رمان جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 3
رمان جدید و خوانده نشده حکم دل قسمت 3
برام مهم نبود چه خبره... یا موضوع چیه ... یا ... فقط داشتم دنبال راه در رو میگشتم که با وجود کلی نگهبان در جای جای قصر شیخ این ممکن رو محال بنظر می رسوند!
یه نفر از اطرافیان شیخ دیلر( پخش کننده ی کارت) شد.
بهراد بازی وشروع کرد... چند نفر هم دورشون جمع شدند... زهیره کنارم ایستاد وگفت: شیخ بازی و میبره...
برام مهم نبود کی برنده است کی بازنده... از بهراد هم بخاری بلند نمیشد... پسره ی اشغال...................................
زهیره با هیجان گفت: شیخ از چیزی که دوست داره دست نمیکشه... شده باشه اون چیز و ازبین ببره اما نمیذاره کسی به مالش دست بزنه...
حرفهای زهیره رو نمی فهمیدم...
شیخ پیر رو کرد. دو تا کارتش شبیه هم بود. دو تا هشت سیاه داشت . یه هشت پیک و هشت خاج...
بهراد لبخندی زد و استریت رو کرد.سه تا کارت ده داشت ...
شیخ با حرص ریشهاشو میجوید.
بازی جذابی نبود.
کسی به عربی چیزی گفت و زهیره به من اشاره کرد و مرد لبخند منفوری زد و به سمت میز رفت.
با کسلی پرسیدم: چی گفت؟
ازیه جا ایستادن خسته شده بودم. حالا که زهیره فارسی بلد بود دلم میخواست حرف بزنم... حوصله ام سرنره... واقعا در اون شرایط نگران کسلیم بودم!
زهیره گفت: پرسید شرط بازی سر چیه....
گفتم: خوب؟
بقیه ادامه مطلب