ارسان بعد از گفتن حرفاش رفت و منو بین یه دنیا شک و تردید گذاشت برگشتم خونه توی حیاط بهرام رو دیدم داشت از خونه می رفت
بهرام-سلام کجا بودی؟
بدون اینکه جوابی بهش بدم از کنارش گذشتم صداشو از پشت سرم شنیدم
بهرام-سوال پرسیدیم ها ؟
بی مقدمه برگشتم عقب
-راسته ارسان از من شکایت کرده؟
بهرام-رفتی دیدیش؟؟؟
-اونش به خودم مربوجواب منو بده؟؟
بهرام-خب راستش اره ببینم چی بهت گفته؟؟
بدون اینکه جواب سوالشو بدم رومو برگردوندم رفتم داخل خونه بابا و دایی کنار هم روی مبل نشسته بودن
-سلام
بابا-سلام دخترم خوبی؟
-بد نیستم
دایی-کجا یهو غیبت زد؟؟
-رفته بودم جایی
بابا-پیش ارسان بودی ؟؟
-اره
بابا-از شکایتشم بهت گفت؟؟
-اره یه چیزایی گفت یه شرط هایی هم گذاشت برای رضایت
دایی-چه شرط هایی؟؟
-ببخشید ولی نمی تونم بگم یعنی یعنی یه چیزی بین خودمون دونفره
برگشتم توی اتاقم حدود نیم ساعت بعد صدای زنگ خونه بلند شد بعد از چند لحظه دایی صدام کرد از اتاق بیرون رفتم