رمان غرور عشق قسمت 32

اطلاعات کاربری

عضو شويد


فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
موضوعات
اخبار
اخبار سیستان
اخبار گوشی
اخبار سینما و بازیگران
خبر مهم
قیمت ماشین
گالری عکس
بازیگران
عکس عاشقانه
عکس ماشین
ترول جدید
عکس خنده دار
لباس عروس
لباس خواب
عکس حیوانات
مدل مانتو
فوتبالی
شال روسری
لباس مجلسی
کارت پستال
خوانندگان
لباس جدید
مدل کت دامن
مدل کفش زنانه
مدل کت شلوار
مدل تاپ مجلسی
عکس کارتونی
عکس جدید
لباس نوزاد پسرانه
لباس نوزاد دخترانه
کت تک دخترانه
مدل مو
مدل انگشتر
مدل شلوار لی مردانه
مدل کیف پسرانه
مدل کیف دخترانه
کد پیشواز
کد پیشواز همراه اول
کد پیشواز ایرانسل
کد پیشواز رایتل
پزشکی
بیماری
زیبای صورت
فناوری و ترفند
ترفند موبایل
ترفند کامپیوتر
لب تاپ
بیوگرافی
بیوگرافی بازیگران مرد
بیوگرافی خوانندگان
بیوگرافی بازیگران زن
دانلود اهنگ
اهنگ غمگین
اهنگ مجلسی
نوحه
دانلود اهنگ جدید
فال
فال حافظ
فال انبیاء
فال تولد
مرکز دانلود
دانلود برنامه
بازی اندروید
بازي كامپيوتري
بازي اندرويد
فیلم ایرانی
مسابقات ورزشي
اس ام اس
خنده دار
حال گیری
تولد
روز مادر
روز پدر
روز زن
عاشقانه
اس ام اس به سلامتی
تبریکی
مناسبتی
اس ام اس تسلیت
اس ام اس رفاقتی
اشپزی
جدیدترین غذاها
انواع دسر
عاشقانه
عاشقانه جدید
رمان
جدیدترین رمان ها
دانلود رمان
رمان عاشقانه
داستان
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
دارو های گیاهی
خواص روغن ها
خواص عرق ها
آرشیو
مطالب پربازدید
مطالب تصادفی
چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا چگونه در دایرکت اینستاگرام ویس ارسال صدا
با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام با این روش رفع ریپورت تضمینی و خارج شدن از بلاک تلگرام
عکس های دیده نشده مهسا هاشمی بازیگر سریال بازی نقاب ها عکس های دیده نشده مهسا هاشمی بازیگر سریال بازی نقاب ها
ثبت‌نام خودروهای وارداتی ثبت‌نام خودروهای وارداتی
عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي عکس خانواده زن بچه پژمان بازغي
داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان داستان کوتاه و زیبای عشق بی پایان
اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام اموزش کامل ساخت دکمه شیشه ای در تلگرام
جدیدترین عکسهای جوانه دلشاد بازیگر فیلم حوالی پائیز جدیدترین عکسهای جوانه دلشاد بازیگر فیلم حوالی پائیز
جالبترین عکس های نهال سلطانی جالبترین عکس های نهال سلطانی
چرا خانم ها زمان بارداری بد اخلاق میشوند چرا خانم ها زمان بارداری بد اخلاق میشوند
تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا تیپ جدید و جالب ریحانه پارسا
مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن مدل گوشواره‌هایی که الان مد شدن
فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید فال روز پنج شنبه 9 آذر 1397جدید
تیپ جدید محسن ابراهیم زاده تیپ جدید محسن ابراهیم زاده
خنده دار ترین  جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار خنده دار ترین جوک های مردانه و پسرانه خفن و خنده دار
خواص جالب لبو برای سلامتی انسان خواص جالب لبو برای سلامتی انسان
اموزش جدید قرار دادن لینک روی متن در تلگرام اموزش جدید قرار دادن لینک روی متن در تلگرام
عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا عکس های دیده نشده ريحانه پارسا لب دریا
عکس جالب  الناز ملک بازیگر سینما عکس جالب الناز ملک بازیگر سینما
ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی ترکیب رنگ مو و تصاویری از رنگ موی مشکی پرکلاغی
عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور عکس های جدید و دیده نشده مونا فائزپور
چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم چطوری باید از چسبیدن ژله به ظرف جلوگیری کنیم
نحوه جدید درست کردن ترش شامی نحوه جدید درست کردن ترش شامی
خواص جالب  روغن شتر مرغ حتما بخونید خواص جالب روغن شتر مرغ حتما بخونید
 الناز محمدی فوری ازاد شد الناز محمدی فوری ازاد شد
ناموس کفتار واقعیت داره یا نه ناموس کفتار واقعیت داره یا نه
بهترین عکس الهه حصارى بهترین عکس الهه حصارى
پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی پرطرفدارترین اسامی نام های جدید پسر ایرانی
مدل لباس های شب یلدا سال 97 مدل لباس های شب یلدا سال 97
شیکترین پیامک و دلنوشته های زیبا ویژه شب یلدا 97 شیکترین پیامک و دلنوشته های زیبا ویژه شب یلدا 97
بهترین روش درمان سنگ مثانه بهترین روش درمان سنگ مثانه
عکس های جدید سیمگه خواننده محبوب ترک عکس های جدید سیمگه خواننده محبوب ترک
زندگینامه باران احمدی دختر مهران احمدی از بازیگران  کشور زندگینامه باران احمدی دختر مهران احمدی از بازیگران کشور
خطای an error occurred در تلگرام از چیه خطای an error occurred در تلگرام از چیه
مدل جدید پالتو دخترانه زمستان 97 مدل جدید پالتو دخترانه زمستان 97
خواص باور نکردنی شربت هل خواص باور نکردنی شربت هل
زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم زیباترین ست لباس برای آقایان در مهمانی‌ های رسمی و مهم
زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی زیباترین عکس بهاره كيان افشار باتیپ زمستانی
دانلود سریال خیلی قشنگ پوست شیر دانلود سریال خیلی قشنگ پوست شیر
جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس جدیدترین و زیباترین مدلهای تزیین ماشین عروس
مدل مانتو های دخترانه پاییزه شیک تهران مدل مانتو های دخترانه پاییزه شیک تهران
درمان کم پشتی موی سر درمان کم پشتی موی سر
ناموس کفتار خوب است یا نه ناموس کفتار خوب است یا نه
بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس بیوگرافی جدید مونا کرمی + عکس
 بنزین فقط و فقط با کارت سوخت بنزین فقط و فقط با کارت سوخت
عکس سلفی جدید مهناز افشار عکس سلفی جدید مهناز افشار
مدل های لباس امروزی کودک مدل های لباس امروزی کودک
داستان جالب دو برادر داستان جالب دو برادر
دلم یک نفر را می ‌خواهد دلم یک نفر را می ‌خواهد
عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر عکس های جدید و دیده نشده دیبا زاهدی و بیوگرافی مختصر
آمار سایت
آمار مطالب
کل مطالب : 9592
کل نظرات : 1720
آمار کاربران
افراد آنلاین : 11
تعداد اعضا : 38

