رمان جدید قشنگ غروب عشق قسمت 18
رمان جدید قشنگ غروب عشق قسمت 18
یکی گوشیو ازبابا گرفت
+عسل
مامان بود چقدر دلم براش تنگ شده
-سلام
مامان
+کجایی تو دختر بخدا نصف العمر شدم این شوهر بی همه چیزت چرانمیذاره بیای اینجا
– إهه مامان اون که کاری نداره
+سه ماهه که ندیدمت دختر هروقتم بهت زنگ زدیم خاموش بودی شوهرتم که هروقت میخواستم بیام اونجا بهونه میورد این خدمتکارتونم که چندباراومدم گفت نیستین
-ببخشید مامانی یه خورده مشکل داشتیم که حل شد
+یعنی من نباید بدونم چه مشکلی بوده
-مهم اینه حل شد مامان جان زنگ زدم برای فرداشب دعوتتون کنم بیاین اینجا یه سوپرایز براتون داریم
+من یک توضیح درست حسابی میخوام عسل به شوهرتم بگو من که بچه نیستم الکی قانع شم
-چشم مامان حالا شما فردا شب بیاین
+باشه عزیزم میایم
-از آرین چه خبر
+اونم خوبه درگیر موکلا ودادگاشه فرداشب سیمین اینام هستن
-آره اما هنوز زنگ نزدم بهشون
+اون بیچارم خیلی گله میکنه از دستتون
-مهم اینه از این به بعد دیگه مشکلی نیست
+خداکنه
-خب کاری نداری مامان؟؟
+نه عزیزم مراقب خودت باش
-سلام برسون مامانی
ادامه مطلب برووووو