رمان کتایون,دانلود رمان کتایون,قسمت 11 رمان کتایون,قسمت 12 رمان کتایون

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
داستان جالب دو برادر داستان جالب دو برادر
عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا
مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی مدل های کفش بدون پاشنه زنانه مجلسی
عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور
مدل مانتو های دخترانه پاییزه شیک تهران مدل مانتو های دخترانه پاییزه شیک تهران
تیپ جدید محسن ابراهیم زاده تیپ جدید محسن ابراهیم زاده
اموزش خصوصی کردن اینستاگرام اموزش خصوصی کردن اینستاگرام
 قسمت آخر سریال ترکی خواهران و برادران چی میشه قسمت آخر سریال ترکی خواهران و برادران چی میشه
مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن
یک نفر یک نفر
شیکترین پیامک و دلنوشته های زیبا ویژه شب یلدا 97 شیکترین پیامک و دلنوشته های زیبا ویژه شب یلدا 97
مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها مدل لباس جدید دامن بلند برای دختر خانم ها
عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران عکس امروز امین حیایی و جمعی از بازیگران
داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر
 درمان جدیدکبد چرب درمان جدیدکبد چرب
عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي
شیک ترین  ست زرد و مشکی جدید شیک ترین ست زرد و مشکی جدید
چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم چطوری باید ژلاتو آفوگاتو درست کنیم
قیمت روز دلار قیمت روز دلار
عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان عکس دیده نشده پریناز ایزدیار در نمایش بینوایان
بیوگرافی جدید پردیس منوچهری بازیگر تلویزیون و سینما بیوگرافی جدید پردیس منوچهری بازیگر تلویزیون و سینما
عکس سلفی جدید مهناز افشار عکس سلفی جدید مهناز افشار
شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم شارژر اصلی و تقلبی را از کجا تشخیص بدیم
جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ جدیدترین مدل های پیراهن زنانه بسیار شیک و قشنگ
جدیدترین عکس ارسلان قاسمی جدیدترین عکس ارسلان قاسمی
با این روش در  تلگرام طلایی دو اکانت داشته باشید با این روش در تلگرام طلایی دو اکانت داشته باشید
زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم
ناموس کفتار خوب است یا نه ناموس کفتار خوب است یا نه
جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا جدیدترین مدل های تزیین میوه شب یلدا
جدیدترین مدل آرایش عروس97 جدیدترین مدل آرایش عروس97
تک عکس های شقایق جعفری جوزانی تک عکس های شقایق جعفری جوزانی
ناموس کفتار واقعیت داره یا نه ناموس کفتار واقعیت داره یا نه
دمنوشهای خواب آور جدید دمنوشهای خواب آور جدید
سرم ویتامین سی لافارر سرم ویتامین سی لافارر
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
زیباترین مدل پیراهن مجلسی شیک زنانه زیباترین مدل پیراهن مجلسی شیک زنانه
فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید
روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام روش جدید ساخت برچسب نام در اینستاگرام
عکس جشن تولد دیده نشده  ملیکا شریفی نیا عکس جشن تولد دیده نشده ملیکا شریفی نیا
مدل های لباس امروزی کودک مدل های لباس امروزی کودک
عکس های عاشقانه روز همراه متن عکس های عاشقانه روز همراه متن
بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی بهترین عکس های دیبا زاهدی و بیوگرافی
با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام
عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش عکس جدید احمد مهرانفر و همسرش
بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز بهترین روش پوشیدن شلوار جین در فصل پاییز
کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی کت دامن های شیک جدید دخترانه مجلسی
شیک ترین مدلهای سفره عقد و تزیینات جایگاه عروس و داماد شیک ترین مدلهای سفره عقد و تزیینات جایگاه عروس و داماد
عکس جالب  الناز ملک بازیگر سینما عکس جالب الناز ملک بازیگر سینما
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 4
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 2,546
باردید دیروز : 2,149
ای پی امروز : 209
ای پی دیروز : 248
گوگل امروز : 17
گوگل دیروز : 23
بازدید هفته : 2,546
بازدید ماه : 24,101
بازدید سال : 376,716
بازدید کلی : 15,135,092
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2870)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1897)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3134)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2939)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3082)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات

رمان جدید و پر طرفدار رمان کتایون قسمت یازدهم و دوازدهم

رمان جدید و پر طرفدار رمان کتایون قسمت یازدهم و دوازدهم

رمان جدید و پر طرفدار رمان کتایون قسمت یازدهم و دوازدهم

رفتم : جانم
امیرمحمد : عزیزم چیزی که تو خانم ها کم و کسر نیست
: نه
امیرمحمد : الان شامم میارن .
همون موقع غذا رو آوردند
مامانی : مهمونی خوبی گرفتند
زن داییش : به مال ما که نمی رسید .
امیرمحمد : ببخشید من باید برم کار دارم .
همراهش رفتم : امیرمحمد
امیرمحمد : جانم عزیزم
: دارن شروع می کنند .
امیرمحمد دستش و انداخت دور کمرم من و به خودش چسبوند : هیچی نمیشه عزیزم فقط تو مراقب باش خوب پذیرایی بشن
: پایینم غذا دادی
امیرمحمد : آره همزمان شروع کردیم که زود تموم بشه ، حالا برو داخل گلم ، ناراحتم نباش .
روی میزها غذاها رو گذاشته بودند همه مشغول خوردن بودن .
به میزها سر زدم سوال می کردم کم و کسری نیست . همه تشکر می کردند . خانواده مامانیش اصلاً محل من ندادند .
خانم بهمنی : واقعاً که
بهش لبخندی زدم : هر کسی یک طوری دیگه
خانم بهمنی : ناراحت نشی ها ، ولی خدا رو شکر دیر اومدن
تو دلم : کاش نمی اومدن ، بعد از شام دوباره آهنگ گذاشتند شروع کردن به رقصیدن یواش یواش مهمون ها رفتند فقط یک عده ای برای عروس کشونی موندن .
سوار ماشین که شدم : خدا رو شکر به خوبی تموم شد .
امیرمحمد : میان عروس کشونی
: جدی
امیرمحمد : آره اونا نیان می خواهن بدونن چه خبر
---
رفتیم خونه توران خدایش همه چیزش عالی شده بود هر کی دید کلی تشکر کرد ، خانم بهمنی : دستت درد نکنه توران جان همه چیز عالی
توران بلند طوری که همه بشنوند : همش سلیقه کتایون ، تمام زحمت ها رو دوش اون بوده
خانم بهمنی : دستت درد نکنه خدایش خوش سلیقه ای
خاتون : بی دلیل نیست همه چشمشون دنبال این خانم بعد امیرمحمد راحت بدستش میاره
خانم بهمنی : واقعاً زن و شوهر به هم میان
خاتون : آره ، انشاءالله که سفید بخت بشی
: ممنون
مریم طوری که هیچ کس نفهمند : کدوم شوهر
: مریم خفه شو
مریم : چرا اینا فکر می کنند تو و امیرمحمد بله
: ول کن مریم .
---
بیشتر مهمون ها رفتند ، خانم بهمنی رفت پایین ، خانواده مامانی هنوز مونده بودند از خاتون خواستم بمونه تا این ها برند .
وقتی مهمون ها رفتند امیرمحمد اومد بالا : نمی خواهیم بریم
مامانی : این جهاز در شان دختر تیمور نبود .
توران به من نگاهی کرد
مجید دست توران و گرفت : مهم جهاز نیست مهم خود توران که من بدستش آوردم
مامانی : بله می دونم دخترم گل ، ولی کتایون این چه جهازی براش خریدی !
خاله : از دو تا بزرگ تر کمک می گرفتی
امیرمحمد : تمومش کنید خوبیت نداره ، بریم
خاله : آره باید مشخص بشه چقدر خرید کردید چقدر برای خودش برداشته
به امیرمحمد نگاه کردم : میگم بهتر بریم
همه رفتند بیرون توران بغل کردم : خود تو ناراحت نکن
توران شروع کرد گریه کردن خودم خیلی دلم پر بود اشکم ریخت
مجید : بسته توران اشک کتایون خانم در آوردی
توران : نرو کتایون می دونم میان اونجا
: مگه بچه ای می دونی که امیرمحمد هست ، پس نگران نباش
مجید : امیرمحمد پشت کتایون خانم خالی نمی کنه
: حق با مجید آقا است . صبح میام می بینمت
توران : بیدار می مونم هر وقت رفتند بهم زنگ بزن
: باشه عزیزم ، باشه
---
از در رفتم بیرون مریم منتظر من بود : بیا بریم امشب پیش من
مریم : باشه ، بزار به مهرداد بگم .
رفت. اومد : منم باهات میام
رفتیم خونه ، خانواده مامانیش اومدن اونجا .
خاله : کتایون جون خودتم توی این خونه زیادی باز دوستاتم میاری !
امیرمحمد : خاله درست صحبت کنید ، یک بار دیگه به زن من و مهمونش توهین کنید چشم هام می بندم و دهنم و باز می کنم .
آقاجون : اکرم
خاله ساکت شد .
رفتم توی آشپزخونه : امیرمحمد یک لحظه بیا
امیرمحمد : جانم عزیزم
: بیا به توران زنگ بزن بگو اینجا هیچ خبری نیست ، خیلی نگران بود گفت نمی خوابم تا باهاش تماس بگیریم .
امیرمحمد گوشیش و در آورد زنگ زد به مجید
: سلام توران خوبی
صدای توران اومد : چی شد ؟
امیرمحمد : هیچی ، هیچکس اینجا نیومده خاطرت جمع
توران : امیرمحمد راست میگی
امیرمحمد : آره عزیزم خاطرت جمع ، بعدم زشت جلوی مجید آقا اونطوری حرف می زنی
توران : معذرت خیلی نگران بودم
امیرمحمد : نگران نباش
گوشی رو قطع کرد
: ممنون
امیرمحمد : من ممنون که بهم گفتی بهش زنگ بزنم
ببخشید امیرمحمدخان
: چی شده مریم ؟
مریم : آقاجونتون باهاتون کار داره
امیرمحمد : بیان بریم بیرون
: من شربت درست کنم
امیرمحمد : نیازی نیست پذیرایی شدن
: آخه
امیرمحمد : گفتم نیازی نیست بیا بریم بیرون
به مریم نگاه کردم اونم با ابروش اشاره کرد نمی خواهد رفتیم توی حال
آقاجون : امیرمحمد می خواهم فاکتور خریدهای که برای توران کردی رو ببینم
امیرمحمد : برای چی ؟
آقاجون : می خواهم بدونم چقدر براش خرید کردی اصلاً به دو میلیون می رسه
امیرمحمد : نه آقاجون به پانصد تومان هم نمیرسه زیاد بهتون گفتند .
آقاجون : می خواهم ببینم
امیرمحمد : دیگه دارم زیادی تحمل می کنم
آقاجون : من باید از حق این بچه ها دفاع کنم
امیرمحمد : که چی بشه ؟
آقاجون : حق بچه یتیمه
امیرمحمد : جدی ، یاد حق بچه یتیم افتادید
آقاجون : من که مال بچه یتیم نمی خواهم بخورم
امیرمحمد : جدی آقاجون
آقاجون : معلومه! خانم من تا حالا از این کارها کردم !
مامانی : معلومه نه ، امیرمحمد تو خیلی بد با بزرگترت حرف میزنی
خاله : امیرمحمد با ما چرا اینطوری رفتار میکنی
امیرمحمد : آقاجون لطفاً فردا تشریف بیارید مغازه سه تا چک برگشتی دارید که بابا پاس کرده بود قرار بود هر وقت پول داشتید پرداخت کنید
آقاجون به مبل تکیه داد : باشه فردا میارم
امیرمحمد : اگه اجازه بفرمائید می خواهیم استراحت کنیم .
آقاجون بلند شد ، بقیه ام بلند شدند و رفتند . امیرمحمد تا جلوی در بدرقه اشون کرد .
مریم : دست امیرمحمد درد نکنه خیلی خوب گفت ، تو هم که لال بشو
: من دخالت نکنم بهتره ، هنوز کاری ندارم چشم دیدن من و ندارند وای به حالی که یک کلام حرف بزنم
امیرمحمد اومد داخل : ببخشید مریم خانم
مریم : شما ببخشید که من مزاحمتون شدم .
امیرمحمد : با اجازه شب بخیر
: شب بخیر
امیرمحمد رفت بالا
---
: بیا مریم بریم خوابیم که من صبح زود بیدار بشم برای توران صبحانه ببرم
مریم : حوصله داری ؟
: آره
رفتیم توی اتاق لباس ها رو در آوردیم : آخش راحت شدم
مریم : خیلی بهت می اومد
: ممنون
مریم: کاش منم مثل تو لاغر بودم می تونستم این طور لباس ها رو بپوشم .
: لاغر شو
مریم : کتایون نمی خواهی به امیرمحمد یک سری بزنی
: نه
مریم : چرا نه می دونی که با تو می تونه راحت حرف بزنه
: اگه با من راحت بود نمی رفت توی یک اتاق دیگه
مریم : شاید برای خودش دلیلی داشته
: می تونست دلیل شو برای منم توضیح بده که منم بدونم ، الآن چند وقت از شمال برگشتیم یک بارم دیگه برای اون موضوع به روم نیاورد
مریم : خوب
: خوب نداره من که نمی تونم خودم و بزور بهش بچسبونم
مریم : خوب باید باهاش حرف بزنی
: برم بهش بگم قول دادی من و بگیری
مریم : نه حالا اون طوری ولی...
: مریم تو جای من بودی می رفتی بهش بگی ؟
مریم : نه
: خوب چرا می خواهی من برم بهش بگم ، دوست ندارم بزور به دستش بیارم
مریم : به زور نه ولی یکم تلاش کن ، تو از وقتی از شمال اومدی طرفش نرفتی
: باید چکار کنم همه چیز و براش آماده می کنم ، باید خودش بفهمه
مریم : مهم محبت کردنه
: اون فقط می خواهد من هر وقت خواست در دسترسش باشم منم دوست ندارم
مریم: اون طوری که نمیشه
: خیلی خوب حالا که دیگه سرش خلوت شده ببینم ، بازم یاد من می کنه یا نه ؟
مریم : نمی دونم کتایون حرف های تو هم درست ولی خوب اونم می ترسه جلو بیاد
: موضوع ترس نیست ، نمی خواهد ، بهتر بخوابی مریم
مریم : خیلی سخته یکی رو دوست داشته باشی نتونی بهش بگی نه ؟
: سخت تر اون که ندونی اون بهت چه احساسی داره ، یک بار میگه می خواهم ، بکیارم میره و دیگه محل نمیده
مریم : شاید
: مریم ول کن بزار فکر کنم دوستم نداره شاید من از دوست داشتنم کم شد
مریم : فکر می کنی کم میشه ؟
: شاید کم شد
مریم دراز کشید : خدا کنه شما دو تا هم تکلیف تون مشخص بشه
: بگیر بخواب مریم داری با حرف هات دیوونه ام می کنی .
مریم : بی شعور دارم راهنمایت می کنم
خندیدم : یکی باید اون و راهنمایی کنه ، نه من
مریم : آره باید یک جلسه براش بزارم
: تو برای پدرام بزار که ببینم بالاخره تو رو می خواهد یا نه ؟
مریم : پدرامم بخواهد مامانم دیگه راضی نمیشه
: پدرام فرق داره از قوم مامانته
مریم : پدرام که فعلاً اصلاً جلو نیومده
: میاد
مریم : حالا نوبت تو شده من و سیخ بزنی نه
: چطور برای من خوبه ، برای تو بده
--
;کتایون
به مریم نگاه کردم : بله امیرمحمد
امیرمحمد : نمازت قضا نشه
: ممنون بیدارم
آروم : فکر می کنی شنیده
مریم : نه فکر نکنم چون اگه می شنید وقتی حرف ها در مورد خودتون تموم می شد صدات می زد .
: نمی دونم ، تو بخواب ، من برم یک دوش بگیرم و نماز بخونم بعدم صبحانه رو آماده کنم
مریم : بیام کمکت
: نه بخواب، اگه بیدار شدی دیدی من نیستم بدون رفتم خونه توران
حوله ام و برداشتم رفتم حمام ، وقتی اومدم بیرون رفتم پایین ، نماز خوندم مثل همیشه کمی قرآن خودم . ساعت هفت شد از جام بلند شدم رفتم توی آشپزخونه شروع کردم صبحانه درست کردن
هر چی بدستم اومد درست کردم . تو ظرف های خوشگل قرار دادم ، ساعت هشت و نیم بود تموم شد . رفتم بالا تو اتاق امیرمحمد
: امیرمحمد ، امیرمحمد
بیدار نشد آروم تکونش دادم : امیرمحمد
جوابم و نداد کنارش نشستم : امیرمحمد
امیرمحمد چشم هاش و باز کرد : چی شده ؟
: بلندشو باید تا خونه توران بریم
امیرمحمد هراسون بلند شد : برای چی ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
: هیچی باید براشون صبحانه ببرم
امیرمحمد : مگه تو خونشون هیچی ندارن
: چرا دارند ، ولی این یک رسمه
امیرمحمد : من خوابم میاد
: باشه با آژانس میرم
از کنارش بلند شدم ، دستم و گرفت : نمیشه یک ساعت دیگه ببریم
: نه سرد میشه
امیرمحمد بلند شد : باشه ، بریم
: من پایین منتظرتم .
امیرمحمد : باشه
وسایل مرتب کردم ، امیرمحمد اومد گذاشتیم توی ماشین ، رفتیم در خونه خانم بهمنی
: سلام خانم بهمنی ببخشید مزاحم شما شدیم
بهمنی : چی شده ؟ کتایون جان
: هیچی برای توران و آقا مجید صبحانه آوردم
بهمنی لبخندی زد : زحمت کشیدی
: خیلی شرمنده شما شدم ترسیدم هنوز خواب باشند
بهمنی : خوب کردی ، بیدار شدند من براشون می برم
ظرف ها رو دادم بهش : دستتون درد نکنه
برگشتم تو ماشین دیدم امیرمحمد سرش و گذاشته رو فرمون
: خوبی
امیرمحمد : آره بریم
: آره تموم شد بریم
امیرمحمد : دستت درد نکنه کتایون ، خیلی زحمت کشیدی دیگه من از این چیزها خبر نداشتم
لبخندی زدم : دوست نداشتم هر وقت توران یاد امروز بکنه بگه اگه مامان بود این کار رو برام می کرد
امیرمحمد : ممنون
---
در باز کردم ...
:شماها بیرون بودید
امیرمحمد : سلام خاله
: سلام
خدایا این موقع صبح اینجا چکار می کنه !!
خاله : اومدم برای صبحانه توران یک چیزی درست کنیم ببریم
امیرمحمد : زحمت کشیدید خاله ، بردیم الآنم از اونجا بر می گردیم
خاله : یعنی براش صبحانه بردید ، چی بهش دادید مثل جهازش آبروریزی نباشه
دیگه اونجا نایستادم رفتم داخل, دیگه داشتم بیشتر از تحملم تحمل می کردم ، خدایا خاله نیاد اینجا !
---
:کتایون جان
از آشپزخونه رفتم بیرون دیدم خاله دو تا دخترش اومدن تو : بله امیرمحمد
امیرمحمد : چرا رفتی توی آشپزخونه
: خوب صبحانه
امیرمحمد : برای کیه من که می خواهم بخوابم صددرصد خاله ام قبل از اومدن صبحانه خورده
خاله : آره خوردیم
امیرمحمد : خوب خاله اینجا که تعارف نداری ، ما بریم بخوابیم
خاله : مثلاً مهمون اومده
امیرمحمد : مهمون شما که مهمون نیستید ، هر روز اینجاین
ثریا : مامان من و ثنا میریم تو اتاق تهمینه می خوابیم .
امیرمحمد دست من و گرفت : خاله با اجازه ما هم بریم استراحت کنیم .
رفتیم توی اتاق امیرمحمد : بهتر اینجا باشی
: لباسم اون طرفه
امیرمحمد : یعنی چی ؟
: زیر مانتوم تاب پوشیدم
امیرمحمد : بیا برو روی تخت دراز بکش روت ملافه بنداز
: نمیشه که
امیرمحمد : کولر روشنه
چاره ای نداشتم امیرمحمد پشتش و کرد به من روی تخت دراز کشیدم . ملافه رو انداختم روم . دیدم امیرمحمد اومد کنارم دراز کشید
: اینجا می خوابی ؟
امیرمحمد : آره چون می دونم خاله فضوله اینجا یک سری می زنه
: نمیگه چرا اون اتاق نخوابیدی ، مریم اینجا می خوابید
امیرمحمد : نه نمیگه ، بگیر بخواب که من خیلی خسته ام
چاره ای جز این کار نداشتم به خاطر اینکه باز خاله خانم ، به فکر امیرمحمد برای ثریا نیافته . چشم هام گرم شده بود . صدای در اومد تا اومدم بلند بشم دیدم امیرمحمد رفت : بله
خاله : امیرمحمد
امیرمحمد در باز کرد : بله خاله
خاله : برای ناهار چیزی درست کنم
امیرمحمد : نه خاله نیازی نیست غذا داریم .
خاله : از کجا ؟
امیرمحمد : غذاهای دیشب
خاله : باشه ، کتایون اینجاست ، یک لحظه بگو بیاد کارش دارم
آخ حالا با این لباس چطوری برم ، بدبختی رو ببین !!
امیرمحمد : کتایون خاله کارت داره
شام و انداختم رو شونه ام رفتم سمت در : بله خاله
خاله به من نگاهی کرد : چای کجاست ؟
می دونستم می دونه کجاست : همون کابینت زیر سماور
خاله به امیرمحمد نگاه کرد : یادم رفته بود !
امیرمحمد دستش و انداخت دور کمرم : خوب خاله حالا که فهمیدید لطفاً دیگه بزارید ما بخوابیم
خاله : ببخشید
امیرمحمد در اتاق و بست : تو روحت خاله !!!
روی تخت دراز کشیدیم : فکر نکنم امروز بتونیم استراحت کنیم.
امیرمحمد منو بغل کرد : من که می خوابم تو هم بخواب
چاره ای نداشتم چون دیگه نمی تونستم از اتاق برم بیرون ، فعلاً باید به ساز امیرمحمد می رقصیدم اونم اینو فهمیده بود و خوب سوء استفاده می کرد . خوابم برد .