کاربران آنلاین

آمار بازدید
بازدید امروز : 1,382
باردید دیروز : 2,149
ای پی امروز : 167
ای پی دیروز : 248
گوگل امروز : 6
گوگل دیروز : 23
بازدید هفته : 1,382
بازدید ماه : 22,937
بازدید سال : 375,552
بازدید کلی : 15,133,928
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
کتابی که بعد خواندن منفجر میشود عکس (1419)
عکسهای خالکوبی عجیب غریب رویه بدن انسان های عجیب غریب (1574)
عکس لو رفته از جیگرهای خوب و بامزه ایرانی (2361)
عکس جدید به دست رسیده از دختر و پسرای پولدار ایرانی (2870)
عکس کودکی مرتضی پاشایی (1424)
کفش 800 میلیونی رو ببینید عکس (1897)
این شاگرد رستوران همه رو شگفت زده کرد عکس (2194)
فکر نکنم همچین ماشین عروسی دیده باشید عکس (2035)
عکس لو رفته دختر پسر لخت لخت روی تخت (5454)
غیر قابل باوره جوان ترین پدر مادر ایرانی عکس (2041)
محاله اتو کردن سینه دخترا دیده باشید عکس (3134)
عمرا همچین کیس کامپیوتری دیده باشید عکس (1204)
بهتون قول میدم علی صادقی رو اینجوری ندیدن عکس (1915)
گران قیمت ترین ساندویچ دنیا رو ببینید عکس (1230)
کار خیلی بد این دختر دانشجو در خانه اش (2939)
عکسهای خوشگل ترین دختران جهان که تا بحال ندیدید (3082)
عمرا این نمونه ته ریش دیده باشید عکس (1496)
عکس باور نکردنی لیلا اوتادی بدون ارایش (2434)
محاله لیلا فروهر رو با این چهره دیده باشید + عکس (1965)
شگفت انگیزترین مدل مو دنیا عکس (1438)
عمرا سحر قریشی رو اینجور دیده باشید عکس (3032)
آرشیو لینک ها
جستجو

