جوک های واقعا خنده دار و بامزه و لطیفه های جدید هستن
که همین حالا به دست ما رسیده هستش و ما هم سریعا برای شما گذاشتیم
ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﺩﺍﺭﻡ .....
.
ﺧﻮﺩﺵ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﻨﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻤﯿﺸﻪ
ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ اگر خون آریایی تو رگ هاتونه ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﺑﺰﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ!!!!!
ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﻬﺎ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ
ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻧﯿﺪ؟؟؟؟
.
..
..
ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺜﺎﻝ ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻟﻨﮕﻪ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎﺷﻪ
ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﻪ
رمان جدید مهربانی چشمانت بسیار رمان خواندنی است حتما بخوانید خیلی قشنگه
منکه ههم قسمت های این رمان رو خوندم
شام صرف شده بود و در تمام مدت صرف شام مهران در کنار علیرضا نشسته بود و این برای النا باعث تعجب بود چرا که النا فکر می کرد مهران باید در کنار عسل باشد و اوقاتش را با او بگذراند . با این که مهران در کنارشان بود ولی هیچ صحبتی با النا نکرده بود و فقط گاهی نگاهی خاص به او انداخته بود و همین موضوع هم النا را دچار سر در گمی کرده بود و با خود می اندیشید این رفتار مهران چه معنی می تواند داشته باشد معنی نگاه های مهران را درک نمی کرد و این برایش سخت بود.از طرفی دیگر نیز نگاه های خیره و خشن عسل را بر روی خود حس می کرد و نمی دانست چه کاری باید انجام دهد.....با تمام شدن شام مهران از انها جدا شده بود و به سمت دیگر باغ رفته بود و النا عسل را دیده بود که به دنبال مهران روان شده بود.با دیدن این صحنه ناراحت و عصبانی رو به سحر کرد و گفت:
-سحر نمی خواین برین خونه
رمان جدید گل مریم من یکی از بهترین رمان های است که تابحال خوندمش
خیلی و واقعا قشنگه نخونید از دستتون رفته دوستان شمارتونو بزارید قسمت نظرات واسم
تا هر روز جدیدترین رمان ها رو واستون ارسال کنیم
و قسمت 3 این رمان رو گذاشتم
وقتي رفتارهاي شاهرخ و اميري رو مقايسه ميكنم زمين تا اسمان باهم تفاوت دارن .اميري طوري با ادم رفتار ميكنه كه از مصاحبتش لذت ميبرم برعكس شاهرخ كه فقط ميخوادتحقيرم كنه حالا چه لذتي ميبره خدا داند ميدونم ميخواد مثل بقيه زنها تو مشتش باشم به زانو در بيام كه اين ارزو رو مثل ارزوهاي برزگ من به گور ميبره.
صبح با صداي خدمتكار بلند شدم ميگويد:خانم يه اقايي بسته اوردن ميگن فقط به شما تحويل ميدن .
باعجله رفتم كسي منونميشناسه كه برام بسته ارسال كنه نكنه از طرف شاهرخ ازش هيچي بعيدنيست فقط ميخوادمنو بچزونه.
كناردرميايستم:بفرماييداقا.
مرد:شمارويا معيني هستين.
ميگويم:بله اين بسته از طرف چه كسي؟
مرد:من ازطرف اقاي اميري هستم كتابهاي
داستان جدید مرد بی جان داستانی بسیار زیبا جذااب انتخاب شده است که
اروز به دست مارسیده است شما دوستای گل وگرامی میتوانید هرروز جدیدترین هارو در
این سایت بزرگ شاپرک ببینید
روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار
یک جایی شبیه دل خودش ،
کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ،
کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ،
دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ،
خیابان ساکت بود ،
فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را
صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ،
هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ،
مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت ،
مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ،
خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ،
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ،
مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ،
معشوقه هم داشت ، فاطمه
بقیه را ادامه مطلب ببینید
دانلود رمان انتظار شبانه اثر الهام نعیمی
بخشی از این رمان :
ستاره ها در آسمانی صاف برق می زدند اما چشمانش آنقدر کم سو بود که دیگر هیچ برقی چشمانش را روشن نمی ساخت انگار دنیا او را ترک كرده بود خسته و اندوهگین در انتظار شبانه اش خفته بود.به ماه چشم دوخته بود اما انگار پرده ای سپید ماه را پنهان کرده بود ماه در آسمانی سپید می رقصید و انگار تنها خدا برایش مانده بود. . تنها خدا ...
همه رفته بودند واو به تنهايي در گوشه ای خفته بود.و تنها با قبر یک قدم فاصله داشت اما حتی نمی توانست تکان بخورد سایه هایی او را همراهی می کردند و او تنها باید آسمان را نظاره می کرد .انگار عده ای شیون سر می دادند اما او تنها به سکوت خیره شده بود. تنهاي تنها
رمز www.98ia.com