---

:کتایون بلندشو دیگه بسته چقدر می خوابی
چشم هام و باز کردم : خوابم میاد تو برو بیرون به من چکار داری
امیرمحمد : نمی خواهم بلند شو با هم بریم ، حتماً مریم بیدار شده
اسم مریم که آورد تازه یاد اون افتادم از جام بلند شدم : ازش یادم رفته بود .
امیرمحمد شالم و برداشت انداخت روی شونه هام تازه یادم اومد که تاب تنمه ، از جام بلند شدم ، گیره موهام زدم رفتم بیرون ، خوشبختانه مریم هنوز خواب بود یک لباس دیگه تنم کردم شالمم درست کردم رفتم پایین . صورتم و شستم.
امیرمحمد روی مبل لم داده ، رفتم طرفش : هنوز همه خوابیدن ، زود بیدار شدیم .
امیرمحمد خنده ای کرد : بیدار شدیم
: نه منظورم زود بیدارم کردی ، چای می خوری ؟
امیرمحمد لبخندی زد : نه بیا اینجا بشین
: نه برم چای دم کنم .
دستم گرفت کنار خودش نشوند : خیلی خوابت میاد!
: از دیروز نخوابیدم
امیرمحمد دستش انداخت دور شونه ام مجبورم کرد بهش لم بدم
: نمی خواهد دیگه بعد استراحت می کنم .
امیرمحمد : این جوری دوست دارم
: امیرمحمد, زشته! اگه کسی بیاد!
امیرمحمد : همه که می دونن تو با منی چرا به خودت سخت میگیری گلم, روسری تو در بیار.
می خواستم از کنارش بلندشم نگذاشت .
تقلا کردم که بتونم بلند بشم و اون بیشتر بغلم کرد .

---

:امیرمحمد, تو و کتایون کی صیغه تون تموم میشه!
سر جام خشکم زد!!
امیرمحمد : شما اینجاین خاله!
خاله : آره
سریع خودم و مرتب کردم حالا فهمیدم چرا امیرمحمد اینطوری کرد!!
خاله : نگفتی تا کی صیغه تون هست!
امیرمحمد : هنوز هست
خاله : منظورم چند ماه قبل از فوت حاجی بوده
امیرمحمد : نه حاجی بعد از فوتش ما رو صیغه کرده
خاله : منظورم...
امیرمحمد : کتایون چای بزار
از کنارش بلند شدم .. تو دلم گفتم: خیلی نامردی امیرمحمد!!
رفتم توی آشپزخونه ، چای دم کردم ، همون جا نشستم . امیرمحمد و خاله اومدن , جلوی خاله, سرمو بوسید : گلم چرا نیومدی بیرون!
: گذاشتم چای دم بکشه یکدفعه بریزم و بیام
امیرمحمد شالمو باز کرد : خواهشاً این و دیگه سرت نکن
نمی تونستم حرف بزنم فقط بهش نگاه کردم .
خاله : شما که محرمین
دلم می خواست امیرمحمدو خفه کنم, ولی نمی تونستم هیچ کاری انجام بدم .
: برم ببینم مریم بیدار شده!
از پله ها داشتم می رفتم بالا که امیرمحمد دستم گرفت برد توی اتاق خودش : ببین شرمنده مجبور شدم..
: می تونستی..
امیرمحمد آروم : هیچ طوری غیر از این نمی تونستم برخورد کنم ، بیا زنگ بزنم یک صیغه دو روز..
: نه
امیرمحمد : یعنی می خواهی همین طوری!
: نه
امیرمحمد : پس نظر من بهتره!!
زنگ زد به حاج آقا باز مجبور شدم دو روز به خواسته اون باشم .!!
---

رفتم پیش مریم هنوز خواب بود : پاشو دیگه مریم
مریم : چکار داری؟
: پاشو اگه تو بیدار بودی اینطوری نمی شد
مریم چشم هاش و گشاد کرد : چی شده ؟
جریان و تعریف کردم : دم امیرمحمد گرم خوب تو منگنه گذاشتت
: پاشو دهن منم باز نکن
مریم از جاش بلند شد ، رفت دستشویی منم اتاق جمع و جور کردم . مریم برگشت : می خواهی با همین لباس بیای پایین
: نه الآن دامن کوتاه با تاب می پوشم
مریم : آره
: گمشو
مریم : خره جدی میگم تو این کار بکن
: نه
مریم رفت در کمد باز کرد یک دامن تا پایین زانوم بود داد : بپوش
: نه
مریم : غلط کردی یکبار خدا بهت لطف کرده تنت کن دیگه
: چرا خوب
مریم: چون خاله خانم رفع زحمت کنند
: بده
مریم : بده! همون لباس های همیشگی تو بپوش که توشون گم میشی!
: بیشعور
مریم : بپوش
: خیلی کوتاهه
مریم : کجاش کوتاهه بپوش
خودم سپردم دست مریم ، دامن و با یک پیراهن چسب پوشیدم ، روم نمی شد برم پایین .
: من راحت نیستم
لباس های که صبح تنم بود برداشتم تا دوباره بپوشم
مریم : دیوونه
: من راحت نیستم

---

:کتایون
مریم : بفرمائید تو
تهمینه اومد تو به من نگاه کرد : چه لباس قشنگی
مریم : منم بهش میگم قشنگه میگه نه
تهمینه : چرا کتایون خیلی خوشگل شدی بزار تنت باشه ، تو که به امیرمحمد محرمی
: آره ولی دوست ندارم

---

:کتایون
تهمینه در باز کرد : بیا تو امیرمحمد
خشکم زد امیرمحمد اومد تو به من نگاهی کرد ، خیلی طبیعی : نمی خواهی فکر ناهار بکنی
: چرا لباس عوض کنم میام پایین
مریم : تهمینه پس بیا بریم پایین
تهمینه : کتایون پس تا تو بیای من ماست و خیار درست می کنم
: باشه
اون دو تا رفتن پایین به امیرمحمد نگاه کردم : نمی خواهی بری
امیرمحمد : برای چی ؟
: می خواهم لباسم و عوض کنم
امیرمحمد : که چی بشه ؟
: هیچی
امیرمحمد اومد دستم گرفت : بیا بریم پایین
: نه دوست ندارم یک روز اینجوری باشم یکبار اون طوری
امیرمحمد : خوب همیشه همین جوری باش
بهش نگاه کردم : جدی
امیرمحمد : آره
: برو بیرون
امیرمحمد : میای یا بزور ببرمت
: امیرمحمد دوست ندارم
امیرمحمد : بیا حالا بریم تا بعد
: نمیشه
امیرمحمد : بهتر بزار خاله ام اینطوری ببینت شاید دیگه این طرف ها نیاد
: خودت خوب می دونی که بازم میاد ، اون دیگه داره روز شماری می کنه تا یکسال تموم بشه
امیرمحمد : می دونم
مجبورم کرد تا باهاش برم ، وقتی رفتم توی آشپزخونه ارسلان : کتایون چقدر ناز شدی
: ممنون
مریم بهم چشمکی زد
ثریا : تو اینطوری هم بلندی, لباس بپوشی...
محل ندادم ، غذا رو گرم کردم . آروم به مریم : خدا لعنتت کنه مریم
مریم : تو نفرین کن ، امیرمحمد دعا می کنه
خاله : لباس مال خودته کتایون
بهش نگاه کردم : بله
مریم : خودش دوخته
خاله اخم هاش رفت توی هم ، میز آماده کردم ، بعد از غذا من و مریم تو آشپزخونه تنها شدیم : مریم از دست تو ببین حالا باید چکار کنم
مریم : هیچی یکم مثل آدم لباس بپوش حالم بد میشه وقتی با اون لباس ها گشاد می بینمت
: اون طوری خوبه
مریم : خوبه تو خیاطی هر کی تو رو می بینه میگه چقدر خود خیاط بد سلیقه است
: سوء استفاده نکن
مریم : به جان خودم راست میگم ، چه ایراد داره همیشه اینطوری راه بری ، یکم از زیبایت استفاده کن
: هیچ وقت این کار و نمی کنم
مریم : احمقی
: بزار باشم .
چای ریختم رفتیم توی حال دیدم خاله آماده شده : خوب ما بریم دیگه
تو دلم گفتم : چه عجب تشریف ببرید, دیگه ام نیاین!!
تندیس : کجا خاله ؟
خاله : برم خونه کار دارم ، قراره برای ثریا فردا خواستگار بیاد
مریم به من نگاهی کرد لبخندی زد .
تهمینه : مبارک باشه
ثریا : مامان من گفتم نمی خواهم من انتخابم و قبلاً کردم
خاله : بی خود می بینی که انتخاب شما فعلاً زن داره
ثریا : خوب تموم میشه دیگه
خاله : یعنی می خواهی از ته مونده کتایون استفاده کنی
حرفش خیلی زشت بود به امیرمحمد نگاه کردم دیدم داره با کنترل بازی می کنه و اصلاً هیچی نگفت .
ثنا : مامان من حاضرم
ثریا : چرا باید ناراحت بشم . امیرمحمد از اول مال من بوده ، خاله اول می خواست من و بگیره ولی بعد حاجی نگذاشت ، تو زندگی من و امیرمحمد دخالت کرد ، بدم کتایون می دونه امیرمحمد برای یک مدت می خواهدش بعدم مثل دفعه قبل ولش می کنه .
دیگه نتونستم حرف هاش و گوش کنم از جام بلند شدم رفتم توی آشپزخونه حق با ثریا بود.. قصد امیرمحمد همین بود . نا خواسته اشک هام ریخت..
---

:کتایون
سریع اشک هام پاک کردم : بله مریم
مریم اومد بغلم کرد : گریه نکن کتایون قوی باش او می خواست همین اتفاق بیافته
: خوب راست گفته
مریم : نه کتایون
: چرا واقعیت داره .
مریم : خود تو جمع جور کن نذار بفهمن که کم آوردی
صورتم شستم . حالا باید با امیرمحمد چکار می کردم من دوستش داشتم ولی اون...
مریم : می خواهی بریم خونه ما
: نه بریم مغازه
مریم : باشه بیا حاضر شو بریم .
با هم رفتیم بالا حاضر شدم اومدیم پایین هنوز خاله نرفته بودند . امیرمحمد وقتی من و دید : کجا ؟
: مغازه کار دارم
امیرمحمد : نمی خواهد بری
: باید حتماً برم باید یک لباس برای فردا تحویل بدم این مدتم نتونستم کارهاش و بکنم .
امیرمحمد : صبر کن خودم می برمتون
: نیازی نیست می تونیم بریم .
امیرمحمد با اخم : لازم نکرده ، خاله داشتید می رفتید نه ؟
خاله با ناراحتی بلند شد : بله
امیرمحمد : به سلامت
خاله : من خاله اتم!
امیرمحمد : خاله دیگه نمی خواهم مدتی نه شما نه خاندان شما رو ببینم ، می خواهم یکم هم خودم هم خانواده ام آرامش داشته باشند . ثریا بهتره به همین خواستگارت جواب بدی چون من زن دارم حتی اگه یکسالم تموم بشه ، بازم اون زن منه! اگه می خواستم تا حالا داماد شده بودم ، خوب به سلامت .
خاله اینا رفتند ، تهمینه : چه عجب امیرمحمد
امیرمحمد بهش نگاه کرد رفت بالا
تهمینه : راحت شدیم .
تلفن زنگ خورد ، تندیس برداشت کمی صحبت کرد : کتایون بیا تورانه
رفتم گوشی رو گرفتم : سلام
توران : سلام کتایون دستت درد نکنه شرمنده ات شدم می دونم صبح خسته بودی
: کاری نکردم
توران : باور کن صبح که بیدار شدم با خودم گفتم اگه مامانم بود حتماً صبح می اومد . بعد دیدم مامان مجید اومد وقت سینی رو دستش دیدم گفت تو آوردی خیلی خوشحال شدم
: خوب خدا رو شکر خوشحال شدی
توران : باور کن برات جبران می کنم .
: نه نیازی به جبران نیست . خوب توران جان من دارم میرم مغازه کار دارم کاری نداری!
توران : نه ممنون
: سلام به آقا مجید برسون
توران : باشه حتماً
گوشی رو قطع کردم رفتم سمت در کفش هام و پوشیدم : بیا بریم مریم
مریم : امیرمحمد خان
: بیا بریم خودمون می تونیم بریم .
مریم دید ناراحتم هیچی نگفت . رفتیم بیرون از خونه : ثریا راستش گفت
مریم : تو هم جا رو خالی کردی دیدی که امیرمحمد چی گفت
: از این حرف ها زیاد می زنه
مریم : خیلی احمقی
: آره هستم .
سر خیابون رسیدیم ، تاکسی اومد سوار شدیم رفتیم مغازه .
مریم : الآن میاد می بینه نیستیم
: اون نمیاد
مریم : شاید اومد
: مریم من امیرمحمد می شناسم اون نمیاد اون انتظار داره من همش نازش و بکشم .
مریم : بی خود
دیگه هیچی نگفتم رسیدیم مغازه پیاده شدیم در باز کردم رفتیم داخل : مریم تو می خواهی برو خونه
مریم : خونه کاری ندارم می مونم پیشت .
لباسم در آوردم ، لباسی که باید می دوختم دستم گرفتم بدون حرف شروع کردم به دوختن . مریم هیچی نگفت گذاشت من توی خودم باشم ....
تا ساعت هفت اونجا بودم
مریم : کتایون ساعت هفت شد نمی خواهی بری خونه
: تو برو حوصله خونه رو ندارم
مریم : کجا می خواهی بری ؟
: میرم حالا دیرتر
مریم : بلند شو کتایون لج نکن برو خونه
بهش نگاه کردم : برم خونه چکار کنم
مریم : خونه حاجی دیگه نیست بری اونجا پس بلند شو برو خونه
از جام بلند شدم لباس پوشیدم
مریم : کتایون رفتی هیچی بهش نگی
: برم چی بهش بگم ، دیدی گفتم نمیاد
مریم : هر دو تاتون لجبازید
: کار نداری مریم
مریم : نه برو مراقب خودت باش .
از مغازه اومدم شروع کردم قدم زدن باید برای زندگی خودم یک فکر تازه ای بکنم اگه شده باید یک خونه اجاره کنم ، ولی من به زن عمو قول دادم ، پس خودم چی ؟
به خودم اومدم دیدم دارم پول تاکسی رو حساب می کنم نزدیک خونه ام . در خونه رو باز کردم رفتم تو...
تهمینه تا من دید : خوبی کتایون ؟
: آره ممنون
تندیس : امیرمحمد اومد ولی شما رو پیدا نکرد
: تاکسی گرفتیم ، رفتیم
تهمینه : کتایون امیرمحمد خیلی عصبانیه از وقتی تو رفتی ، رفت توی اتاقش
سرم تکون دادم رفتم بالا تو اتاق ، دیدم روی تخت دراز کشیده تا من دید بلند شد : تو کجا رفتی ؟
: جای که قرار بود برم
امیرمحمد : مگه نگفتم خودم می برمت
: گفتم نیازی نیست خودم میرم
امیرمحمد : منم گفتم نه
: تو چکاره منی که بخواهی تعیین تکلیف کنی
امیرمحمد : من شوهرتم
: جدی یادم نمیاد بهت جواب بله داده باشم
امیرمحمد : باید یادت بیارم
: آره بگو
امیرمحمد : صبح
خندیدم : تموم شد حالا برو بیرون
امیرمحمد : کتایون لج نکن
: بکنم می خواهی چکار کنی
امیرمحمد : کتایون عصبانیم
: اگه تو عصبانی من خیلی عصبانیم چرا باید همش حرف خانواده ات گوش کنم هر دفعه یک طوری من و خورد می کنند ، فکر می کنند کین که به خودشون اجازه بدن
امیرمحمد : من ازت دفاع کردم
: کدوم دفاع وقتی خوب حرف هاشون و زدن بعدم تو نگران اینی که ثریا رو بدن بهت و گرنه اصلاً یادت نمی اومد باید چیزی بهشون بگی
امیرمحمد : اصلاً این طور نیست
: چرا دقیقاً همین طوره ، تو فقط نگران خودتی
امیرمحمد : کتایون گوش کن..
: گوش نمی کنم خیلی نامردی امیرمحمد ، حالام برو بیرون
امیرمحمد : کتایون اصلاً..
سرش دادم زدم : برو بیرون نمی خواهم با آدم های نامرد هم کلام بشم
امیرمحمد رفت بیرون.. منم روی تخت نشستم حسابی گریه کردم ، دلم می خواست با گریه هام ریشه عشق امیرمحمد از دلم پاک کنم ولی بیشتر آبیاریش کردم .
---
یک هفته ای ساکت بودم به هیچ عنوان با امیرمحمد هم کلام نمی شدم

--

:کتایون سالاد درست کردم
: دستت درد نکنه تندیس
تندیس : بابا شام و از بیرون می گرفتی
: وقتی خودم می تونم درست کنم چرا از بیرون بگیرم
تندیس : خوب ببین از صبح داریم کار می کنیم
: خوب دیگه تموم شد
تهمینه : نمی خواست دیگه توران و مادرشوهرش و دعوت کنیم .
: زشته باید دعوتش می کردیم .

--

:تهمینه دیگه چیزی لازم ندارین
تهمینه به من نگاه کرد : نه
تهمینه : کتایون میگه نه
امیرمحمد رفت بیرون از آشپزخونه توی این هفته با هم همین طوری حرف زدیم همیشه یک نفر اون وسط بود که حرفهای من به امیرمحمد و بلعکس برسونه
تندیس : هنوز قهرین
: قهر نیستیم
تهمینه : فقط با هم حرف نمی زنید
: آره
صدای زنگ اومد : کسی قرار بود بیاد
ارسلان اومد : خاله است
تندیس : اه ، باز این اومد
: تندیس درست حرف بزن ، تهمینه شربت درست کن ، ببر من بیرون نمیام کار دارم .
تهمینه شربت درست کرد برد بیرون

---

:توران و مادرشوهرش دعوت کردین
: سلام
خاله : باید چند تا بزرگ تر و دعوت می کردین ، این طوری بهتر بود
هیچی نگفتم به کارم رسیدم
خاله : من و بچه ها می مونیم
فقط بهش نگاه کردم
تهمینه : تدارک ندیدم خاله
خاله : هنوز دیر نشده
محل ندادم یعنی نشنیدم خاله چی گفت
خاله : شنیدی کتایون!
بازم چیزی نگفتم
خاله : کتایون!
: بله
خاله : شنیدی گفتم می مونیم!
: ببخشید یکم دیر گفتید باید صبح خبر می دادید باشه برای یک دفعه دیگه
خاله : زبون در آوردی ، فکر کردی کی هستی که تو خونه خواهرم به من امر و نهی می کنی!
پشتم کردم بهش محل ندادم...

