رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 23
رمان جدید و قشنگ غروب عشق قسمت 23
چرا سایش از زندگیم کم نمیشد اصلا این دختر چی میخواست از جوون زندگی من بهش رسیدیم تمام نفرتمو تو نگاهم جمع کردم وبهش زل زدم
+۱تار مو ازسربچم کم شه من میدونم وتو
سرشو پایین انداخت سینا روبه داخل اتاق دستمو کشید
-بیا عسل بااین هرزه هم کلوم نشو
وبعدمنو به داخل کشید صدای پرنیان باعث شد هردومون از حرکت بیاستیم
-من هرزه ام آره سینا خااان
وبعد اومد ومقابلمون قرار گرفت چشماشو بست قطرات اشک از چشماش جاری شد
سینا صداش بالا رفت
+چی میخواااییی از زندگیم هاااان؟؟؟
پرستار-آروم آقا اینجا بیمارستانه خانوم شمام لطفا برگردین روتختتون چیزیتون بشه ما باید جواب دکترو بدیم
وبعد بااجبار منو برد خوابوند تو تخت پرنیان هنوز سرجاش بود سینا غرید
+بروووووو بیروووووون
-باشه سینا بهم میرسیم
ادامه مطلب برووو