رمان درامتداد باران

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019 زیباترین مدل تور سر عروس جدید و شیک 2019
عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي
ناموس کفتار واقعیت داره یا نه ناموس کفتار واقعیت داره یا نه
جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار جشنواره بهاره هندوها تا آمادگی ها برای مراسم اسکار
جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ
داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش داستان واقعی مرد ثروتمند و پسرش
عکس جشن تولد دیده نشده  ملیکا شریفی نیا عکس جشن تولد دیده نشده ملیکا شریفی نیا
درمان کم پشتی موی سر درمان کم پشتی موی سر
دمنوشهای خواب آور جدید دمنوشهای خواب آور جدید
چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم
چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی جدیدترن روش های کاشت ناخن با طراحی
شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم
متن های عاشقانه بروز متن های عاشقانه بروز
عکسهای دیده نشده جدید بهنوش بختیاری عکسهای دیده نشده جدید بهنوش بختیاری
اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام اسان ترین روش اشتراک استوری برای دوستان نزدیک در اینستاگرام
بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی
چرا پسته گران شد چرا پسته گران شد
با این روش حافظه قوی داشته باشین با این روش حافظه قوی داشته باشین
دلیل بچه دار نشدن رضا عطاران از زبان خودش مشخص شد دلیل بچه دار نشدن رضا عطاران از زبان خودش مشخص شد
داستان جالب دو برادر داستان جالب دو برادر
عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران
 سری جدید عکس های مهسا هاشمی سری جدید عکس های مهسا هاشمی
دعا دعا
روش ساخت ربات در پیام رسان سروش با استفاده از ربات روش ساخت ربات در پیام رسان سروش با استفاده از ربات
تک عکس های شقایق جعفری جوزانی تک عکس های شقایق جعفری جوزانی
مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی
عکس های جالب نيما شعبان نژاد عکس های جالب نيما شعبان نژاد
شیک ترین مدلهای سفره عقد و تزیینات جایگاه عروس و داماد شیک ترین مدلهای سفره عقد و تزیینات جایگاه عروس و داماد
فرجکفتار بدرد چی میخوره فرجکفتار بدرد چی میخوره
عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر
 درمان جدیدکبد چرب درمان جدیدکبد چرب
بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی بیوگرافی جدید و جالب زهرا اویسی
روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام روش جدید غیرفعال کردن تبلیغات موبوگرام
عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا
تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه تعداد طبیعی ریزش مو در روز چندتا باید باشه
دیدترین مدل های لباس حنابندان 98 دیدترین مدل های لباس حنابندان 98
اموزش درست کردن شربت هل اموزش درست کردن شربت هل
خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز» خبر احتمال توقیف سریال «حوالی‌ پاییز»
با این روش با کبودی و سیاهی دور چشم خودخداحافظی کنید با این روش با کبودی و سیاهی دور چشم خودخداحافظی کنید
زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی
جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس
نحوه جدید درست کردن ترش شامی نحوه جدید درست کردن ترش شامی
عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش
علت کم پشت شدن مو چیست علت کم پشت شدن مو چیست
مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید مدل شیک و پرطرفدار کت و کاپشن مردانه زمستانه جدید
زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس زیباترین مدل درست کردن ارایش عروس
پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی
خواص باور نکردنی شربت هل خواص باور نکردنی شربت هل
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 7
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 2,057
باردید دیروز : 2,149
ای پی امروز : 197
ای پی دیروز : 248
گوگل امروز : 12
گوگل دیروز : 23
بازدید هفته : 2,057
بازدید ماه : 23,612
بازدید سال : 376,227
بازدید کلی : 15,134,603
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2870)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1897)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3134)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2939)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3082)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات
 

دفتر باز تا دهم مهر خالي بود 
ديروز بلاخره انتظارم تموم شد و شاكريان باهام تماس گرفت و گفت كه فردا صبح برم دفتر حراست دانشكده .. يه جواريي دلم براش تنگ شده بود ... تمام شب رو نتونستم بخوابم و فرهاد هم پا به پاي من تو مسنجر بيدار نشست و انقدر باهام حرف زد و مطالب طنز و چرت و پرت تحويلم داد كه استرسم رو كم كنه اما بنده خدا موفق نشد .. وقتي داشتم مي اومدم از مسنجر بيرون كه برم بابا رو بيدار كنم براي نماز صبح ازش تشكر كردم و بهش گفتم :
- ممنونم فرهاد اگر تو نبودي تو اين روزهاي سياه زندگي ام حتما سقوط كرده بودم ... اميدوارم يه روزي بتونم اينهمه خوبي ات رو جبران كنم .... 
