امروز رمان زیبای عشق به سرعت فراموش نشده رو گذاشتیم قسمت 9تا 11
هردفعه از بهزاد ادرس فرناز ومیخواستم میگفت همه چیز وفراموش کرده
من کاری با فرنا ز نداشتم فقط میخواستم ببینم چجور دختریه شاید همه
چیز تقصیر بهزاد نبوده فرنازم تقصیری داشته شاید این اتفاق سر بهزاد نباید
گزاشته میشد
و.... خیلی چیزای دیگه یه روز بهزاد وتوی دانشگاه دیدم خیلی به هم نزدیک شده بودیم
ولی من دوس نداشتم اون به من ومن به اون عادت کنم
جدا شدن سخت میشد خیلی خیلی سخت
میخواستم بهش بگم از هم جداشیم ولی دلم میسوخت واسش اون واقعا منو دو داشت
شایدم من داشتم تند تند میرفتم بدون هیچی قضاوت میکردم بخاطر همین بهش گفتم
اگه بهت بگم باهات نمیمون چیکار میکنی
گفت فکرشم واسم سخته میترسیدم احساسمو بهش بگم تا حالا چند بار با خانوادش
اومده بود خواستگاری ولی من درسمو بهونه کردم ومانع نامزدیمون شدم دوست نداشتم اسم
پسری روم باشه
هرروز میومد پیشم منم کم کم داشتم عاشق میشدم بعضی وقتا خودم خود به خود
زنگ میزدم یا سر راهش قرار میگرفتم تا ببینتمو بیاد پیشم نیدونم چرا گزشتش داشت فراموشم
میشد