کدهای اختصاصی
تبلیغات
همونجور كه روي زمين نشسته بودم در دوباره باز شد و اين سري همون مرد با يه ليوان اب اومد داخل...چشمم كه به قدو قوارش افتاد وحشت كردم..لامصب هيكل نبود كه...مثل ديو بود...قد بلند...درشت اندام!با موهاي فرفري و بلند كه از پشت بسته بودشون..اين تنها چيزي بود كه ميتونست تو تاريك روشن اتاق و بخاطر نوري كه از در نيمه باز ميومد تشخيص بدم!هرچي مرد جلوتر ميومد من بيشتر خودمو روي زمين جمع ميكردم...تااينكه كاملا به ديوار پشت سرم چسبيدم...مرد اومدجلوتر و دقيقا روبه روم قرار گرفت...جلوي پام روي دوزانو نشست...ليوار اب گرفت طرفمو خشن گفت:بيا!
دستاي لرزونم و جلو بردم و ليوان و ازش گرفتم...و مثل كسايي كه از سال قحطي ميان يه نفس اب و سر  كشيدم.....جوري كه نزديك بود بپره گلوم...تقصير خودمم نبود...من از اون دسته ادمايي بودم كه تند تند تشنم ميشد...در روز دوتا شيشه اب ميخوردم...اما حالا سه روز بود كه اب نخورده بودم..!بعداز اينكه اب رو خوردم و تاحدودي هم گلوم باز شده بود ليوانش و روي زمين گذاشتم و استين مانتوم رو روي لبهاي خيسم كشيدم...!چشمامو ريز كردم و سعي كردم به مرد نگاه كنم...هركاري ميكردم نميتونستم جلوي كنجكاويمو بگيرم...واسه چي هنوز نرفته بود؟؟؟
مرد كه انگار ذهنمو خونده بود بي مقدمه خنديد و گفت:تعجب نكن...اومدم ببرمت...!
بااين حرفش تعجبم بيشتر شد...هم تعجب..هم ترس...ميخواست منو كجا ببره؟؟؟خواستم دهن باز كنم و چيزي بگم اما قبل از اينكه بتونم حرفي بزنم بازوم به طور وحشيانه اي كشيده شد و من بي اراده از جا بلند شدم...
از ترس ناخوداگاه جيغي كشيدم و گفتم:ولــــــم كن عوضـــي!
اما اون كه انگاري از جيغ من ككشم نگزيده بود و بلكه خوشحالم شده بود باصداي بلند زد زير خنده.بازومو ول كرد و دست برد سمت موهام...موهامو از ته گرفت و كشيد...به قدري موهامو محكم كشيد كه از درد اشك تو چشمام حلقه زد و دلم ضعف رفت...و تنها كاري كه تونستم بكنم اين بود كه دوباره جيغي بكشم و از ناتواني خودم بزنم زير گريه...همونجور كه موهامو گرفته بود منو كشون كشون با خودش ميبرد...دست بردم سمت موهامو دوتا دستامو دورشون حلقه كردم....لعنتي !لعنتي!حيف كه سلاحي ندارم..وگرنه حاليت ميكردم...همونجور كه هق هق ميكردم و دنبالش ميرفتم صداشو شنيدم كه گفت

