه ازگلومون پایین نمیرفت

یه خورده به دایی نگاه کردم که کم مونده بود منو بخوره

بعدروبه دایی گفتم:

_کاملا ازشواهد پیداست که بدون من قادربه خوردن یه گاو کامل هم هستین

خونه ترکید ازخنده به سبحان نگاه کردم که میخ من بود..چه قدرقشنگ میخندید...خنده های اونم قشنگ بود..............صدای احسان نزاشت برم 

تو فکر...


احسان_سرصبحی کله پاچه خوردی یه ریز داری فک میزنی یه سال نبودی ازدستت راحت بودیما

رفتم سمت تک صندلی خالی ای که بین سبحان واحسان بود نشستم وگفتم:

اره دیگه کله پاچه تورو خوردم

واسه اینکه اروم گفته بودم فقط سبحان که کنارمن نشسته بود فهمیدوریسه رفت

این پسره هم خل وزنه مگه حرف من خنده داشت که اینجوری داره ریسه میره

سبحان_خیلی باحالی الهام فک نمی کردم انقدشوخ باشی

به به بفرما قهوه بخور!!! فوری هم پسرخاله شد...

ولی در عجبم که چرا انقدفارسی رو روون وبدون لهجه حرف میزنه

سبحان_میدونم چرا چشات اون مدلی شده باید به عرض سرکار برسونم که بابا تو خونه هیچ وقت نمیزاشت که ما انگلیسی حرف بزنیم همیشه فارسی باهامون صحبت میکرد

_بابا ایول به دایی با اصالت خودمون

دایی بلند شد کمرش رو خم کردوگفت :استدعا دارم

وای دیگه داشتم میمردم 

باخنده گفتم_بیچاره زندایی لیلی چی میکشه ازدست شما

زندایی خندید وگفت:ای خوشم اومد خوب زدی تو برجکش

چشمک زدم وگفتم :خودم هواتون رودارم زندایی غمتون نباشه

بابا_الهام جان مامانت تصمیم گرفته واسه فردا یه جشن بگیره

وای بازم جشن تواین یه سال ازدست این قرو اداهای دورو وریام راحت بودما

مامان نگام کردو گفت:خودت که میدونی نمیشه خانواده نازی رو دعوت نکنم

بااین حرف مامان تا اخرش رو خوندم یعنی اینکه اقا هم قراره تشریف بیارن

ولی فک نمی کنم بیاد 
بابا_پس خواهشا یه کاری نکن ابروریزی بشه

گوشام سوت کشید پس اینا هنوز منو به عنوان ابروریزشون میبینن

اشکام دراومده بود مامان هل کرد اومد یه چی بگی که اجازه ندادم وبلند شدم باداد گفتم:

اره اره من مایه ی ابری ریزیتون بودم..پسر مردم راست راست تو خیابون میچرخید بعد منو ازخونم بیرون کردین..پسرمردم منو بی 

ابرو کرد. شما بجاش منو مایه ی بی ابرو ییتون میدونین

پسر مردم منو شکست ولی شما لهم کردین نزاشتین دیگه چیزی ازم بمونه 

دیگه داشتم هق هق می کردم همه ی این حرفا رو دوست داشتم همون یه سال پیش که بیرونم کردن بزنم ولی مهلت حرف زدن بهم 

رو هم ندادن

با هق هق گفتم:

الان دارین دعوتش می کنین به خونتون دارین جشن میگیرین که چی رو ثابت کنین ...که بگین که به اندا زه یه غریبه هم واستون 

ارزش ندارم..که که...بااون همه بلایی که سرم اوردن بابام وداداشام به جای اینکه پشتم باشن شدن رفیق دزد وشریک قافله...

اخه چرا وقتی به خودتون همثابت نشده بود که من بی تقصیم اومدین دنبالم هان؟؟؟!!!

مامان داشت گریه میکرد بابا ودایی سرشون رو انداخته بودن پایین سبحان داشت نگام میکرد وقتی نگاش کردم یه غمو ته چشاش 

احساس کردم زندایی هم داشت بی صدا اشک میریخت

ازشدت هق هق به سکسکه افتاده بودم احسان اومد سمتم بغلم کنه نزاشتم

داد زدم:به من دست نزن...دست نزن توهم فقط ادعای برادری داری هم تو هم اون امین ...ولی در اصل هیچی نیستین..

