رمان جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 9
رمان جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 9
رمان جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 9
رمان جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 9
رمان جدید و خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 9
اهمیت نمی دادم که داره بارون میاد، که هوا سرده، که دارم یخ میزنم و فقط یه تیشرت تنمه!
واقعا تو این لحظه هیچکدوم اهمیت نداشتند! فقط این مسیر اهمیت داشت که تهش میرسد به هنرستان تنها هنرستان این اطراف یا بهتر بگم میرسید به نسیم!
به جز من هیچکی تو خیابون نبود، کسی انگیزه ای نداشت که بخواد زیر بارون بیاد بیرون!
بدو خیس شدی!...............................................................................................
برگشتم سمت صدا یه دختر و پسر کوچولو بودند! پسره دست دختره رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید و میگفت:
-بدو دیگه خیس شدیم، بیا دیگه!
ولی انگار این صدای پسره نبود، صدای یکی دیگه بود که داشت تو ذهنم اکو میشد! بازم خاطرات نا آشنا بودند که به ذهنم هجوم اورده بودند!
-بیا دیگه!
دیگه اون دختر و پسر رو نمیدیدم به جاش یه پسره چشم رنگی و یه دختر کوچولو با یه جفت چشم مشکی جاشون رو گرفته بودند!
-بدو نسیم ، مراقب
بقیه ی جمله ی پسر کوچولو تو آخ گفتن دختره گم شد!
-نسیـــــم!
برای صدمین بار زمان و مکان رو گم کرده بودم و فقط یه اسم تو ذهنم اکو میشد، نسیم،نسیــــم
این خاطرات ،این صحنه گذشته ی من بود یا گذشته ی نسیم؟ اصلا گذشته ی ما بود! خاطراتی که آشنا نیستند!
سرم رو که بلند کردم رو به روی هنرستان بودم ساعت 2 بود! الان تعطیل میشدند! میرفتم جلو؟ نمیرفتم؟
اگه میرفتم چی می خواستم بگم؟ بگم نسیم منو ببخش؟ من به خاطر شرط بندی نمی خواستم با تو دوست باشم؟
واقعا چی می خواستم بگم؟
افکارم با صدای زنگ
بقیه ادامه مطلب
رمان رمان واقعا جدید خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 8
رمان رمان واقعا جدید خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 8
رمان رمان واقعا جدید خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 8
رمان رمان واقعا جدید خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 8
رمان رمان واقعا جدید خوانده نشده کی فکرش رو می کرد قسمت 8
یا امامزاده بیژن، این غولتشن کی پیداش شد؟ یه نگا به مسیح انداختم؛ پشتم به ورودی به اصطلاح مخفیگاهمون بود، کلای سویی شرتمو انداختم روی سرم تا صورتم معلوم نباشه، به مسیح نگا کردم، سرشو تکون داد ینی در رو، این یارو هم هنوز وایساده بود، نفس عمیقی کشیدم و برگشتم، سرمو انداختم پایین و با سرعت دویدم، یارو از این آدمای مذهبی بود، واسه همین دست بهم نمیزد، زیر چشی یه نگا به مسیح انداختم که به طرف دیوار رفت،.........................................................
یارو داشت میرفت طرفش، یه برگردون زد و دو قدم اونطرفتر از یارو فرود اومد، از کنارم که رد میشد، دستمو گرفت و دنبال خودش کشید، مخم هنگ کرده بود، مگه ما چیکار میکردم که در رفتیم؟ نمیدونم والا! از پله ها دویدیم و به سرعت از ساختمون زدیم بیرون، پشت ساختمون یه کوه بود که داشتن یه کم پایین ترش ساختمون سازی میکردن، نمای پنجره ی اتاقم این کوهه بود، چقدم که زیبا بود واقعاً هیچی نداشت، خشک خشک بود، از توش صدای گربه و سگ و این جانورانم میومد! از کوه دویدیم بالا، یه کم که رفتیم دست مسیحو فشار دادم و گفتم:
ـ مسیح جون هر کی دوست داری وایسا، دیگه نیومد دنبالمون!
ایستاد، دستمو گذاشتم روی قفسه سینم و گفتم:
ـ اگه من مردم تقصیر توئه!
خندید و گفت:
ـ نه تقصیر خودته، از بس جیغ کشیدی یارو شنید!
اخم کردم و دست به سینه وایسادم، گلوم و ریه هام به شدت میسوخت، بعد از اون اتفاق مشکل تنفسی پیدا کرده بودم، به خاطر شوک بود. به سرفه افتاده بودم، اما خیلی جلوی خودمو گرفتم که سرفه نکنم، با مشت کوبیدم به قفسه سینه اشو و گفتم:
ـ تقصیر توئه، باید یادم بدی، اصن خودم تشک میارم پهن میکنم که نرم باشه دست و پام نشکنه!
اخم با جذبه ای کرد و گفت:
ـ وقتی میگم نه ینی نه نسیم، فهمیدی یا جور دیگه حالیت کنم؟
جور دیگه؟ مثلاً چطوری میخواست حالیم کنه؟ ای بزنم مغزش پخش زمین بشه! دستامو زدم به کمرم و گفتم:
ـ مثلاً چطوری؟ من یه عالمه فن دیگه هم بلدم که میتونم روت پیاده کنما!!
دستامو مشت کردم و گارد گرفتم که مچ دستمو گرفت و منو کشوند تو بغلش، یه کم سعی کردم از تو بغلش بیام بیرون اما سفت گرفته بود نامرد، هرچی سعی کردم نشد، حلقه ی دستاشو سفت تر کرد و در گوشم گفت:
ـ نسیم، اگه میگم نه به خاطر خودته، من سر این حرکت چهار بار پام شکست، دو بارم دستم ضرب دید، خطرناکه عزیز دلم! نگرانتم، تو دختری، ظریفی، زودتر از من ممکنه آسیب ببینی! خوب؟
عجیب آروم شده بود، چقدر تن صداش قشنگ بود وقتی اینجوری باهام حرف زد، به شدت احساساتی شده بودم، قلبم مثه چی داشت میزد، سرمو آوردم بالا؛ چشمم دوخته شد به چشمای خوشرنگ خمارش، لبخندی زدم و گفتم:
ـ واقعاً به خاطر خودمه؟ از ته قلبت؟ یا فقط به خاطر اینکه...
دستشو گذاشت روی لبام، دوباره سرمو گذاشت روی سینه اشو و گفت:
ـ به خاطر خودته عزیزم، همش به خاطر خودته... نسیم، نمیدونم چیه، اما نمیتونم ببینم که آسیب میبینی!! حتی توی تمرینایی که خودت بهم میدی و ازم میخوای که با قدرت بزنم، نمیتونم!
هعـــــی، خیلی ادامه مطلب بروید