و گفت:تازه سفارش كردن زياد اذييت نكنم...برو خداروشكر كن دارم با ملاحاظه باهات رفتارميكنم خانوم كوچولو...و بعداز اين حرف بي مزه ي خودش هرهر زد زير خنده...بالاخره از اون اتاق تاريك خارج شديم و وارد يه راهرو باريك شديم...همين كه وارد راهرو شديم از شدت نوري كه به چشمم خورد چشمام خود به خود بسته شد و صورتمو به سمت پايين چرخوندم...يكم كه رفتيم رسيديم به چند تا پله كه چشم بسته و به كمك اين ديو دو سر ازشون بالا رفتم...بقيه مسير هم هموجوري كه سرم پايين بود و چشمام بسته طي شد و من بدون اينكه بتونم نگاهي به جايي كه توش گير افتاده بودم بندازم وارد يه محوطه ديگه شدم...
قبل از اينكه بتونم چشم باز كنم و چيزي رو تشخيص بدم با شدت پرت شدم رو زمين...زانوم بر اثر برخورد با زمين درد گرفت و صداي اخم بلند شد...همون طور كه يه دستم روي موهام بود و دست ديگم رو ستون بدنم كرده بودم زيرلب با غيض گفتم:مردك وحشي!

-شنيدم چي گفتي!

خب بشنو..به جهنم..به درك اسفل وسافلين..مردتيكه ي گنده بك بي خاصيت...اخ كه چقدر دلم ميخواد گردنتو خورد كنم!ولي برخلاف همه ي اين ور وراي اضافم از ترسم خفه خون گرفتم و چيزي نگفتم...تنها كاري كه ميتونستم بكنم اين بود كه براي خالي كردن عصبانيتم فكم و محمكم روي هم فشار بدم...يه دفعه ياد موهام  افتادم...اي بابا..من چرا موهام باز بود؟پس شالم كو؟دستي به دور گردنم كشيدم...اِ اين چرا اينجا افتاده؟تو اون گير و داد شالم و برداشتم و سرم كردم...منم واسه خودم مذهبي شده بودما..حالا خوبه هيچ وقت پوشش درست و حسابي نداشتم...اون وقت الان و تو اين موقعيت!..پــوف...چندثانيه اي گذشت و هيچ صدايي نيومد..هيچ صدايي..حتي صداي نفس كشيدن..ديگه مطمئن شدم كه اون مرد از اين اتاق بيرون رفته...ديگه تقريبا چشم هام به نور عادت كرده بود...به خاطر همين سرمو بالا گرفتم و چشمامو باز كردم...باديدن محيطي كه توش بودم جا خوردم...يه اتاق بود...يه اتاق خالي كه تنها چيزي كه داشت يه موكت زبر و رنگ و رو رفته بود...تعجب كرده بودم...يعني من كجا اومده بودم؟ اون اتاق سرد و تاريكي كه من توش بودم كجا بود؟حسابي گيج شده بودم ...نگاهي ديگه اي به دور و برم انداختم...از اون مرده هم خبري نبود...خيلي اروم به كمك دستام از روي زمين بلند شدم و وسط اتاق ايستادم...خدايا...خودت كمكم كن.!اصلا نميدونم كجام و ميخوام چه غلطي كنم...!سردر گم وايستاده بودم كه در اتاق باز شد..با كنجكاوي نگاهمو دوختم به سمت در...اين ديگه كي بود؟اهسته وارد اتاق شد...صداي قدمهاش تو مخم ميپيچيد...قدم اول..نه..قدم دوم...و قدم سوم...قدم سوم رو كه برداشت  كاملا تونستم ببينمش..باديدنش ناخوداگاه خشم تموم وجودمو گرفت...اوو عوضي بود...خودش بود...همون كه منو اورده تو اين جهنم..!تعجبم نداشت...كي غير اون ميخواست بياد اينجا؟از اولم ميدونستم كه بايد باهاش روبه رو بشم...دستامو مشت كردم و محكم فشارشون دادم...انقدر محكم كه ناخونام تو گوشت دستم فرو رفت...ولي ارادي نبود..اصلا نبود!فقط ميخواستم يه جوري عصبانيتم فروكش كنه...چون ميدونستم كه موقع عصبانيت هارت و پورت بيخودي ميكنم..وگرنه من كه حريف اون نميشدم!مثلا چيكار مي خواستم بكنم؟با ديدن من زوم زوم شد رو صورتم...چندثانيه اي مكث كرد و لبخندي روي لبش نقش بست...ناخوداگاه صورتم جمع شد...چقدر روزي از خودش و اين لبخندش خوشم ميومد ولي الان...ازش حالم بهم ميخورد!با همون لبخند دهن باز كرد و گفت:اخي كوچولويِ دل رحم ما بالاخره به دام افتاد!