واقعا دستتون درد نکنه جلو دایی وخانوادش خوب حقموگزاشتین کف دستم...خوب

حاظرم قسم بخورم اون خونه بی وسیله تو اون روستا رو ترجیح میدم به این خونه ..اونجا ارامش داشتم چیزی که اینجا غریبه

حالا بشینین جلو مردم بگین که دخترتون بی ابروئه وپسر مردم که باعث همه ی ا ین اتفاق ها بود یه بته واسه شما...

برگشتم برم سمت اتاقم که سینه به سینه امین شدم بچش بغلشش بود ونازی هم کنارش با نفرت نگاش کردم ودوییدم رفتم تو اتاق لباس 

پوشیدم واومدم برم بیرون

احسان:کجا داری میری؟؟

_با کسی که بی ابرو تون کرده حرف نزنین بهتره...
امین_الهام بچه نشو
اره من بچه شما بزرگ !!
بدون توجه به اونادوییدم اومدم بیرون مامان داشت گریه می کردو صدام می کرد احسان وامین دوییدن دنبالم قبل اینکه بهم برسن سوار ماشین شدمو رفتم.
احسان:کجا داری میری؟؟

_با کسی که بی ابرو تون کرده حرف نزنین

دوییدم اومدم بیرون مامان داشت گریه می کردو صدام می کرد احسان وامین دوییدن دنبالم قبل اینکه بهم برسن سوار ماشین شدمو رفتم.

راننده_خانم مشکلی پیش امده؟؟؟

به راننده نگاه کردم یه پیرمرد بود یه چهره خیلی مهربونی داشت...ناخوداگاه لبخندزدم

_نه پدرجان

راننده_خداروشکر...حالا مسیرتون کجاست

_پارک...

تارسیدن به پارک هزاربار گوشیم زنگ خورد توجهی بهش نکردم

وقتی پول راننده رودادم رفتم سمت پارک زیریه درخت نشستم

فکرک رفت سمت پارسال
...

پشت سرسحرفتم رفت تویه کافی شاپ منم رفتم تو یه جوری نشسته بودم که منو نبینه...بعدچنددقیقه ه پسره دیلاق اومدتو یه راست 

رفت سمت سحر کنار نشست حالا خوب بود کافی شاپ بودواونجوری هم دیگرو بغل میکردن اگه جای دیگه بود چی

چون یه میز باهاشون فاصله داشتم صداهاشون رومیشنیدم

کلی قربون صدقه همدیگه میرفتن

تو یه لحظه یه فکری انی اومد توذهنم گوشیم رودراوردم وصداشون روپرکردم چندتا عکس هم ازشون گرفتم تو یکی از عکسا 

سحرداشت پسره رو بوس می کرد

من که حالم داشت بد میشد

حدود یه ساعت بعد رفتم بیرون ...

کارهرروزم شده بود دنبال کردن سحر باانواع واقسام پسرا دوست بود یه روز که داشتم تعقیبش می کردم رفت تویه پارک منم پشت 

بهشون به یه درخت تکیه داده بودم سحرداشت گریه میکرد نمیدونم چرا

واسم هم شاید اون موقع فرق نمیکرد...

ولی صداشون روپرکرد وسط گریه هاش به پسره داشت میگفت بدبختم کردی..حالا بااین بچه حرومزاده چه غلطی بکنم

پسره هم نهگذاشت نه برداشت گفت:تقصیره خودته که به هرپسری میچسبی یه خورده حیا هم نداری اول خودت پیشنهاد میدی 

حالا هم بااین حرومزادت هرغلطی خواستی بکن ولی دورمن یکی رو خط بکش میدونی که انقدردارم اگر بخوام راحت میتونم گم 

وگورت کنم بدون اینکه کسی بفهمه

گوشام داشت سوت میکشید..پس نریمان چی اون کجای این داستان بود

پسره بلند شد بایه پوزخند که گوشه لبش جا خوش کرده بود رفت....

…گوشام داشت سوت میکشید..پس نریمان چی اون کجای این داستان بود

پسره بلند شد بایه پوزخند که گوشه لبش جا خوش کرده بود رفت....