- برو ديوانه همچين ميگه سقوط كرده بودم كه انگار من از لبه يه آسمونخراش هفتاد طبقه نجاتش دادم ... برو به كارات برس من تا وقتي از دانشكده برگردي همينجا منتظر مي مونم ... 
- مثل اينكه فعلا تو ديونه ايي ساعت تازه پنج صبحه من تا برم و برگردم ميشه دوازده برو بخواب من اومدم سر و صدا راه مي اندازم بيدار بشي 
- خوب من شماره ام رو ميدم اومدي برام ميس بنداز 
- از نظر من مشكلي نداره اما نميخوام برات دردسر درست بشه مي دوني كه ممكنه تلفنهام كنترل باشه 
- 091232.... اين شماره منه نگران دردسرهاي منم نباش اومدي خبرم كن 
شماره اش رو ياد داشت كردم اما مي دونستم كه هيچ وقت حاضر نيستم براش دردسر درست كنم ... 
اينبار وقتي رسيدم دانشكده بابا هم همراهم اومد داخل و پشت در اتاق شاكريان ايستاد ... با اضطراب وارد اتاق شدم. بيشتر از اينكه براي خودم نگران باشم براي خانواده ام نگران بودم . نمي خواستم بازهم تشويششون بيشتر از اين بشه . شاكريان با ديدنم لبخندي زد و بي مقدمه گفت :
- خوب خانم فداكار ديگه كابوست تموم شد 
بازم اين بغض لعنتي اومد سراغم بريده بريده گفتم :
- واي يعني تبرئه شدم يعني نيازي نيست پرونده بره دادسراي انقلاب 
لبخندش عميق تر شد و در حالي كه بهم اشاره مي كرد بشينم گفت :
- دختر خوب اگر قرار بود بري دادسراي انقلاب كه ديگه به دفتر حراست دانشكده احضار نميشدي . اونا همه چيز رو بررسي كردن و به اين نتيجه رسيدن كه تو مرتكب هيچ خطايي نشدي ... و پرونده بسته شد ... حالا ميتوني تو امتحانات پايان اين ترم شركت كني و مدركت رو بگيري .. 
نمي دونستم از خوشحالي بخندم يا از عصبانيت فرياد بكشم ..زندگي ام زير و رو شده بود و او نا حالا خيلي راحت مي گفتن كه هيچ خطايي مرتكب نشدم .. بين خشم و خوشحالي انگار بغض گريه نيروي قوي تري بود .. بغضم شكست و اشكم سرازير شد .. در اتاق باز شد و سرمد رو ديدم كه با تعجب نگاه ميكنه .. و اين تعجب به سرعت جاش رو به لبخندي داد كه اونقدر برام غير قابل باور بود كه گريه كردن يادم رفت :
- تبريك ميگم خاانم اشراقي بلاخره از اين مسئله خلاص شدين ... فقط اينكه بايد از آقاي شاكريان خيلي ممنون باشيد .. اين نتيجه تلاشهااي بي وقفه ايشونه 
شاكرين حرفش رو قطع كرد :
- اينطور نيست حاج آقا من فقط وسيله بودم ... شما هم خيلي كمك كرديد و بعد رو به من كرد و گفت :
- اينا همه اش براي حفظ وجه و آبروي دانشكده است .. اميدوارم اينو درك كنيد و ديگه دست به كاري نزنيد كه همه رو تو هچل بندازه 
- چشم ممنونم 
- حالا هم مي تونيد تشريف ببريد اگر هم مايل بودين مي تونيد كارتون رو توي كانون ادامه بديد ... راستي ما بعد از تبرئه شدن شما ميخواهيم يه پرونده عليه نائيني تشكيل بديم
انگار يهو آسمون قلبم روشن شد با قدرشناسي به روش لبخند زدم و با خداحافظي كوتاهي به سمت در امدم كه صداي سرمد رو شنيدم كه داشت با شاكريان حرف ميزد :
- اون پرونده محمديان و فرحبش رو بياره باز داشتن تو حياط دل مي دادن و قلوه مي گرفتن نمي دونم بچه ها كجان كه به اينا تذكر بدن محمديان هم كه روز به روز مقنعه اش داره ميره عقب تر ... 
