رمان جدید و خوانده نشده تو با منی قسمت اخر
رمان جدید و خوانده نشده تو با منی قسمت اخر
رمان جدید و خوانده نشده تو با منی قسمت اخر
رمان جدید و خوانده نشده تو با منی قسمت اخر
امروز قراره بيان ......از روز دادگاه به بعد عماد و نديدم ...
صداي در كه امدم....... نمي دونم چرا هول كردم و دويدم به سمت اتاقم
احمد- چرا انقدر هولي دختر ؟...
.-خوب الان بايد چيكار كنم ..؟
احمد-..بيا برو اشپزخونه
دويدم سمت اشپزخونه
احمد- نه برو اتاقت
-چي
احمد- اتاقت
دوباره به طر ف پله ها دويدم .....................
احمد- نه اهو برو اشپزخونه
باز به طرف اشپزخونه ...
احمد- نه نه برو اتاقت
وسط راه وايستادم احمد زده بود زير خنده ...انقدر هول كرده بودم كه هنوز نفهميده بودم داره سر به سرم مي زاره ...مامان امد بيرون چرا اينجايي مادر برو بالا تا صدات كنم ...
- احمد به حسابت بعدا مي رسم ...احمد مي خنديد
از توي اتاقم در حياطو نگاه كردم ....
يه مرد مسن كاملا اتو كشيده و مرتب...... بعد يه خانوم مانتويي اصلا بهشون نمي خورد اهوازي باشن ...يه دختر قد بلند خوش چهره و سفيد رو و اخرشم عماد با يه دست گل بزرگ... يه دست كت شلوار سورمه ای خوش دوخت پوشيده بود ....موهاشو كوتاه كرده بود و به صورتشم كلي صفا داده بود ...
از پنجره كنار رفتم بعد از چند دقيقه احمد امد تو اتاق ...
احمد- اهو
-بله
بقیه ادامه مطلب.........