نمیخواستم اون موقع تصمیمی رو که گرفته بودم عملی کنم ولی بااینکه میدیدم سحر به نریمان همینجوری میچسبه وپرهام هم مشتاقانه 

ترازقبله عزمم روجزم کرده بودم تا یه درس حسابی بهش بدم

باین تصمیمم تموم عکسایی رو که ازسپیده گرفتم بردم دادم بهش

هه...هیچوقت اونروزرو یادم نمیره 

نریمان:اینا چیه

_بازکن می بینی

نریمان پاکت روباز کرده تموم عکساروداشت میدید روش دقیق شده بودم هرلحظه رگای گردنش داشت میزد دونه دونه بیرون(این 

چرت وپرت زیاد میگه توجه نکنین)

سرش رو اورد بالا چشاش شده بود کاسه خون

باشنیدن صدای ضبط شده ی سحرواون پسره دیگه داشت اتیش میگرفت...وسطای صدابود که سحرشادوخندون اومدتو

سحر_سلام عش.....

بادیدن حال وروز نریمان حرفشو نیمه تموم گذاشت مثل اینکه صدای خودش روشناخت رنگش شده بود عین گچ

نریمان اروم اروم داشت میرفت سمتش...

سحر_به جون تو نریمان..من...من

نریمان باپشت دست زد تو دهنش

اومد دوباره یه چی بگه که پرهام نزاشت یکی زد روسینش که افتادپایین

داشتم نگاشون میکردم

تاحالانریمان رواینجوری ندیده بودم

به غلط کردن افتاده بودم کاش اصلااینارو بهش نمیدادم...چه غلطی کردما!

نریمان دادزدوگفت_اشغال عوضی ازجلو چشمم دورشو تایه بلایی سرت نیاورم ...

سحربرگشت که برم مثل اینکه تازه منودید

چندلحظه بهم خیره شدوگفت:منتظرجوابم باش الهام خانوم

یه پوزخندزدورفت....

راستش یخورده ترسیدم ولی باز بهش محل ندادم ازاون روز به بعد دیگه نمیشد دوروبر نریمان افتابی شد

بعدچندوقت نمیدونم چی شد یه ماه گذشته بود که دوباره سحربرگشت نریمان هم انگارنه انگار که ازاون اشغال چیا دیده...دوباره همون 

نریمان وسحرقبل شده بودن

منم که درحال سوخت گیری وسوختن بودم

یه روز که بخاطریه پرونده رفته بودم اتاق نریمان سحررودیدم که جای نریمان نشسته داشتم دنبال نریمان میگشتم

که سحرخندیدوگفت:دنبالش نگرد نیست...ولی الهام خانم منتظرجوابم باش

نیشخندزدوگفت:جواب های هوی خانوم

بلند شدورفت بیرون....
_____________-____________________________________-
_ای امین به خدا اشتباه می کنین ..بابا ولم کن...تورو خدا
نمیشنیدن ..هیچکدوم چیزی نمیشنیدن...داشتم میمردم...مرگ رو جلوی چشام دیدم...
خدا بکش راحتم کن....خدامنو بکش ولی نزارازاین بی ابرو ترم کنن.....خدا کجایی پس؟/؟!!!!!!
خدا...............
اخرین صدایی که شنیدم صدای مامان بئد
مامان_بی رحما ولش کنین ...احسان امسن برین اونور بچم داره جون میده اشغالا...
صدای جیغ مامان اخرین چیزی بود که شنیدم
مامان_مرد...............بچم مرد

مامان_بی رحما ولش کنین ...احسان امسن برین اونور بچم داره جون میده اشغالا...

