امروز داستان بسیار قشنگ عاشقانه دلشکستان رو گذاشتم که واقعا داستان عاشقانه وغمگینی است
پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر عاشق شدن به سرم نمیزد.
در سال ۱۳۷۵، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم. اسم آن پسر آرش بود.لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد تا جایی که همه ما را به عنوان ۲ برادر می دانستند. همیشه با هم بودیم و هر کاری را با هم انجام می دادیم. این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست.
در سال ۸۴، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم برای کمی استراحت در پارکی که در آن نزدیکی بود، رفتم.هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک، به کافی شاپی رفتم، نوشیدنی سفارش دادم .من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم که جز خود کسی را نمی پسندیدم .به این خاطر وقتی دختری را می دیدم، روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود .چند دقیقه ای از آمدن من به کافی شاپ گذشته بود. ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شدن به سالن بود افتاد. بله اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.
عاشق شدم؛ حال و هوام عوض شد، عرق سردی روی صورتم نشسته بود. چند دقیقه ای به همین روال گذشت.
گاهی تنها ماندن بهای ادم ماندن است.
کاشکی یکی بود که فقط با یکی بود.
مشکل اینجاست که ما از هر کرمی انتظار پروانه شدن داریم!
همیشه برای فرار از دست یک "ادم" به "ادم" دیگری پناه برده ایم،اعتیاد به ادم ها بدترین نوع اعتیاد است.
حرفی که تو دلت بمونه و هیچوقت نتونی بزنیش حرف نیست،درده...!
این روزها میگذرند ولی من به اسانی از این روزها نمیگذرم.
دلت را به کسی نسپار،این روز ها برخی از سپرده ات هم بهره می خواهند،بهره ای به قیمت تنهایی....
قدیما اگه به پای کسی می نشستی بهت میگفتن "وفادار" الان میگن "سیریش"
برچسب ها : داستان , جمالات اموزنده , کلمات پند اموز , عشق , دوست داشتن , ماندن , بهتره عشق , دوست دارم عشقم , عشق پلاستیکی , دوست دارم نفسم , انتظار عشق , جدیدترین داستان عاشقانه , حرفای عاشقانه , حرفای دلم ,