ديگه باقي حرف رو نشنيدم و آهي از سر خشم كشيدم و از اتاق خارج شدم .. 
وقتي به بابا گفتم چي شده چشماش ازخوشحالي درخشيد و گفت بيا زودتر بريم خونه و خبر رو به مامانت و پونه بديم .. سر راه شيريني خريديم ... مامان تا شيريني رو دستم ديد از خوشحالي وسط حال سجده شكر بجا آورد ... بعد از اينكه گزارش حرفاي شاكريان رو براي بار دوم براي مامان تعريف كردم به اتاقم برگشتم و مسنجر رو باز كردم با تعجب ديدم كه فرهاد هنوز چراغش روشنه بهش پيام دادم 
- ديونه تو هنوز بيداري ؟
- سلام چي شد باران زود باش بگو 
- ده سال حبس برام بريدن با چهار سال تبعيد به بوركينافاسو 
- مسخره نشو درست حرف بزن 
- هيچي تبرئه شدم الان درست دو ساعت و سي دقيقه است كه پاك پاكم ...
يهو يه عالمه شكلك بغل و بوس قلب و خنده و رقص صفحه چتمون رو پر كرد . و بعدش بهم تبريك گفت . به هر زحمتي بود راضي اش كردم بره بخوابه ... چون خودمم ديگه نمي تونستم چشامو باز نگهدارم ... براي اولين بار تو تمام اين چند ماه راحت بي دغدغه و بدون كابوس خوابيدم ... 
براي ناهار بيدارم نكردن انگار فهميده بودن كه چقدر نياز به اين خواب دارم .. الان كه از خواب بيدار شدم غروب شده و داره نم نم بارون مي باره ... قراره امشب شام بريم بيرون اگر هوا باروني نبود مي رفتيم پاتوق صدرا ... 
توي همه لحظات دلم ميخواد با اون باشم تو غم تو شادي تو درد تو رنج ....
ديدي شبي در حرف و حديث مبهم بي فردا گمت كردم 
ديدي در آن دقايق دير باور پر گريه گمت كردم 
ديدي آب آمد و از سر دريا گذشت و تو نيامدي 
آخرين روز خسته 
همان خداحافظ آخري
يادت هست ؟
...
گفتي انگار 
حرفا ما بسيارو 
وقت ما اندك و 
آسمان هم كه باراني است 
راستي هيچ ميداني من در غيبت پر سوال تو 
چقدر ترانه سرودم 
چقدر ستاره نشاندم 
چقدر نامه نوشتم كه حتي يكي خط ساده هم به مقصد نرسيد 
رسيد اما وقتي كه ديگر هيچ كسي در خاموش خانه 
خواب باز آمدن مسافر خويش را نمي ديد... 
در غيبت پر سوال تو آشنايان آن روزگار يگانه حتي 
هرگز روشنايي خاطرات تو را به ياد نياوردند 
در غيبت پر سوال تو آن انار خجسته بر بال حوض ما خشكيد 
در غيبت .....

