رمان واقعا جدید او دوستم نداشت قسمت 14
رمان واقعا جدید او دوستم نداشت قسمت 14
رمان واقعا جدید او دوستم نداشت قسمت 14
رمان واقعا جدید او دوستم نداشت قسمت 14
http://masoud293.ir/
لاله را توی سالن بزرگ خانه ی عمه منیر بین این همه جمعیت، توی پیراهن ساتن ابریشم ِبلند یاسی دیدن، آن هم با آن آرایش ملایم و ملیح..آن هم کنار بهرامی که اینقدر دوستش داشتم و برایم محترم و عزیز بود، آن هم وقتی عمه منیر پنج دقیقه یکبار چشم هایش پر می شد و هی آب چشم هایش را با دستمال کاغذی می گرفت و لبخند می زد..........................................................................
آن هم وقتی مامان مدام دور و بر بهرام می رفت و قربان صدقه اش می رفت، آن هم وقتی هر مهمانی از راه می رسید با صدای بلند می گفت ( بهرام زن نگرفت نگرفت، آخرشم دختر شاه پریونو گرفت ، هم خوشگل، هم خنده رو ، هم خانواده دار )، آن هم وقتی برق تحسین عروس و داماد را توی چشم همه می دیدم..خیلی لذت بخش بود. خیلی لذت بخش بود. لاله خوشحال بود. مادرو برادرش خوشحال بودند. بهرام خوشحال بود. مامان و عمه منیر خوشحال بودند. من خوشحال بودم..فقط چیزی ته دلم هی جابجا می شد. هی پریشانم می کرد. هی دلم را شور می انداخت. بعد از محرم شدن لاله و بهرام..بعد از رد و بدل کردن نشانه های نامزدی، موقع عکس گرفتن های فامیلی و دسته جمعی ، رفیع از راه رسید.آمدنش غیر منتظره بود. روز قبل نه پای تلفن حرفی از آمدن زده بود..نه توی ایمیلش چیز ی گفته بود. دیدنش ته دلم را گرم کرد. با وجود همه ی اتفاق های افتاده ، رفیع هنوز دلگرمی من بود. دیدنش خوشحالم می کرد و امنیتم می داد. دسته گل بزرگ و زیبایی که توی دستش گرفته بود را به یکی از فامیلها تحویل داد.جلو آمد
بقیه ادامه مطلب.........