رمان جدید مهربانی چشمانت بسیار رمان خواندنی است حتما بخوانید خیلی قشنگه
منکه ههم قسمت های این رمان رو خوندم
شام صرف شده بود و در تمام مدت صرف شام مهران در کنار علیرضا نشسته بود و این برای النا باعث تعجب بود چرا که النا فکر می کرد مهران باید در کنار عسل باشد و اوقاتش را با او بگذراند . با این که مهران در کنارشان بود ولی هیچ صحبتی با النا نکرده بود و فقط گاهی نگاهی خاص به او انداخته بود و همین موضوع هم النا را دچار سر در گمی کرده بود و با خود می اندیشید این رفتار مهران چه معنی می تواند داشته باشد معنی نگاه های مهران را درک نمی کرد و این برایش سخت بود.از طرفی دیگر نیز نگاه های خیره و خشن عسل را بر روی خود حس می کرد و نمی دانست چه کاری باید انجام دهد.....با تمام شدن شام مهران از انها جدا شده بود و به سمت دیگر باغ رفته بود و النا عسل را دیده بود که به دنبال مهران روان شده بود.با دیدن این صحنه ناراحت و عصبانی رو به سحر کرد و گفت:
-سحر نمی خواین برین خونه