بیستم آبان 
دلم خیلی گرفته همه بچه ها دارن برای آزمون کانون وکلا آماده میشن اما من حتی نتونستم ثبت نام کنم ... هنوز امتحانات ترم آخر رو ندادم . مشکل فقط این نیست مطمئنم که بابام نمی گذاره تو هیچ آزمونی شرکت کنم نه وکالت نه سردفتری نه هیچی ....حتی حوصله و انگیزه واسه درس خوندن رو ندارم ... چند روز پیش مهتاب اومد اینجا خیلی از دیدنش تعجب کردم ... اول فکر می کردم ساسان مجبورش کرده که بیاد اما وقتی کمی گذشت دیدم که با میل خودش اومده ... تو این بحبوحه ایی که فامیل شمیشرش رو برامون از رو بسته اینطور ملاقاتها باعث خوشحالیه . وقتی اومد تازه کتابمو بسته بودم و می خواستم یه خورده استراحت کنم ... دم در اتاق که دیدمش تعجب کردم بی حرف اومد به سمتم و بغلم کرد .. آغوشش یه جورایی بوی محبت و معصومیت میداد ... چند ثانیه ای در سکوت در همین حالت می موندیم و بعد تعارفش کردم که روی تنها مبلی که گوشه اتاقمه بشینه .خودمم نشستم روی لبه تخت و با کنجکاوی بهش نگاه کردم :
- خوش اومدی مهتاب دلم برات تنگ شده بود 
- ببخش باران جان می دونم فکر می کنی چقدر بی معرفتم اما باور کن برای اومدن اینجا باید به صد نفر جواب پس می دادم تا وقتی تو مسجد با اون حال خراب دیدمت تصمیم گرفتم هرطور شده بیام دیدنت اما بازم مامان اینا برام خط و نشون می کشیدن . اخرشم ساسان امروز اومد و جلوی همه گفت مهتاب زن منه من بهش میگم کجا بره کجا نره 
میخواستم بهش بگم که تو اگر می خواستی می تونستی بدون اینکه به اونا بگی بیایی دیدنم اما دلم نیومد .. از یه طرف هم می دونستم مهتاب تو کل زندگی اش بدون اجازه خانواده اش حتی آب هم نخورده.. دنیای اون خیلی با یکی مثل خاطره فرق می کرد . 
- راستی از خاطره چه خبر از بقیه بچه ها 
سرشو با تاسف تکون داد :
- همه اشون مثل قدیم یه مشت خاله خانباجی که وقتی جم میشن دور هم کاری جز غیبت کردن بلد نیستن. انقدر یه دروغ رو تکرار می کنند که خودشون هم باورشون میشه . .. خاطره هم که ... 
- خاطره چی ؟
- هیچی بی خیال بهتر نیست دربار یه چیز دیگه حرف بزنیم ؟ تو خودت خوبی ؟ اوضاع درسات چطوره مدرکت رو گرفتی؟
- نه دو ماه دیگه امتحانات رو میدم و تموم میشه ... اما تو هم حرفو عوض نکن بگو خاطره چی کار کرده 
- راستش.. کارخاصی که نکرده فقط یه سری حرفای مزخرف میزنه ... یه بار چند روز پیش خونه ساسان اینا مهمونی تولد عمو بود . ساسان یهو جای شما رو خالی کرد .. خاطره هم که انگار دینامیت گذاشته باشن زیرش ترکید و شروع کرد به چرت و پرت گفتن که نگرا اونا نباش سرشون گرمه دارن زندانبانی باران رو می کنند که یه وقت باز غیبش نزنه و مجبور شن گند کاریهاشو ماله بکشن ... هیچ کس هم بهش نگفت خفه شه منه خاک برسر هم که می دونی هیچ وقت عرضه اینکار ها رو نداشتم . فقط دوست ساسان فرهاد که اون شب اونجا بود یهویی در جوابش گفت : خاطره خانم شما بهتره نگران خودت باشی که چطور میخوای از پس تقاص تهمتی که داری میزنی بر بیایی . نا سلامتی باران از خون شماست ... همه چپ چپ نگاهش کردن توقع نداشتن این وسط یکی که اصلا نسبتی هم با شما نداره بخواد اینطوری حال خاطره رو بگیره . فرهاد هم بلند شد رفت 
