رمان کم خوانده شده و جدید رقص کولی ها قسمت اخر
رمان کم خوانده شده و جدید رقص کولی ها قسمت اخر
رمان کم خوانده شده و جدید رقص کولی ها قسمت اخر
لیوان شربت رو لا جرعه سر می کشم .. شاید این همه التهاب فروکش کنه .
هنوز وسایل پذیرایی کامل چیده نشده که از جا می پرم .. دخترهایی که برای پذیرایی اومدند ، یکه می خورند .. اهمیت نمیدم ..
من باید اون غزال فراری رو پیدا کنم .. امروز باید همه ی حرف هایی که تلنبار شده رو بزنم ..
دستم رو سایه بون چشمام می کنم .
http://masoud293.ir/قدم پیش می ذارم و باز هم گمه .
صدای عصای پیرمرد توجهم رو جلب می کنه .. سر می گردونم سمتش .. با طمانینه و غروری باورنکردنی پیش میاد .. ابهتی که روزی توی هر گام من بود .. چیزی که میون عشق به رامش گمش کردم .
نزدیکم که می رسه صدای عصا قطع میشه .. بهش تکیه می زنه و محکم میگه : بیا جوون . کارت دارم .
تا چادرش رو با هر قدم ، گردن میکشم .. دنبال اون دخترکی که فرار کرد .. با ورودمون به چادر ، میشم خود واقعیم .. کیانمهری که مغرور و سنگه .. درست مثل پیرمردی که جلوم نشسته .
پیرمرد به پشتی اش تکیه میده و کمر صاف می کنه .. چهار زانو جلوش می شینم و به چشماش زل می زنم .. با اخمی که توی صورتم نهادینه شده .نفسم رو فوت می کنم .. دست به زانو می ذارم و منتظر میشم تا حرف های پیرمرد رو بشنوم .
نگاهش چشمام رو می کاوه .. صداش با یه تن آروم توی فضا پخش میشه : خوب ، پس اون عاشق معروف تویی بقیه ادامه مطلب......