رمان جدید و قشنگ غروب عشق از فرانک زنگنه (قسمت دهم)
رمان جدید و قشنگ غروب عشق از فرانک زنگنه (قسمت دهم)
رمان جدید و قشنگ غروب عشق از فرانک زنگنه (قسمت دهم)
بعداز خورد چایی سینارفت استراحت کنه منم آشپزخونه رومرتب کردم وبعد رفت حموم از حموم که در اومدم ساعتو نگاه کردم۴بود حوصله خشک کردن موهامو نداشتم سینا هنوز خواب بود حولمو دور سرم پیچدمو رفتم کنار سینا دراز کشیدم تو خواب قیافش خیلی ناز میشد مژه های بلندش روصورتش خودنمایی میکرد عاشق چشماش بودم یه لحظه وسوسه شدم چشماشو ببوسم سرموجلوبردمو هردوچشمشو بوسیدم تویک لحظه غافلگیرم کرد و دستمو گرفت وخودشو روم انداخت پس خواب نبود
+داشتی چیکارمیکردی وروجک شیطون من
-بیداربودی
+مگه میشه تو کنارم باشی من خوابو بهت ترجیح بدم چه بووی خوبی میدی اووووم سرشو توگردنم برد وگردنمو بوکردوبوسید
+خوشگل من
-پاشو سینا
-نچ
دستشو سمت موهام برد وحوله رو باز کرد باعصبانیت نگام کرد
+بازکه موهاتو خشک نکردی
-خب دوست ندارم
+بیخود پاشو ببینم
-سیناااا نمی خواااام
+سینا بی سینا بلندشو
به زور بلندم کرد وروی صندلی میزتوالت نشوندم سشوارو به برق زد و مشغول خشک کردن موهام شد کامل که خشک شد گفت
+حالا شد دیگه نبینم موهاتو خیس بذاری
-اگ بذارممم
+زبون دراززز
-میذارم
+منم مجبورت میکنم خشک کنی
هردو خندیدیم
+من برم یه دوش بگیرم توام آماده شو عزیزم
-باشه
سینا رفت حموم منم مشغول آرایش کردن شدم یه بلوز بافت قهوه ای پوشیدم باشلوار دمپا تنگ کرم وشال کرم پوتینای قهوه ایمو هم جلو در گذاشتم که وقت رفتن بپوشم واسه اونجام یه صندل قهوه ایی تو کیفم گذاشتم سینا از حموم بیرون اومد بعداز خشک کردن موهاش لباس پوشید پالتو کوتاه قهوه ایمو پوشیدم وبعداز زدن ادکلن وپوشیدن پوتین هام از اتاق بیرون رفتم سیناهم پشت سرم اومد شلوار کتون قهوه ای پیرهن کرم قهوه ای یه پلیور قهوه یقه هفت روش پوشیده بود اییییی جوونم لباساشو بامن ست کرده بود کفشاشو پوشید وپالتو مشکیشو رو دست گرفت به سمتم اومد
+بریم خانمی
-ست کردی بامن
+آره خوشگلم
-حسود
+برو وروجک
سوارماشین شدیم وبه سمت خونه عموش به راه افتاد توراه مامان زنگ زد کلی گله کرد که نمیای اینجا منم قول فردارو بهش دادم هوا واقعا سرد بود این پاییزه وای بحال زمستون رسیدیم خونه عموش ماشینو جلو درخونشون پارک کرد وپیاده شدیم سینا زنگو زد لحظه ای بعد صدای پوریارو شنیدیم
+بفرمایید خوش اومدید
در باصدای تیکی باز شد
رفتیم داخل زن عموش جلو در منتظر بود استقبالی گرم ازمون کرد ورفتیم داخل وبعد احوال پرسی باعموش وسینا هرکس پیرو بحثی شد وخدمتکارشون هم مشغول پذیرایی لازم نبود برم لباسامو عوض کنم فقط پالتوم اضافه بود پوتینامو که جلودر با صندلام عوض کرده بودم پالتوم به خدمتکار دادم ومسغول صحبت بازن عمو شدم برخلاف بچه هاش خیلی دل پاکی داشت زیرچشمی حواسم به سینا بود گرم صحبت با پوریا بود گوشیشو درآورد مثل اینکه میخواست به کسی زنگ بزنه حواسمو دادم به زن عمو که داشت از مامان اینا میپرسید
+خانومم؟؟
به سمت سینا برگشتم