دلم گرفت از قامیل خودم رنجیدم که باید کاری کنند تا یه غریبه ازم حمایت کنه . با اینکه ته دلم از فرهاد ممنون بودم اما نگران حرفایی بودم که حتما درباره ما گفته میشد ... اون روز مهتاب یه دو ساعتی پیشم بود . منم بهش گفتم که ساسان گاهی میاد دیدنم نمیخواستم بعد براش سوتفاهم بشه . که خوشبختانه دیدم مهتاب کاملا در جریان رفت و آمد ساسان به خونه ما بوده . بعد از رفتن مهتاب به اینترنت پناه بردم می ترسیدم بغضی که از شنیدن حرفای مهتاب تو گلوم گره خورده یهویی بشکنه و باز باعث ناراحتی مامان و بابا بشم 
دنیایی مجازی شده تنها راه ارتباط من با بیرون . گاهی فکر می کنم که اگر دوستام نبودن تا حالا دق کرده بودم . برای همشون هم قضیه سه روز بازداشتم رو گفته بودم . و همگی باهام همدردی کردن . یه جورایی حس میکردم که وقتی من وارد روم میشم . حالا دیگه بیشتر از قبل تحویلم می گیرن. و سعی می کنند تا وقتی من هستم اونکه بالای مایک و داره حرف میزنه با بچه های توی روم یا براشون آهنگ پلی می کنه فضا رو شاد نگهداره و آهنگهای غمگین نگذاره . از همه بیشتر مدیون محبتهای پسر کوچولوی مجازی ام بودم . یه جورایی انگار این کلمه مادر و پسر ما رو بهم وابسته کرده بود. و من حس می کردم او یه پسر بچه شیطونه که باید مدام مراقبش باشم و برای کاری بدش دعواش کنم . رضا هم مدام حواسش بهم بود که یه وقت غصه نخورم . هی قربون صدقه ام میرفت و برام آهنگهای شیش و هشت میگذاشت . می دونستم یه دوست دختر داره که خیلی دوستش داره . از بین بچه های مجازی این دوتا رو بیشتر ازهمه دلم میخواست ببینمشون . می دونستم که رضا هم دوست داره یه برنامه جور بشه تا همدیگررو ببینیم . برای همین هفته گذشته به ساسان که حالا یه آیدی ساخته و به جمع بچه های روم " اتاق گفتگو" ما اضافه شده گفتم یه برنامه بگذار میخوام رضا و سارینا رو ببینم . اولش کلی غیرتی بازی درآورد اما بلاخره قبول کرد که یه برنامه جور کنه تا امشب بریم دربند و رضا و سارینا رو ببینم . خیلی خوشحالم . هم برای دیدن رضا هم برای اینکه باز هم به یه بهانه ایی می تونم از این حصار خارج بشم .
دگر تـــــــنها نیستم
!!!مدتی ست با تـــــو
در حصار...زندگی میکنم...



بیست و یکم آبان 
ساعت دو نصف شبه و تازه رسیدیم خونه خیلی هیجان زده ام . حتی هنوز مانتوم رو هم در نیاوردم . .. امشب صدرا رو دیدم . . . درست مثل همون سریالهای آبکی تلویزیون .. حالم خیلی خوبه بعد نزدیک به شش ماه که هیچ خبری ازش نداشتم بلاخره دیدمش .... بگذار از اول بگم 
ساسان که اومد دنبال ما طبق معمول دیدم با پراید فرهاد اومده . از دیدن فرهاد ناراحت نشدم چون به بودنش عادت کردم چه تو دنیایی مجازی چه تو دنیایی حقیقی . به خاطر حرفایی که هم که به خاطره زده یه طورایی خودمو مدیونش می دونم ، اون شب دلم میخواست جلوی رضا ظاهر موجهی داشته باشم واسه همین کلی به خودم رسیدم . تازگی ها هم که سه چهار کیلویی وزن کم کردم و کمی جمع و جور تر به نظر میرسم . وقتی تو آینه به خودم نگاه کردم ظاهرم رو دوست داشتم . پالتو مشکی و شلوار ذغالی با یه شال قرمز و کیف و کفش مشکی ... می دونم هیچ وقت نمی تونم زیبایی افسانه ایی داشته باشم یا شاید حتی یه زیبایی معمولی اما هرگز از چهره ایی که داشتم ناراضی نبودم و خدا رو شکر