--

:خانم خونه است هر طور صلاح بدونه همون کار و می کنه
خاله : فقط خواهرم خانم این خونه بوده ، بعدشم بچه هاش حالا که توران رفته تهمینه میشه خانم خونه فهمیدی امیرمحمد!!
امیرمحمد : نه خاله اشتباه به عرضه تون رسوندن
خاله : امیرمحمد من نمی گذارم این دختر ندید پدید بشه خانم خونه
امیرمحمد : حالا که هست هزار بارم بهتون گفتم با کتایون درست حرف بزنید
خاله : با هر کسی باید در حد شانش حرف زد
امیرمحمد : پس خاله برو بیرون دیگه هم نیا اینجا
خاله : چرا با من اینطوری حرف می زنی
امیرمحمد : در حد شان تون حرف زدم ، دیگه نبینمتون خاله
خاله : من..
امیرمحمد : تندیس در خونه رو بهشون نشون بده ، دیگه هم در رو از روشون باز نکنید .
خاله رفت ، منم اصلاً به روی خودم نیاوردم که امیرمحمد چی گفت .
تمام کارها رو انجام دادم . برای شب رفتم دوش گرفتم یک مانتو آبی نخی با شلوار جین سرمه ای پوشیدم کمی هم آرایش کردم یک شال سفیدم سرم کردم.
ساعت هشت بود که اومدن. امیرمحمد در باز کرد به استقبالشون رفتم ، توران من و بغل کرد و بوسید .
خانم بهمنی : مزاحم شدیم
: این چه حرفیه خیلی خوش اومدین .
اومدن داخل شربت درست کردم تهمینه برد . منم رفتم بیرون کنار امیرمحمد خالی بود به من نگاهی کرد ، مجبوری کنارش نشستم چون دوست نداشتم خانواده بهمنی شک کنند .
تهمینه پذیراییش و کرد ، روی مبل نشست .
آقای بهمنی : امیرمحمد خان انشاءالله کی عروسی شما است!
امیرمحمد : به موقعه اش
خانم بهمنی : شما که توی یک خونه زندگی می کنید خوب بهتر مراسمتونم بگیرید که دیگه از حرف همه راحت بشید .
امیرمحمد : بله تو همین فکر هستیم ولی خوب باید اول بعضی کارها انجام بشه بعد .
خانم بهمنی : برای مصطفی دنبال زن می گردیم
امیرمحمد : به سلامتی
خانم بهمنی : می خواهم مثل عروسم توران یک دختر خوب نصیبمون بشه
: خودتون خوب هستید عروس خوبم نصیبتون میشه
خانم بهمنی : آخه نمی دونی کتایون جون چقدر سخته عروس پیدا کردن آدم نمیتونه به هر کسی اعتماد کنه...
: بله حق دارید
چشمم افتاد به مهتاب که داشت امیرمحمد نگاه می کرد تا متوجه من شد سرش و انداخت پایین ، تو دلم گفتم از شر یکی خلاص میشم گیر یکی دیگه می افتم!!
مردها شروع کردند در مورد کار حرف زدن خانم ها هم در مورد عروسی ، از نگاه های مهتاب به امیرمحمد خسته شده بودم . ساعت نه و نیم شد رفتم توی آشپزخونه تا همه چیز برای شام آماده کنم .

--

کتایون
همون طور که پشتم بهش بود : بله
امیرمحمد : چرا اومدی اینجا ؟
: می خواهم شام و آماده کنم .
امیرمحمد : زود نیست
: نه تا آماده بشه میشه ساعت ده
امیرمحمد : کتایون یک سوال ازت بکنم بهم راستش و میگی
: آره
امیرمحمد : برگرد من و نگاه کن
برگشتم بهش نگاه کرم : خوب
امیرمحمد : خوب نگاه کن ببین ایرادی دارم
نگاهش کردم : نه
امیرمحمد : چرا خواهر مجید اون طوری نگاهم می کنه ؟
پشتم و کردم بهش : چه می دونم برو ازش سوال کن
امیرمحمد : بیا بریم با هم بیرون
: باید همه چیز و آماده کنم
امیرمحمد : هنوز زوده ساعت ده بیا
: زشته شاید...
امیرمحمد دستم گرفت : نه زشت نیست بیا بریم کتایون
باهاش رفتم بیرون روی مبل نشستیم امیرمحمد دستش انداخت پشت من
توران : کتایون ، مریم چطوره ؟
: خوبه
توران : راستی بابت لباس ممنون هر کی تو تنم دید گفت عالیه
لبخندی زدم
امیرمحمد : کار خانم من حرف نداره
خانم بهمنی : بله ، واقعاً کارشون حرف نداره ، برای عروسی خودت چی بدوزی
امیرمحمد : برای خودش که دیگه سنگ تموم می گذاره
ساعت ده میز و چیدم ، شام و خوردیم . تا ساعت دوازده حرف زدن , وقتی قصد رفتن داشتند به توران یک سکه دادم ، مجید و خانواده اش کلی تشکر کردند و رفتند .
تا ساعت دو همه چیز و جمع کردم رفتم بالا تو اتاق روی تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم زود خوابم برد . احساس کردم یکی کنارمه, نفس هاشو احساس کردم...
کتایون بابا
چشم هام باز کردم دیدم حاجیه : سلام حاجی خوبی ؟
حاجی : بلند شو بابا ، اومدم بهت یک سری بزنم
: طوری شده حاجی ؟
حاجی به من نگاه کرد : از امیرمحمد خبر داری
: چطور حاجی!
حاجی : پاشو برو بهش سر بزن حالش خوب نبود
: حاجی ولش کن اون اصلاً به من محل نمیده برم چی بهش بگم
حاجی : نه برو عزیزم می دونم چشم انتظار تو ا
: چرا من ، چرا همیشه من باید کوتاه بیام چرا اون یکبار برای من تلاش نمی کنه .
حاجی : تلاش نکرد یا تو نخواستی
: چی رو نخواستم حاجی ، خودش همش از من فاصله می گیره
حاجی : می دونم بابا ، ولی الآن برو بهش سر بزن بهت نیاز داره
حاجی بلند شد رفت بیرون با بسته شدن در.. از خواب پریدم دیدم روی تخت نشستم به در نگاه کردم یعنی برم ، نه اون باید بیاد..
دراز کشیدم ولی نمی دونم چرا.! نگران شدم از جام بلند شدم رفتم توی اتاق امیرمحمد دیدم راحت خوابیده بهش نگاهی کردم . خاطرم جمع شد هیچیش نیست . بازم برای اطمینان دستم و گذاشتم رو صورتش ....

نه دمای بدنش نرماله . نمی دونم این چه خوابی بود دیدم ، از اتاق رفتم بیرون, وضو گرفتم رفتم ایستادم به نماز ، یعنی چی شده بوده .!!
کنار سجاده نشستم دلم طاقت نیاورد دوباره رفتم بالا بهش سر زدم دیدم خوابه ، آروم رفتم سمت در..
--

:کتایون چیزی شده
برگشتم : ببخش بیدارت کردم
امیرمحمد : چی شده ؟
برگشتم سمتش نشستم : خواب حاجی رو دیدم نگران تو بود اومدم بهت سر بزنم
امیرمحمد : من خوبم
: متوجه شدم ، بگیر بخواب
رفتم توی اتاق روی تخت دراز کشیدم ، در اتاقم باز شد دیدم امیرمحمده
: چیزی شده
امیرمحمد : میشه اینجا بخوابم
: آره ، بیا روی تخت بخواب من پایین می خوابم
امیرمحمد : نه کتایون پیش تو
نمی دونستم چی باید بگم . اومد روی تخت دراز کشید ، خودم دوست داشتم پیشش باشم . کنارش دراز کشیدم...
امیرمحمد : کتایون من خواب حاجی رو دیدم
: کی!
امیرمحمد : وقتی اومدی تو اتاق تازه از خواب بیدار شده بودم
: چی بهت گفت
امیرمحمد : هیچی باهام حرفی نزد
: نگرانت بود
امیرمحمد : ولی من احساس کردم از دستم ناراحته
: نه به من گفت نگرانته ، بگیر بخواب
امیرمحمد من محکم تو بغلش گرفت ، صبح از خواب بیدار شدم دیدم نیست بازم من و گذاشته بود و رفته بود . بازم من بودم خودم و در اختیارش گذاشته بودم ، وجدان درد داشتم ، از جام بلند شدم وقتی خودم توی آینه دیدم اشک هام ریخت . چرا امیرمحمد با من اینطوری بازی می کرد . یعنی فقط برای موقع که اون احساس تنهایی می کنه و به کسی نیاز داره یاد من می کنه .
لباس پوشیدم ، رفتم پایین کفش هام پوشیدم تا برم خیاطی

--

:کجا کتایون
بهش نگاه کردم : میرم خیاطی کار دارم
امیرمحمد : نمی خواهد بری من باهات کار دارم
: کار دارم
امیرمحمد اومد طرفم : بیرون رفتن خبری نیست...
درم قفل کرد!
: چرا اینطوری می کنی .
امیرمحمد : بیا تو
: در باز کن می خواهم برم
بغلم کرد بردم توی هال : زشته بزار زمین اگه کسی بیاد
امیرمحمد : هیچ کس نیست همه رفتن خونه توران
: چرا به من نگفتن
امیرمحمد : چون من بهشون گفتم برن
: چرا ؟
امیرمحمد : چون با گلم می خواستم تنها باشم
: که چی بشه ؟
امیرمحمد : پاشو تا بهت بگم
: نمی خواهم
دوباره بغلم کرد بردم بالا من گذاشت روی تخت ، خودش رفت سر وقت کمدم ، یک مانتو سفید انداخت روی تخت,,: این و تنت کن
: که چی بشه ؟
امیرمحمد : بپوش ، البته صبر کن.. رفت سر وقت کشوم یک تاب سفید انداخت روی تخت : تنت کن
: نه
اومد طرف : کتایون خودم تنت می کنم .
: نمی تونی
شروع کرد به باز کردن دکمه هام, هولش دادم عقب : نکن امیرمحمد
امیرمحمد : پس بلند شو تنت کن
: برای چی ؟
امیرمحمد : همونی که بهت میگم
: باشه برو بیرون
امیرمحمد : تنت می کنی ها
: باشه
رفت بیرون ، منم تنم کردم رفتم بیرون : خوب
امیرمحمد : بیا بریم
دیدم داره میره طرف خونه توران..
ولی هیچی نگفتم جلوی خونه توران نگه داشت : پیاده شو
از ماشین پیاده شدم : اومدیم اینجا چکار کنیم
امیرمحمد : می خواهم از خواهر مجید خواستگاری کنم..!
اشک هام می خواست بریزه...: بدون دست گل و شیرینی
امیرمحمد : بعد می خرم الآن که نمی خواهم برم پایین ,می خواهم اول با توران حرف بزنم
: چرا حالا من باید لباس سفید تنم می کردم
امیرمحمد : چون خسته شده بودم از اون مانتو مشکی ، بعدم می خواستیم بریم خواستگاری ، رنگ مشکی ام شگون نداره
: صبح که نمی خواستی بری , بعدازظهر می گذاشتی من صبح به کارهام می رسیدم
امیرمحمد : نه می خواهی من و داماد کنی به فکر کار کردنی
زنگ خونه زد توران اومد ، بوسش کردم : شرمنده مزاحمت شدم
توران : نه این چه حرفیه مجید صبح رفت ماموریت منم تنها بودم به امیرمحمد زنگ زدم گفتم شماها رو بیاره اینجا
: خوب تو می اومدی اونجا
توران : نه ، دلم می خواست براتون آشپزی کنم
امیرمحمد : حالا اجازه نمیدی بیام تو
توران : ببخشید بفرمائید
رفتیم توی خونه ، چادرم و در آوردم گذاشتم کنارم
تهمینه : چقدر دیر کردین
امیرمحمد : کتایون خواب بود
توران : خدایش دیشب خسته شد خانواده مجید خیلی تشکر کردند
امیرمحمد لبخندی زد : توران به کتایون رنگ سفید نمیاد
توران به من نگاهی کرد : چرا بهش میاد چی شده سفید پوشیده همیشه مشکی می پوشه
امیرمحمد : من مجبورش کردم ، پاشو کتایون خودمونیم مانتو تو در بیار
: راحتم
توران دستم و گرفت : پاشو تو رو خدا کتایون ، بزار یک امروز تو رو خوشگل ببینیم
تهمینه : کاش اون روز که خاله خونه ما بود کتایون اون بلوز و دامن و پوشیده بود میدیدی ، دهن همه باز مونده بود
: تهمینه چرا اینقدر قلو می کنی
تهمینه : خاله نتونست نگه خوشتیپی
توران دستم و گرفت برد توی اتاق مانتوم در آوردم : تاب تنمه
توران: خوب باشه
: اخه
توران: تو رو خدا کتایون تو که زن امیرمحمدی چرا نمی خواهی کاری بکنی که تو رو دوست داشته باشه چرا اجازه میدی خاله ثریا رو به امیرمحمد قالب کنه و تو صدات در نمیاد
: چکار کنم ؟
توران : نباید بگزاری, امیرمحمد تو رو دوست داره ، ولی چون لجبازی می کنی اونم سعی می کنه باهات لجبازی کنه یکبار زندگیتون به خاطر دیگران خراب شده ، این بار به خاطر لجبازی هر دو تا تون خراب میشه
: نمی تونم توران من آدمی نیستم که خودم به کسی بچسبونم
توران : نمی خواهد خود تو بچسبونی مثل بقیه زن ها دیگه رفتار کن
: چکار کنم ؟
توران : ببین بقیه چکار می کنند تو هم بکن من دیشب جای تو حرص خوردم که مهتاب به امیرمحمد نگاه می کرد تو خیلی بی غیرتی
خندیدم : ممنون
تو دلم گفتم : تو چه می دونی ، امیرمحمد اصلاً به من توجه ای نداره
از اتاق رفتیم بیرون امیرمحمد به من نگاهی کرد لبخندی زد . می دونستم به خواستش رسیده بود ولی چه فایده امشب می خواست بره خواستگاری مهتاب...
می خواستم برم تو آشپزخونه امیرمحمد دستم گرفت کنار خودش نشوند آروم : یک سوال بکنم
: بگو
امیرمحمد : چقدر باور کردی می خواهم خواستگاری مهتاب
: خوب صد در صد
امیرمحمد : یعنی فکر می کنی من همچین کاری می کنم
: هر کاری بگی از تو بر میاد
امیرمحمد : دیوونه ای من که گفتم زن دارم
: آره اونم چون بهمنی بهت گفت
امیرمحمد : خوب همه می دونند تو زن منی, الی خودت
: خوب اونا از واقعیت خبر ندارند ، من دارم .
امیرمحمد : تو هم نداری فقط لجبازی می کنی!!! می فهمی لجبازی ، بلند شو مانتو تو بپوش بریم
: کجا ؟
امیرمحمد با عصبانیت : هر جا که من بگم
رفتم توی اتاق مانتو و چادرم پوشیدم رفتم بیرون
توران تا من دید : کجا کتایون ؟
امیرمحمد : میریم تا جایی
توران : امیرمحمد چرا اینقدر کتایون اذیت می کنی
امیرمحمد : چکارش کردم
توران : هیچ کارت مثل آدم ها نیست
امیرمحمد : بریم کتایون
: توران جان ببخشید
از خونه رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم . ساکت نشستم . سرم درد گرفت بود چشم هام و بستم دیگه کارهاش غیر قابل تحمل شده بود . احساس کردم ماشین ایستاده
:کتایون پیاده شو
از ماشین پیاده شدم دیدم جلوی در محضرم : اینجا چکار می کنیم .
امیرمحمد : بیا بریم تو کار دارم
: خوب برو
امیرمحمد : باید بیای
رفتم توی محضر از دیدن مریم و مهرداد شوکه شدم : سلام
مریم من و بوسید : خوبی کتایون
: اینجا چکار می کنی ؟
مریم : همین جوری
امیرمحمد رفت توی دفتر ، اومد بیرون : بیان تو
رفتیم داخل روی مبل نشستم . مهرداد به من نگاهی کرد . نمی دونم چرا از نگاه مهرداد ترسیدم .
امیرمحمد : آقا مهرداد شناسنامه تون آوردین
مهرداد : بله
مهرداد شناسنامه اش و داد ، هنوز کلافه بودم . خدایا چرا این امیرمحمد اینجوری با اعصاب من بازی می کنه
: کتایون بلند شو بیا
مریم دستم گرفت : بخند مثل برج زهرمار نباش
: چی رو بخندم .
رفتیم روی مبل نشستم . امیرمحمد اومد کنارم نشست ، آقا شروع کرد به خوندن عقد,, سرکار خانم کتایون شعبانی آیا بنده وکیلم شما رو به عقد دائمی امیرمحمد شعبانی در بیارم!!
به امیرمحمد نگاه کردم ، بهم لبخندی زد : جواب بده
لبخندی زدم : بله
امیرمحمد از توی جیبش دو تا حلقه در آورد : بیا
از دیدن حلقه ها تعجب کردم : تو نگه شون داشتی
امیرمحمد : می دونستم دوباره مال خودم میشی برای همین نگه شون داشتم .
حلقه ام و دستم کرد منم حلقه شو دستش کردم . اصلاً باور نمی شد واقعاً امیرمحمد مال خودم شده بود .!!
مریم بغلم کرد بوسیدم : تبریک میگم کتایون خیلی خوشحالم که به خواستت رسیدی
مهرداد : تبریک میگم کتایون خانم امیدوارم خوشبخت بشید
: ممنون
از مریم و مهرداد خداحافظی کردیم رفتیم خونه توران

---

سلام
تهمینه : سلام ، کجا رفتید ؟
امیرمحمد : جای کار داشتیم .
توران : کتایون برو مانتو چادرت در بیار
این بار با راحتی این کار و کردم . وقتی از اتاق اومدم بیرون امیرمحمد دستش و دراز کرد سمتم ، دستش گرفتم کنارش نشستم . چه احساس خوبی داره وقتی بدونی کسی که دوستش داری مال خودت میشه .!!
توران ناهار کشید ، بعد دورهم نشستیم به صحبت کردن .
تهمینه : توران کسی که هنوز خونه ات نیومده
توران : نه
تهمینه : دیشب مادرشوهرت هیچی نگفت
توران : چرا ، همش گفت آفرین به کتایون چه دست پختی داره
تهمینه : وقتی مجید میره ماموریت بیا از کتایون یاد بگیر
: دست پختت خوبه
توران : تو دیشب غوغا کرده بودی ، مصطفی چقدر از غذات تعریف کرد .
صدای زنگ اومد توران رفت در باز کرد ، مهتاب اومد بالا : سلام
به امیرمحمد نگاهی کرد از جاش بلند شد بقیه ام بلند شدیم ، باهاش احوال پرسی کردیم . مهتاب با یک نازی جواب امیرمحمد داد که خدا می دونه ، فقط به امیرمحمد نگاه کردم .
تندیس آروم : چرا اینجوری برخورد می کنه!!
لبم و گاز گرفتم...
همه نشستیم چون من کنار توران بودم ، مهتاب کنار امیرمحمد نشست ، توران رفت براش شربت آورد . امیرمحمد از جاش تکون نخورد ، انتظار داشتم جاش و عوض کنه .
مهتاب امیرمحمد به حرف گرفت, منم فقط حرص می خوردم به روی خودم نمی آوردم .
مهتاب بلند : ببخشید امیرمحمد خان من می تونم از تون یک سوال خصوصی بکنم ؟
امیرمحمد : بفرمائید .
مهتاب : شما کتایون جون بالاخره با هم نامزدین ، عقد کردین ، البته من شنیدم صیغه هستید!
به امیرمحمد نگاه کرد لبخندی زد : همیشه گفتم به شما هم میگم زندگی من و کتایون به خودمون مربوط میشه!!
مهتاب : یعنی چی ؟
امیرمحمد : یعنی همین ، خوب بچه ها حاضربشین بریم .
بلند شدیم حاضر شدیم خیلی ناراحت بودم : توران بیا بریم خونه
توران : باشه بریم .
تورانم آماده شد ، مهتاب : تو هم میری توران
توران : اره مجید آقا که شب نمیاد میرم خونه پیش بچه ها
مهتاب : مجید می دونه
توران : چطور مگه ؟
مهتاب : همین طوری سوال کردم
توران محل نداد .
امیرمحمد : بریم
توران : اره آماده ایم بریم .
امیرمحمد : مهتاب خانم به خانواده سلام برسونید .
رفتیم خونه دلم از دست امیرمحمد خیلی پر بود ، چرا نگفت عقد کردیم نکنه باز می خواست من و اذیت کنه . رفتم توی اتاق تا مانتو و چادرم بزارم .
امیرمحمد اومد تو اتاق : کتایون فعلاً به کسی چیزی نمیگی
با ناراحتی : بله متوجه شدم
امیرمحمد دستش و انداخت دور کمرم : ناراحت نشو گلم
: تو بودی ناراحت نمی شدی
امیرمحمد : چرا عزیزم ، فقط لطفاً حلقه تو در بیار
: آخه
امیرمحمد : ازت خواهش کردم ، تو که می دونی مال منی پس به من اعتماد کن
: باشه
امیرمحمد : ناراحتی نه ؟
: نه ناراحت نیستم .
امیرمحمد بغلم کرد : معلومه که ناراحت نیستی ، یکم به من فرصت بده تا همه چیز و رو به راه کنم باشه .
: باشه
امیرمحمد : بهم اعتماد داری!
: اعتماد می کنم
امیرمحمد : ممنونم گلم..
---

صبح رفتم مغازه مریم تا من و دید ، بغلم کرد : وای کتایون باورم نمیشه صبح امیرمحمد بهم زنگ زد جریان و گفت
: چرا بهم نگفتی
مریم : به من اعتماد کرده بود ، منم نمی خواستم اعتمادش و از دست بدم
: من چی ؟
مریم : دیدم ترسیدی اخم هاتم توی هم بود ، مهرداد گفت چشه ، گفتم خبر نداره حتماً باز با امیرمحمد بحثش شده...
: نگفت پس چرا می خواهد باهاش ازدواج کنه!!


مریم : نه ، به اون ربطی نداشت .
: خوب هنوز که کسی خبر نداره
مریم : دیروز یک خانمی اومد اینجا یک لباس عروس سفارش داد
: اندازه هاش و گرفتی
مریم : نه راستش خودش اندازه هاش رو گرفته بود گفت عروس اینجا نیست
: خوب احتمال اشتباه هست
مریم : نه بابا ، معلومه خیلی ظریفه
: بیعانه گرفتی
مریم : نصفش و داد
: پارچه اش چی ؟
مریم : هر چی خودمون صلاح می دونیم گفت مبلغش اصلاً مهم نیست
: باشه ، چه مدلی
مریم ژورنال و باز کرد : این
: لباس قشنگی میشه خدا کنه مثل اینم ظریف باشه
مریم : اندازه هاش معلومه دیگه
: کار چی ؟
مریم : مثل همین خواسته ، همین طور ساده
: خوش سلیقه بوده
مریم : فقط برای دو هفته دیگه می خواهد
: باشه
مریم : شروع کنیم
: کار دیگه مگه نداریم
مریم : حالا تو این و بدوز عجله داره
: باشه من برش می زنم تو کارهای دیگه رو انجام بده
مثل همیشه وضو گرفتم ، پارچه ای رو که می دونستم اون لباس خیلی زیبا میشه رو برداشتم با بسم الله برش دادم .
: خوب دیگه تور دوزی نداره
مریم : اره معلومه ساده پسنده ، راستی دیشب چی شد ؟
: چی ، چی شد
مریم : امیرمحمد میگم پیش تو بود
: نه
مریم : چرا ؟
: نمی دونم ، فقط گفت بهش اعتماد کنم
مریم : عجیبه ها اون موقع که زنش نبودی همش می خواست پیشت باشه حالا...
: نمیدونم مریم اصلاً نمی خواهم در موردش فکر کنم
---
دو هفته ای گذشت .. لباس آماده شد : مریم تماس بگیر بگو برای پرو بیاد
مریم زنگ زد خانم گفت باشه میام . بعدازظهر خانم همراه دو تا خانم دیگه اومدن
مریم : سلام خوش اومدین
: سلام
خانم : سلام ، شما باید کتایون خانم باشید
: بله
خانم : ازتون خیلی تعریف شنیدم ، خاتون خانم شما رو معرفی کردند
: ایشون به من لطف دارند
خانم : گفتن لباس حاضره
: بله ، عروس همراهتون نیست چون باید پرو بشه
خانم : راستش دخترم اینجا نیست باید لباس و براش بفرستم
: یعنی نمی خواهد امتحان کنه
خانم : نمی توست بیاد ، عروسیش یک دفعه ای شد برای همین مجبورم براش همین و بفرستم
: خدا کنه به مشکل نخورند .
خانم : نه مطمئنن نمی خورند .
مریم : کتایون اندازه هاش نسبتاً با تو یکی تو تنت کن
: نه ، باید خودش تنش کنه من هیچ وقت همچین کاری نمی کنم
خانم : نه شگون نداره
: بله
خانم پول لباس و داد ، منم لباس داخل کاور گذاشتم خیلی قشنگ شده بود یک لباس ساده که زیر سینه اش یک ردیف نگین داشت و پشت لباس بلند با تور ساده بلند همین.. با خودم: اگه مجلس داشتیم برای خودم این مدلی می دوختم نه مثل اون لباس عهد دقیانوس که تنم کردن..
خانم ها رفتند
: لباسش خیلی قشنگ شد
مریم : آره ، خیلی دلم می خواست بدونم چطوری میشه ؟
: منم
ساعت هفت رفتم خونه دیدم توران و تهمینه افتادن به جون خونه : چی شده ؟
تهمینه : امیرمحمد زنگ زد گفت چند تا از دوست هاش می خواهن بیان اینجا خونه خوب تمیز کنیم .
: به من چیزی نگفت
تهمینه : الآن تماس گرفت
رفتم لباسم در آوردم به بچه ها کمک کردم
توران : خوبه تمیزه
ساعت نه بود : شام چی ؟
تهمینه : گفت از بیرون یک چیزی می گیره
: خوب
ساعت ده بود با چند تا از دوست هاش اومد هیچ کدوم توی هال نرفتیم ، ارسلان ازشون پذیرایی کرد .
ارسلان : کتایون مدرسه ثبت نام کردی
: اره بالاخره ثبت نام شدی ، فقط امسال باید خوب درس بخونی
ارسلان : باشه حتماً
توران : تهمینه تو می خواهی چکار کنی ؟
تهمینه : هیچی ، بیکار ، بیعار
: از این خبرها نیست
توران : برو یک کلاس
تهمینه : من حوصله ندارم
: چرا داری باید بری کلاس نقاشی
تهمینه : نه بابا
: تهمینه خوب نیست بیکار باشی باید یک چیزی یاد بگیری
توران : حق با کتایونه خدایش! ببین من رفتم کلاس آرایشگری فقط مونده برم امتحان آخر و بدم
تهمینه : میری بدی
توران : آره ، فردا صبح میرم آموزشگاه ببینم امتحانش کیه که امتحان بدم
: خیلی خوبه
تهمینه : حالا ببینم به چکاری علاقه دارم .
: بهتره زود تصمیم بگیری
تهمینه : باشه

---

:می تونید بیان توی هال
: دوست هات رفتند ، مگه قرار نبود شام باشند
امیرمحمد : داریم شام میریم بیرون
توران : پس چرا گفتی شام هستید
امیرمحمد : خوب حالا ایراد داره داریم میریم بیرون
توران : نه برو
امیرمحمد : کتایون کاری نداری
: دیر میای
امیرمحمد : نمی دونم
: باشه ، خوش بگذره
امیرمحمد : ممنون ، خداحافظ
امیرمحمد رفت.
--

تهمینه : چرا کتایون گذاشتی با دوست هاش بره
: خوب حتماً کار مهمی داشته که دوست هاش و آورده خونه
توران : اره و گرنه یادم نمیاد امیرمحمد کسی رو خونه آورده باشه
: تا دم در اومدن ولی داخل نیومدن
توران : اره
: خوب پاشین فکر شام کنیم
توران : من که سیرم
تندیس و تهمینه ام گفتند نمی خورند ، ارسلانم گفت پفک خورده سیره
: خوب منم که سیرم
تندیس : تو که چیزی نخوردی
: اشتها نداشتم .
تندیس : کتایون
: بله
تندیس : کتاب هام اومده باید برم بگیرم
: باشه به امیرمحمد میگم
بچه ها رفتند توی اتاقشون منم رفتم توی اتاقم ، خیلی دلم می خواست بدونم امیرمحمد چکار داشت می کرد. که کسی نباید از کارش سر در می آورد . روی تخت دراز کشیدم از خودم پرسیدم; چرا نمیاد پیشم! نکنه فقط می خواست من و عقد کنه تا خاطرش از بابت من جمع بشه که با کس دیگه ای ازدواج نمی کنم .!!
دیدم دارم فکرهای الکی می کنم بلند شدم رفتم پایین جلوی تلویزیون نشستم یک لباسم آورده بودم خونه شروع کردم به دوختن طرحش تا سرم به اون بند بشه و به امیرمحمد فکر نکنم ....
به ساعت نگاه کردم عقربه ها ساعت دو رو نشون می داد از امیرمحمد خبری نشد ، یعنی کجاست ؟ چرا نیومده خونه ؟ چند بار می خواستم بهش زنگ بزنم ولی گفتم شاید ناراحت بشه .
ساعت سه شد بازم خبری ازش نشد رفتم توی حیاط شروع کردم به قدم زدن ، اونقدر راه رفتم که خسته شدم و لب باغچه نشستم . صدای باز شدن در اومد رفتم سمت در, دیدم امیرمحمده,, اومد تو..
: سلام تو کجا بودی ؟
امیرمحمد : چرا نخوابیدی
: نگرانت شدم
امیرمحمد : ببخش گلم اگه می دونستم منتظرم می مونی تا بیام, زودتر می اومدم
: ایراد نداره
بغلم کرد سرم و بوسید : ببخشید ، بیا بریم تو خیلی خسته ام
: چای می خواهی
امیرمحمد : نه فقط خواب
با هم رفتیم داخل ، رفتیم بالا ، سرم بوسید : شب بخیر
فهمیدم شب می خواهد جدا بخوابه : شب تو هم بخیر
رفتم توی اتاقم کمی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم . روی تختم نشستم خوابم نمی برد ، همش فکر می کردم چرا امیرمحمد اینطوری می کنه .!
---

ساعت پنج شد بازم بیدار بودم ,نماز خوندم ,پایین نشستم.
--

:چرا اینجا نشستی
: خوابم نبرد
اومد کنارم نشست : چرا گلم
: نمی دونم
امیرمحمد : کتایون چرا خوابت نبرد ؟
: همین طوری
امیرمحمد : راستش و بگو
: بگم ناراحت نمیشی
امیرمحمد : نه بگو
: چرا بهم کم محلی می کنی
امیرمحمد : نه گلم کم محلی نمی کنم
: مثل قبل نیستی امیرمحمد
امیرمحمد سرم گرفت تو بغلش : نه عزیزم همچین فکر نکن ، من تو رو خیلی دوست دارم
: نه نداری
امیرمحمد : چرا دوستت دارم خیلیم زیاد ، پاشو بریم بالا
: بزار صبحانه رو درست کنم
امیرمحمد : نمی خواهد روز جمعه کسی زود بیدار نمیشه
: هر روز توی این خونه جمعه است
امیرمحمد : بلند شو بریم بالا
رفتیم توی اتاق روی تخت دراز کشید منم کنارش دراز کشیدم : راحت بخواب اینم بدون که خیلی برام عزیزی خیلی زیاد
: امیرمحمد پشیمون شدی ...
امیرمحمد اخم هاش توی هم کرد : دیگه این حرف و نزن حالام بگیر بخواب
سرم و روی سینه اش گذاشتم و اون بغلم کرد ، خوابم برد .

--

وقتی بیدار شدم دیدم اونم خوابیده ، دوباره خوابیدم دوست نداشتم از بغلش برم بیرون چون احساس امنیت خوبی داشتم .
دیگه امیرمحمد از اون روز به بعد بیشتر بهم توجه می کرد دیگه نرفت توی اون اتاق و پیش من می موند .
---
: امیرمحمد
امیرمحمد : بله گلم
: راستش خواستگار زنگ زده
امیرمحمد : برای کی ؟
: برای تهمینه
امیرمحمد : جدی یعنی اونم موقع عروس شدنشه!
: اره دیگه
امیرمحمد : کی هست عزیزم ؟
: نمی دونم میگن تو عروسی توران ، تهمینه رو دیدن از خانواده مجید آقا هستند
امیرمحمد : خوبه
: قرار شد امروز بعدازظهر بیان
امیرمحمد : منم باید باشم
: نمی دونم اگه پدرش و خودش بیان آره
امیرمحمد : باشه عزیزم می مونم خونه اگه باباش بود منم میام جلو و گرنه خودت
: من چی باید بگم ؟
امیرمحمد : خانم بهمنی نمیاد
: نه
امیرمحمد : باشه خودم می مونم .
: مرسی
امیرمحمد سرم بوسید : خواهش می کنم .

---

بعدازظهر خواستگار تهمینه اومد خانواده خوبی معلوم می شدند ، خانم بهمنی اومده بود چون پسر خواهرش می شد . قرار شد امیرمحمد تحقیق ها رو بکنه تا بعد ادامه بدیم .
امیرمحمد : پسر بدی به چشم نمی خورد
: بالاخره باید بری تحقیق
امیرمحمد : اون که حتماً باید ببینم چطوریه از مجید آقا هم سوال می کنم .
: الآن بهش زنگ بزن
امیرمحمد : حالا باشه بعد
: کی
امیرمحمد : زشته که الآن زنگ بزنم ، ساعت ده زنگ می زنم
: امیرمحمد
امیرمحمد : جانم
: منم می خواهم بدونم چی میگه
امیرمحمد : مگه تو فضولی
: من کنجکاوم
امیرمحمد : قربون خانم کنجکاوم

--

تهمینه از پسره بدش نیومده بود ، منتظر بود ببینه امیرمحمد در موردش تحقیق می کنه نتیجه چی میشه .
ساعت ده امیرمحمد تماس گرفت : سلام مجید آقا خوبی
مجید : سلام ، ممنون ، شما چطوری ، خانواده خوب هستند
امیرمحمد : قربانت ، مزاحمت شدم ازت یک سوال بپرسم
مجید : در خدمتم بگو
امیرمحمد : راستش نمی دونم در جریان هستی یا نه ؟ پسر خاله ات
مجید : بله توران به من گفت
امیرمحمد : راستش زنگ زدم یک برادری بکنی ، بالاخره تهمینه ام مثل خواهر خودته ،
مجید : امیرمحمد خان پسر بسیار خوبیه ، خیلی آقا ، متین ، خیلی اهل کاره ، سرشم تو کار خودشه ، می دونید که معلم دبستانه ، کسیم که تو یک ارگان دولتی باشه از چند تا فیلتر باید بگذره..
امیرمحمد : بله می دونم ، از نظر اخلاق!
مجید : راستش من تا حالا چیزی ازش ندیدم ولی خوب خودت بهتر می دونی که وقتی آدم ازدواج می کنه خیلی چیزها تغییر می کنه
امیرمحمد : بله ، درسته ، ولی خوب برخوردش توی خانواده
مجید : من چیزی ندیدم همیشه خیلی آقا رفتار کرده .
امیرمحمد : خیلی لطف کردی مجید آقا
مجید : بازم تو محیط کار سوال کنید بهتره ، می دونم اهل رفیق بازی نیست
امیرمحمد : خوب این خیلی مهمه
مجید : اینو می تونم اطمینان بدم
امیرمحمد : خیلی لطف کردی ، خداحافظ
مجید : سلام برسونید ، خداحافظ
امیرمحمد : خوب این از مجید
: بهتر تو مدرسه ام ازش یک سوالی بکنی ، ببینی چطور آدمیه
امیرمحمد : خاطرت جمع می دونی که مو رو از ماست می کشم بیرون
: بله می دونم
امیرمحمد : کتایون می خواهم یک چیزی رو بهت بگم
: بگو گوش می کنم .
امیرمحمد : راستش قصد دارم یک کاری بکنم
: چکار
امیرمحمد : راستش برای اینکه همه بدونن من تو دوباره عقد کردیم می خواهم یک مهمونی ساده بگیرم همه آشنا نزدیک و دعوت کنم اعلام کنم که تو زن رسمی منی ، خوبه ؟
: آره
امیرمحمد : خیلی خوب کی
: بهتر نیست به بچه ها هم بگی
امیرمحمد : می خواهم همه همون روز بفهمند
: هر وقت خودت مشخص می کنی
امیرمحمد : برای روز جمعه آینده
: زود نیست
امیرمحمد : مهمونی ساده که دیگه این حرف ها رو نداره
: باشه ، توی همین خونه می گیری دیگه
امیرمحمد : نه اینجا که جا نمیشیم باغ یکی از دوستام میگیریم
: مگه می خواهی چند تا مهمون دعوت کنی
امیرمحمد : اینجا جا نمیشن ، بعدم می خواهم خانم و آقا جدا باشند تا خانم ها معذب نباشند .
: باشه .
امیرمحمد : پس کارها رو خودم می کنم . تو هم به فکر یک لباس شیک باش .
: چشم
---
امروز ظهر امیرمحمد من و برد آرایشگاه تا برای شب آماده بشم . به بچه ها گفتم می خواهم برم آرایشگاه ، بچه هام گفتند میرن آرایشگاه . برای خودم مثل لباسی عروس دوختم ولی تور این ها رو نداشتم موهام جمع و باز درست کردم و یک تاج کوچولو گذاشتم . خیلی خوشگل شده بودم .

--

:ببخشید خانم شعبانی اومدن دنبالتون
: الآن حاضر میشم .
آرایشگر : بیان اینجا
: چیزی شده ؟
آرایشگر : همسرتون گفتن این تور رو به سر تون بزنم
: برای چی ؟
آرایشگر : ایشون خواستن یعنی نمی دونید چرا ؟
: نه
آرایشگر : حتماً می خواهن یاد شب عروسیتون بکنه .
روی سرم تور و وصل کرد . پول و حساب کردم رفتم بیرون ، دیدم امیرمحمد منتظرمه یک کت و شلوار مشکی با پاپیون زده بود.. مانتو و شالم و در آورد روی سرم شنل انداخت,,
: امیرمحمد چکار می کنی ؟
امیرمحمد : می خواهیم بریم عکس بگیریم ، اون دفعه که هر دو مثل آدم های عصبانی افتادیم ولی این بار می خواهیم بریم چند تا عکس توپ بگیریم .
رفتیم آتلیه با هم عکس گرفتیم ، اینبار واقعاً هر دو می خواستیم عکس های قشنگی داشته باشیم .
سوار ماشین شدیم : امیرمحمد تور باز کن
امیرمحمد : بریم میگم توران برات باز کنه
: اگه کسی اومده باشه
امیرمحمد : بیان خوب شب عروسی من تو ، حالا به طور ساده
از ماشین پیاده شدیم ، امیرمحمد کمک کرد تا از پله ها برم بالا ، قبل از اینکه وارد بشم امیرمحمد شنل و از سرم در آورد
: بگو کتایون بیاد تور در بیار
امیرمحمد : کسی نیومده بیا بریم تو
: آخه کسی باشه
امیرمحمد : کتایون میشه اینقدر به اون تور گیر ندی
: چشم
امیرمحمد : الهی قربون اون چشم گفتنت برم .
دستم گرفت با هم وارد سالن شدیم اصلاً فکرشم نمی کردم مهمون ها اومده باشند فیلم بردار شروع کرد فیلم گرفتن ، توران با یک دسته گل گرد رز سفید و قرمز اومد سمتم : مبارک باشه
اصلاً باورم نمی شد.. به امیرمحمد نگاه کردم : همه می دونستند!
امیرمحمد : اره عزیزم
: خیلی بدی!
امیرمحمد دستش و انداخت دور کمرم بغلم کرد : قربون تو برم عزیزم ، تو مهم ترین اتفاق زندگی من هستی. هر کاری می کنم تا گلم از زندگیش لذت ببره!
اصلاً باورم نمیشد فکر می کردم هیچ کس خبر نداره ولی من بودم که از همه چیز بی خبر بودم . شاید برای هیچکس همچین عروسی اتفاق نیافتاده باشه .
شب عروسیم زیباترین اتفاق عمرم بود وقتی باز با امیرمحمد کنار سفره عقد نشستم از خدا خواستم همیشه امیرمحمد کنارم باشه .

 


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : کتایون , نوشتن رمان , رمان پرطرفدار کتایون , کتایون رمانش , رمان میخوام , رمان جدید میخوام , رمان خوب میخوام , جدیدترین رمان ها , X تمام قسمت های رمان کتایون , کتایون قسمت اخرش ,
بازدید : 2597
تاریخ : یکشنبه 25 بهمن 1394 زمان : 21:38 | نویسنده : masoud293 | نظرات (1)
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط گلسنم در تاریخ 1398/11/11 و 22:17 دقیقه ارسال شده است

سلام و خسته نباشید میخواستم بدونم میشه فایل pdf رمان کتایون و پسر عموش امیر محمد و که توی سایت تون هست و بزارید یا اینکه اگه بشه خود رمان و کامل بزارید که بشه مطالعه کرد متشکرم


کد امنیتی رفرش