صدای جیغ مامان اخرین چیزی بود که شنیدم

مامان_مرد...............بچم مرد
__________________________________
صدای مامان داشت کم کم واضح ترمیشد که باگریه صدام می کرد

مامان_الهام دخترم بیدارشو..تورو خدا...دارم اتیش میگیرم مادر چشاتو واکن خوشگلم

باهربدبختی که بود چشام رو بازکردم 

به محض جمع شدن افکارم فقط اشک بود که رو صورتم داشت میریخت

همونجا وسط پذیرایی افتاده بودم

سرمو برگردوندم سمت مامان

که امین دادزد

امین_بیا مامان خانوم اینم نازپروردت دیگه ولش کن بزار بمیره این احمق

بلندشد بیاد به سمتم که باز منو بزنه

مامان دادزد

به ولای علی اگه یکیتون دست رو الهام بلند کنه خودمو می کشم

بابا_چرا ناز این عفریته رو میکشی خانوم...ولش کن بزار بره بمیره دختره بی حیا مارو بی ابرو کرده

صدای بحث مامان وبابا وامین بالا گرفته بود رو مغزم داشتن اسکی سواری می کردن

ولی جای احسان بینشون خالی بود

خواستم بلندشم که احسانوزیرپاهام دیدم

فقط داشت باچشای خیسش نگام می کرد

نمیدونم چرادلم به حال امین وبابا نمسوخت

ولی دوست نداشتم مامان زندگیش با بابا بخار من مشکلی پیدا کنه حالا بادیدنه احسان تو تصمیمم راسخ ترشده بودم

نمیتونستم احسان شادوبیخیال رو اینجوری ببینم 

بلندشدم رفتم سمت راه پله ها که دیدم تلوزیون هنزروشنه وسی دی تو دستگاه داره پخش می کنه

خیلی بی شرف بودن خردم کردن

نریمان وسحرلهم کردن

اشغالا یه فیلم...

اخ چی بگم من اخه

فیلم رو اورده بودن دادن دست امین

امین هم وقتی فیلمو میبینه امپرش میچسبه به سقف

خب حقم داره خواهرش البته اینجورکه اونا فیلمو ساختن حتما منم دیگه تو اون فیلم با یه پسر غریبه

سحر بیشور فیلمای خودشو اورده داده به اسم من...فک نمی کردم انقد اشغال باشن

امین هم فرصت حرف زدن رو بهم نداد تا تونست افتادبه جونم ازاونورهم بابا فقط احسان بود که نه کاری باهام داشت

نه سعی تو جداکردن باباوامینو ازمن داشت

رفتم لباسام رو ریختم تو ساک ویه مقدار پول وسوئیچ ماشین رفتم وسط پذیرایی

امین_خانم دارن تشریف میبرن؟؟؟!!هه زودترگورت گم کن تاچشمم به ریخت نجستت نیفتاد

مامان_امین خفه شو...

امین_جلواین بچتو بگیر خانوم نه منو

مامان-من به بچم از چشم خودم بیشتراعتماد دارم

بابا_اره دیگه سرانجام اعتمادامون این شد

دیگه به حرفاشون توجه نمی کردم قلبم داشت سوراخ میشد با هرکلمه ای که می گفتن

رفتم جلو احسان وایستادم

سرمو انداختم پایین وگفتم:

داداش نمیدونم تو هم مثل امین فک می کنی یانه

ولی به خدا کار من نیست

اصلا اصلا این فیلم برای من نیست اونا ازسر دشمنی بامن اینکارو کردن باور می کنی نه؟؟...

ایرادم نداره باورنکنی ولی من ازخودمم مطمئنم ...دلن واست یه ذره میشه واسم دعا کن

سرمو اوردم بالا ویه باردیگه به چشمای خیسش نگاه کردم واقعا دلم واسش تنگ میشد

رفتم پیش مامان وبوسش کردم ازاونم خواستم برام دعا منه مامان نمیزاشت برم ولی باداد بابا دیگه چیزی نگفت اخرین لحظه قبل 

ازاینکه ازدرسالن برم بیرون برگشتم سمت بابا وامین وگفتم:

میدونم یه روزی می فهمین که اشتباه کردین وبه پاکیم شک کردین

ولی هیچ وقت امروزرو فراموش نمی کنم ممئن باشین

با یه خدافظی اروم که فک کنم فقط خودم شنیدم اومدم بیرون

حالم خیلی بدبود به زور نشستم تو ماشین

اگه نیازبه پول نداشتم هیچ وق این ماشین رو باخودم نمیاوردم...
با یه خدافظی اروم که فک کنم فقط خودم شنیدم اومدم بیرون

حالم خیلی بدبود به زور نشستم تو ماشین

اگه نیازبه پول نداشتم هیچ وق این ماشین رو باخودم نمیاوردم...