کردم ... نگاههای گاه و بیگاه فرهاد از توی آینه ماشین نشون میداد که اون هم این تغییر ظاهرم رو پذیرفته .. مدتها میشد که حتی حوصله ی اینکه تو آیینه به خودم نگاه کنم رو هم نداشتم . وقتی رسیدیم دربند همه می دونستیم که مقصدمون پاتوق صدراست . تو حیاط سر جای همیشگی مون نشستیم . و بلاخره بعد از یه ربع تاخیر رضا و سارینا از راه رسیدن . رضا دقیقا شبیه عکسی بود که از خودش بهم نشون داده بود ریزه میزه سبزه با چشمای کشیده و نگاهی شیطون . سارینا هم دختر زیبایی بود البته اگر اون حجم آرایش می گذاشت که زیبایی اش رو ببینیم . گرچه آرایشش خیلی ماهرانه و زیبا بود . وقتی از جام بلند شدم و روبری رضا وایستادم و گفتم :
- سلام پسر کوچولوی شیطون 
انگار بغض توی صدای من تو گلوی اونم نشست :
- سلام ننه بارون 
و یهو شونه ام رو گرفت و منو به سمت خودش کشید و سرش رو گذاشت روی شونه ام . شوکه شدم اما احساس خیلی خوبی بهم دست داد . دلم میخواد می تونستم محکم بغلش می کردم و گریه می کردم یهو ساسان از پشت یقه رضا رو گرفت و کشیدش عقب :
- سلام آقا رضا حالا باشین چایی دوم بعد فامیل بشین یهو 
رضا با خنده دستش رو به سمت ساسان دراز کرد و گفت :
- شما دیر رسیدی سند مادر و پسری ما خیلی وقته که تو ثبت احوال ثبت شده اعتراض داری برو شکایت کن 
سارینا در حالی که خیلی بامزه و ریز ریز می خندید به طرفم اومد و با محبت در آغوشم کشید .. نمی دونم چطور احساسم رو تو اون لحظه بیان کنم . برای منی که تو این چند وقته جز خانواده ام کسی رو دور ندیدم و هیچ کلمه یا حرکت محبت آمیزی نشنیده و ندیده بودم . این مثل یه جور غرق شدن تو دریایی از عشق بود که کلی حالمو بهتر کرد .بلاخره همه دوباره نشستیم و من بین رضا و سارینا جا خوش کردم . تازه اون موقع بود که نگاهم تو چشمای فرهاد افتاد ؛ با اخم به رضا نگاه می کرد که هی خم می شد و توی گوشم حرف میزد و قربون صدقه ام میرفت . از ناراحت شدنش تعجب کردم خودش هم می دونست که رابطه من و رضا چطوریه . می دونست که رضا مادرش رو کنارش نداره و تو زندگی اش مشکلات زیادی داشته و داره . یه جورایی تنها سنگ صبورش من بودم . و حتی یه بار جلوی خودکشی کردنش رو گرفتم خیلی خوب اون شب رو یادمه که برای اولین بار با رضا حرف زدم . حالش خیلی بد بود نامادریش بهش تهمت دزدی زده بو د و پدرش هم باور کرده بود. رضا اومده تو مسنجر و بهم پی ام داد و گفت که میخواد باهام خداحافظی کنه . داشتم دیوونه می شدم . شماره اش رو از خیلی وقت پیش داشتم . بلافاصله باهاش تماس گرفتم . تمام شب داشتم صدای هق هقش رو گوش می کردم و خودمم باهاش گریه می کردم . تا اینکه بلاخره پای تلفن خوابش برد و من تونستم تازه بخوابم . 
با صدای رضا به خودم اومدم :
- اوی ننه باران چته ذل زدی به این یارو خوشم نمیادا گفته باشما الان رگ غیرتم حجیم میشه ... 


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : رمان . , رمان جدید درامتدادباران. , رمان عاشقانه.رمان غمگین.رمان جالب.رمان خنده دار.رمان شاد.رمان پارتی , رمان گریه انداز.رمان گریه نکن.رمان حمایت. ,
بازدید : 670
تاریخ : دوشنبه 04 آذر 1392 زمان : 15:51 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش