رمان شهر آشوب


دانلود رمان شهر آشوب اثر مریم جعفری




بخشی از این رمان :


با صدای بهم خوردندر کوچه، بچه ها مثل بره های
سرگردان هر یک به سویی رفتند، حتی مهران کهکوچکترین عضو خانواده محسوب می شد!
انگار این بچه هم به رغم سن و سالاندکشکاملا متوجه ی مقرارتی که بمحض ورود پدر بر
خانه حاکم می شد بود. یک حکومتنظامی تمام عیار، درست همانطور که سرگرد می پسندید.
بچه ها می بایست قبلاز آمدن او، که این اواخر دیرتر از سابق می آمد شامشان را
میخوردند و طبققوانینی که پدر حاکم کرده بود و مادر مو به مو اجرا می کرد، به بستر
میرفتند و چه اندوهی بود که حتی از محبت پدرانه ای که ولو در یک لبخند خشک وخالی هم
خلاصه شده باشد بی بهره بودند پدرشان سرگرد محمد فرخزاد یک نظامیبه تمام معنا بود.
یک سرباز سخت کوش، یک ارتشی فداکار و مستبد و یکوفادار به میهن تا آخرین قطره خون
از نظر او حتی در کانون خانواده همفرزندانش تفاوتی با سربازان پادگان نداشتند.
هرچه می گفت بایست بی چون وچرا اجرا می شد و در این راه هیچ استثنایی قایل نمی
شدحتی برای ته تغاری خانه که یقینا بیش از بقیه به محبت پدرانه نیاز داشت. مهران
تنها شش سالش بود اما قانون ورزش صبحگاهی به شیوه ی نظامی شامل اونیز می شد. بچه
ها باید مثل سربازان پادگان صبح خیلی زود، زودتر از آنکهبه مدرسه بروند بستر نرم و
گرم خود را با صدای محکم و خشن سرگرد ترکمیکردند و برای انجام نرمش صبحگاهی به
حیاط نیمه روشن اما برگ خانه میرفتند