-جانم
+شماره فرشادو داری؟؟
فرشاد پسرخالم بود
-آره میخوای چیکار
+هرچه به آرین زنگ زدم که شمارشو بگیرم جواب نداد گوشیتو بده که شمارشو بردارم
-چیکارش داری
+پوریا ماشینش ایراد داره میخوامم ببینم کی خودش تعمیرگاهه بریم پیشش
فرشاد منندس مکانیک بود ویه تعمیرگاه بزرگ داشت که خیلیم معروف بود
-باشه
توکیفمو نگاه کردم گوشیم نبود آهاااا توماشین جا گذاشتم مامان که زنگ زد توکیفم نذاشتمش
-گوشیم تو ماشینه سویچه بده برم بیارمش
+خودم میرم عزیزم
نزدیک ۲۰دقیقه بود که سینا رفته بود بیرون نیومده بود داخل دل نگران شدم بلندشدم برم دنبالش
پوریا-شمابشینید من میرم دنبالش
+نه اجازه بدین خودم برم
-باشه هرجورراحتین
از در ورودی رفتم بیرون به سمت درحیاط رفتم امانرسیده به اونجا سرموکه بلندکردم ماتم برد سیناروزمین نشسته بود ودستشو به سرش گرفته خدایا چه اتفاقی افتاده یعنی صدام میلرزید صداش زدم
+سینا؟؟؟؟
جواب نداد جلوتر رفتم جلوپاش نشستم دستشو برداشتم باز صداش زدم چشماشو باز کرد از چشماش خون میبارید
+چیشده سینا
گوشیمو توسینم کوبید
از کاراش داشتم شاخ درمیاوردم
+چیشده
-چراعسل
+چیو چرا
-خفه شو
از جاش پاشد ومنو کنار زد وازکنارم رد شد قفل گوشیو باز کردم با دیدن پیام روصفحه ماتم برد
+پس چرا جواب نمیدی عشقم
دوتا پیام دیگه ام جز اون اومده بود
+عزیزم هروقت شوهرت پیشت نبود بهم میس بنداز زنگ بزنم همون شماره مزاحم ظهر بود منکه نمیشناختمش
پیام دیگش
+قرارفردایادت نره هروقت شوهرت رفت زنگ بزن بیام
این کی بود من بیچاره که به عمرم باهیچ پسری دوستم نبود سینا ….سینا
وااای سینا این پیامارو دیده بود بغضم گرفت بدبخت شدم رفت تموم شد راه افتادم رفتم دال بادیدن چیزی که دیدم کپ کردم سینا گیلاس مشروبو سرکشید واااای خدایا داشت باپوریا قمار میکرد ومشروب میخورد تاآخرشب اونجا بودیم سینا به اندازه ای نخورده بود که نتونه راه بره اما مست مست بود آخر شب بعد خداحافظی سوار ماشین شدیم راه افتاد جرأت حرف زدن نداشتم
اما به زبون اومدم
-سینا
صدای دادش وبعد سیلی که تو دهنم زد تو ماشین پیچید
+خفه شو فقط لال مونی بگیر زندت نمیزارم عسل بمرگ مادرم قسم
داغی خونو کنار لبم حس کردم سینا دست رومن بلند کرده بود اشکام بی محابا میریخت وهق هق میکردم
باز صدای دادش
+که سینا رفت بهم خبر بده هان
وباز صدای سیلی که دوباره تو دهنم زد این اون سینایی نبود که میشناختم رسیدیم خونه ماشینو برد تو خودش پیاده شد ورفت داخل باگریه پیاده شدم ورفتم تو خونه رومبل نشسته بودو دست به سرش گرفته بود راه افتادم به سمت اتاق خواب صدای بلندش متوقفم کرد
+وایسا
سرجام ایستادم اما برنگشتم به سمتم اومد روبروم ایستاد سرم پایین بود کشیده سومم به زد وباز صدای دادش
+عوضی هرزه اینجور عاشق من بودی هااااان
هق هقم بلندتر شد به عقب هولم داد روزمین افتادم
+که عشقشی هاااااان وبعد صدای مهیب شکسته شدن گلدون رومیز تو تلویزیون کوبیده بود
به سمتش رفتم
رمان غروب عشق از فرانک زنگنه
منبع romansara.
درباره : رمان , جدیدترین رمان ها ,