داستان جدید سیب قندک جزی از بهترین داستان های هست تا بحال گذاشتم همشون
بخون واقعا قشنگه
پدرم هنوز نیامده بود و من گوشهی حیاطی که رفتهرفته در تیرگی و خنکی آخرین شبهای بهار فرو میرفت، با اسبم خداحافظی میکردم و پیش از آنکه هوا کاملا تاریک شود، به اتاقی که هنوز بوی چراغِ تازه روشن شده میداد میرفتم. اسبم تنهی تنومندِ درخت مو بود که از باغچهی گوشهی حیاطمان درآمده، کمی روی زمین خزیده و از زاویهی دو دیوار به سوی پشتبام بالا رفته و شاخوبرگ خود را روی دیوارِ مشترک ما و همسایه پراکنده بود. اسبم راهوار نبود ولی من با خیالهای کودکانه سوارش میشدم و به همهجا میرفتم. از روی سر همهی بچههای گذر میپریدم. به میدان مشق میرفتم، به نقارهخانه. نقارهخانه در خیال کودکانهی من، جعبهی همه صداها بود که آدمهایش از اشعهی زرین صبح و تیغههای ارغوانی آفتاب غروب ساخته شده بودند!
پدرم هنوز نیامده بود. پدرم هیچوقت با دست خالی به خانه بازنمیگشت. چیزهایی برای من میخرید که میدانست من از دیدنشان ذوق میکنم و با تشریفاتی شبیه چشمبندی نشانم میداد. چند فرزند پسر از دست داده بود. من آخرین پسرش بودم. در حاشیهی کتاب مثنوی چاپ هند که شبها پیش از خواب، آن را به آوای بلند میخواند
پسر بودن یعنی نافتو که بریدن روش 2 سال حبس هم بریدن..
پسر بودن یعنی فقط تا اخر دبستان بابا مامان پشت سرتن بعدش جامعه بزرگت میکنه..
پسر بودن یعنی فقط یه سال وقت داری که کنکور قبول بشی..
پسر بودن یعنی بعد 18 دیگه یا سربازی یا سرباری..
پسر بودن یعنی استرس سربازی و حسرت درسخوندن بدون استرس..
پسر بودن یعنی بعد بابا مردِ خونه بودن سنم نمیشناسه یعنی چی؟؟ یعنی بابا نباشه نون باید بدی حالا 5 ساله باشی یا 50 ساله..
پسر بودن یعنی حفظ خواهر و مادر و همسرت ازهر چی چشم ناپاک.
.پسر بودن یعنی آزادی که از ( آ ) اولش تا ( ی ) آخرش همش مسئولیته و حصار..
پسر بودن یعنی جنگ که شد "گوشت تنت سپر ناموسته"..
پسر بودن یعنی یه سگ دو زدن واسه یه لقمه نون که جلو زن و بچه کم نیاری..
پسر بودن یعنی واسه عید لباس نخری که دخترت واسه خرید لباس هر چی دوست داره بخره..
پسر بودن یعنی بی پول عاشق نشی..پسر بودن یعنی حرفایی که میمونه تو دل..
پسر بودن یعنی " مرد که گریه نمیکنه ".
سلامتی هرچی مرد باغیرت