خیلی وقته در این سایت رمانی نگذاشته شده امرو وقت کریم رمان یم اس ام اس قسمت 3رو
به دست بیاریم و گذاشتیم
درسهای دانشگاه یکم سنگین شده بود واسه همین مجبور بودم چند تااز کتابها و جزوه هامو با خودم ببرم شرکت و اونجا تو وقتهای بیکاری یه نگاهی بهشون بکنم.
مهندس شایان آدم دقیقی بود ولی یکم گیج و کم حواس بود اونم به خاطر مشغله ی زیاد کاری و فکری بود که داشت. معمولاً صدام میکرد توی دفترش و یه دستوری بهم میداد و تا میومدم از کنار میزش بیام و برسم به در ده دفعه صدام میکرد و یه کار جدید اضافه میکرد. اوایل از این کارش خنده ام میگرفت منو یاد مهران می انداخت. اونم همین طور بود..........
وقتایی که باهم تلفنی حرف میزدیم میومدیم خداحافظی کنیم که یه دفعه یه چیزی یادش میومد و میگفت. دوباره خداحافظی می کردیم و تا گوشیو قطع کنم دوباره صدام میکرد و یه چیزی میگفت این کار مدام تکرار میشد. بعضی وقتها از اولین خداحافظی مون ده دقیقه میگذشت اما هنوز قطع نشده بود بس که مهران آخر کاری یکی یکی چیزا یادش میومد. سرآخرم مجبور میشدم با حرص و عصبانیت داد بزنم «مهران» اونوقت بود که مهران میخندید و مجبوری ول میکرد و من گوشی رو قطع میکردم.
سه شنبه بود و من فرداش امتحان میان ترم داشتم. از یه هفته قبل جزوه هامو آورده بودم تو شرکت و اونجا وقتی که بی کار می شدم یا وقتی که بابک کارم نداشت خلاصه هر وقتی که گیر میاوردم جزوه امو باز میکردم و میخوندم. شاید برای بار چهارم بود که جزوه رو می خوندم اما چون اولین امتحانی بود که تو مقطع فوق لیسانس می دادم واسه همین