رمان جدید و قشنگ غروب عشق از فرانک زنگنه (قسمت دهم)
رمان جدید و قشنگ غروب عشق از فرانک زنگنه (قسمت دهم)
رمان جدید و قشنگ غروب عشق از فرانک زنگنه (قسمت دهم)
نام رمان : رمان غروب عشق
به قلم : فرانک زنگنه
خلاصه ی از داستان رمان:
عسل وسینا زوجی که عاشقانه همو میخواستن وبالاخره باهم ازدواج میکنن اما طی مدت کمی بعدازشروع زندگیشون مشکلاتی پیش میاد وباعث اتفاقات تلخ وشیرین بینشون میشه…
بعداز خورد چایی سینارفت استراحت کنه منم آشپزخونه رومرتب کردم وبعد رفت حموم از حموم که در اومدم ساعتو نگاه کردم۴بود حوصله خشک کردن موهامو نداشتم سینا هنوز خواب بود حولمو دور سرم پیچدمو رفتم کنار سینا دراز کشیدم تو خواب قیافش خیلی ناز میشد مژه های بلندش روصورتش خودنمایی میکرد عاشق چشماش بودم یه لحظه وسوسه شدم چشماشو ببوسم سرموجلوبردمو هردوچشمشو بوسیدم تویک لحظه غافلگیرم کرد و دستمو گرفت وخودشو روم انداخت پس خواب نبود
+داشتی چیکارمیکردی وروجک شیطون من
ادامه مطلب بروووووووووووووو
رممان متقاوت و قشنگ گناهکار سجاده نشین قسمت اخر
رممان متقاوت و قشنگ گناهکار سجاده نشین قسمت اخر
رممان متقاوت و قشنگ گناهکار سجاده نشین قسمت اخر
وقتی رسیدم طلایه از خونه مون بیرون اومد یه پراید با آرم آژانس منتظرش بود . تا منو دید درو نبست برگشت یه کم بلند گفت : پری داداش اومد .
http://masoud293.ir/
رو کرد به من : سلام داداش خسته نباشین .
پیشونیشو بوسیدم : سلام خواهری ، خوبی ؟
پشت انگشتمو رو گونه ش کشیدم : ببخش برنامه هاتونو بهم زدم . ولی باور کن اصلآ حوصله نداشتم ......................................................
لبخند شیرینی زد : مهم نیست فدای سرت . یه روز دیگه می ریم انشالله . به قول اسکارلت فردام روز خداس .
دستمو پشتش گذاشتم به سمت ماشین بردمش : همه ی روزا روز خدان .
درو براش باز کردم ، پول آژانسشو حساب کردم . رو کردم به خواهرکم : برو به امان خدا .
حبیب رو هم با کلی سفارش و پیغام فرستادم حجره . پام که به حیاط رسید با یه جفت چشم طلبکار که سایه ی یه جفت ابروی گره خورده روشون بود ، مواجه شدم . کجاس دایی محترم تا این فیگور خشنو از نزدیک ببینه . از پله ها پایین اومد به عادت همیشه دستمو باز کردم بدون اینکه پوزیشنشو تغییر بده تو بغلم جا گرفت : چی شده خانومی ؟ این همه تلخی برای چیه بقیه ادامه مطلب............