--------------------------------------------------------------------------

هرجوربود باسختی خودم رورسوندم به یه گالری ماشین...نمیتونستم با یه حساب پس انداز کم واسه خودم زندگی کنم

ازاونجایی که صاحب گالری یکی ازدوستای احسان بود زود پول ماشینرو بهم داد

وقتی داشتم میومدم بیرون صدام کرد

..._الهام خانوم؟؟

برگشتم سمتش با چشایی که به زحمت باز نگهشون داشته بودم نگاش کردم

چندلحظه تو چشام خیره شد بعد دست کشید تو موهاشو گفت:

حالتون خوبه؟؟؟!!

بدون اینکه چیزی بگم اومدم بیرون هنوزدوقدم از مغازه دورنشده بودم که پخش زمین شدم

کلا باید جلو همین یه نفرهم ضایع میشدم

مازیار بدو خودش رو به من رسوند وگفت:

حس کردم حالتون خوب نیست...بلند شین بریم درمانگاه

قربون این حست بابا...هر دیوونه ی دیگه ای هم بود بااین حالم می فهمید که رو به موتم

مازیار_الهام دستت رو بده من بلند شو

یه نگاه خشم اژدها بهش انداختم تا حساب کاردستش بیاد خیرندیده یه کاره پریده وسط معرکه میگه الهام

نه تورو خدا بگو فدات شم...اه اه اه

دستش رو اورد جلو که بازومو بگیره بلندم کنه

که هرچی داغ رو دلم بود سر این بدبخت خالی کردم

_اوووووووووووووووییی به من دست زدی نزدیا...

وای خدا قیافش خیلی باحال شده بود چشاش عین وزغ زده بود بیرون

فک کنم زیاده روی کردم

ولی بااین حال بعد چنددقیقه بعدبه خودش اومدو با لحن جدی گفت:

حالتون اصلا خوب نیست میبرمتون تادرمانگاه بعد به احسان زنگ میزنم خودم رفع زحمت می کنم

نمیدونم چرا تو اون وضع اختیار زبونمونداشتم....

_عزیزمم....دلت میاد منو ول کنی به اون احسان لندهور بدقواره زنگ بزنیییییییییییی


تمام این حرفارو داشتم بایه لحن کشدارمیزدم...خودم هم ازلحن حرف زدن وجمله هام وحشت می کردم

ولی واسه خودشون عین یه نواره ضبط شده میومدن بیرون

مازیاردستش رو گذاشت رو پییشونیمو گفت :

ازتب دارین میسوزین ...بلندشین ببرمتون درمانگاه...دبلندشو دختر...

اخرسرنمیدونم چه جوری راضیم کردوکمکم کرد تا سوارماشین شدم...

پشت چراغ قرمز وایستاده بود وداشت شماره می گرفت

_به کی زنگ میزنی مازیارجون؟؟؟؟

مازیار_احسان

یه جیغ طول وعرض دار کشیدم که خودم هم ازدرازیش ترسم گرفته بود

_خجالتم خوب چیزیه ها....اخه احسان بااون قد بی قوارش رو میخوای کجای دلت بزاری...من به این ظریفی رو ول کردی رفتی 

سراغ اون لندهور....

بادستام محکم میکوبیدم رو سینمو می گفتم:خیرنبینی...جزجیگربگیری احسان...که شریکای ایندم رو می دزدی...اخ اخ چه قدرواسه این 

پسره زحمت کشیده بودما....

مازیار داشت مات ومبهوت به من نگاه می کرد

مثل اینکه فهمید چه قدراوضاعم خرابه ...الهامی که دم پسرا رو می چید حالا داره چه غلطی می کنه

درباره : جدیدترین رمان ها ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : رمان.تک رمان.رمان عاشقانه.رمان خنده دار. زندگی قلب ها.دانلود رمان زندگی قلب ها.رمان عاشقانه زندگی قلب ها.رمان جالب زندگی قلب ها.رمان زیبای زندگی قلب ها.رمان برای گوشی.دانلود رمان اندروید.دانلود تمام قسمت رمان زندگی قلب هاقسمت اول رمان زندگی قلب ها. ,
بازدید : 665
تاریخ : یکشنبه 17 فروردین 1393 زمان : 20:40 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
مطالب مرتبط
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش