رمان جدید و پر طرفدار رمان کتایون قسمت یازدهم و دوازدهم
رمان جدید و پر طرفدار رمان کتایون قسمت یازدهم و دوازدهم
رمان جدید و پر طرفدار رمان کتایون قسمت یازدهم و دوازدهم
رفتم : جانم
امیرمحمد : عزیزم چیزی که تو خانم ها کم و کسر نیست
: نه
امیرمحمد : الان شامم میارن .
همون موقع غذا رو آوردند
مامانی : مهمونی خوبی گرفتند
زن داییش : به مال ما که نمی رسید .
امیرمحمد : ببخشید من باید برم کار دارم .
همراهش رفتم : امیرمحمد
امیرمحمد : جانم عزیزم
: دارن شروع می کنند .
امیرمحمد دستش و انداخت دور کمرم من و به خودش چسبوند : هیچی نمیشه عزیزم فقط تو مراقب باش خوب پذیرایی بشن
: پایینم غذا دادی
امیرمحمد : آره همزمان شروع کردیم که زود تموم بشه ، حالا برو داخل گلم ، ناراحتم نباش .
روی میزها غذاها رو گذاشته بودند همه مشغول خوردن بودن .
به میزها سر زدم سوال می کردم کم و کسری نیست . همه تشکر می کردند . خانواده مامانیش اصلاً محل من ندادند .
خانم بهمنی : واقعاً که
بهش لبخندی زدم : هر کسی یک طوری دیگه
خانم بهمنی : ناراحت نشی ها ، ولی خدا رو شکر دیر اومدن
تو دلم : کاش نمی اومدن ، بعد از شام دوباره آهنگ گذاشتند شروع کردن به رقصیدن یواش یواش مهمون ها رفتند فقط یک عده ای برای عروس کشونی موندن .
سوار ماشین که شدم : خدا رو شکر به خوبی تموم شد .
امیرمحمد : میان عروس کشونی
: جدی
بقیه ادامه مطلب...........