چيزي نگفتم...فقط زل زدم بهش و نگاهش كردم...يه نگاهي كه مطمئنا از صدتا فحش بدتر بود..

-الان حالت چطوره؟هنوزم بلبل زبوني بلدي؟يا زبونت و موش خورده؟

بازم جوابش فقط سكوت و نگاه عميق من بود

-خورده؟

-.....

-پس خورده!!

-....

دلم ميخواست محكم بزنم تو دهنش...جوري  كه نتونه اينجوري راست راست واسه من نطق كنه...دلم ميخواست يه چيزي بهش بگم كه هم عقده ي دلم خالي شه هم اون اتش بگيره...ولي متاسفانه چيزي به فكرم نميرسيد..هيچي!شروع كرد به راه رفتن....همونجوري كه به من نگاه ميكرد يه چرخ دورم زد...صداي قدم هاش رو مخم بود...انگار داشتن تو مخم مته فرو ميكردن...چقدر دلم ميخوااست بهش بگم بتمرگ سر جات!ولي به زحمت جلوي خودمو گرفتم...جلوي خودمو گرفتم تا بلبل زبونيم بدبختم نگنه...درحالي كه از عصبانيت و ترس و دلهره و استرس و ناراحتي و خلاصه تمام حساي بد دنيا رو به انفجار بودم با فك به هم چفت شده گفتم:تو...منو گول زدي!

اايستاد...نفس راحتي كشيدم...اخيش...بالاخره وايستاد...همونجوري كه زل زده بود تو چشمام پوزخندي زد و ابروهاشو داد بالا و گفت:نچ نچ نچ...تو نبايد گول ميخوردي!

دوباره لب باز كردم و با صداي لرزونم پرسيدم

-چرا؟
-چي چرا؟
چرا با من اين كارو كردي شروين؟چرا منو اوردي اينجا؟هدفت چيه؟اولش فكرميكردم هدفت از اين كار چيز ديگه ايه...ولي الان سردرگمم...نميفهمم...هرچي فكرميكنم منظورتو نميفهمم...واسه چي منو دزدزي و زنداني كردي؟تو اين سه روز خودت كدوم گوري بودي؟اين مردتيكه لندهور كه گذاشتي بودي منو بپاد كي بود؟الان بعد سه روز اومدي اينجا چيكار؟؟من لعنتي اينجا چيكار ميكنم؟هــان؟جواب بده!

-اُاُ تندنرو رها خانوم...يكي يكي بپرس!من حافظم زياد خوب نيستا!

-اذيتم نكن!فقط..فقط

نزاشت جملمو كامل كنم و گفت

-خب..راستش...پوفي كشيد و گفت

شروين:ميخواستم تو رو با پاي خودت بيارم اينجا...ولي خب...تو به طرز اعصاب خوردكني سر تق بودي...اصلانزاشتي نقشه هاي من خوب پيش بره!هيچ دلم نميخواست مجبور بشم با حقه بازي و كلك تورو بكشونم اينجا...ولي...بعد انگار كه از ياداوري چيزي اعصباني شده باشه گفت

-همش چسبيده بودي به اون پسره ادرين كه...

ادامه حرفشو نزد و يه دفعه سكوت كرد...سرمو گرفتم بالا ...دستي توي موهاش كشيد و نفسشو بيرون فوت كرد...با اوردن اسم ادرين نميدونم چرا ولي انگار يه روزنه ي اميدي توي دلم زنده شد...انگار انرژي مضاعف گرفته بودم...اون حتما منو پيدا  ميكرد..اره اون منو پيدا ميكرد..من مطمئن بودم...نميدونم  چرا...ولي مطمئن بودم...واسه همين پوزخندي به قيافش دپش زدم و گفتم:اون حتما پيدات ميكنه

اما تنها پاسخ اون درمقابل پوزخند من متقابلا يه نيشخند بود و يه لحن گزنده كه گفت:زياد اميدوار نباش...

ناخودگاه خوش حالي تو دلم پوچ شد و رفت هوا...مثل يه سراب...راست ميگفت..نبايداميدوار باشم...اصلا چرا من به اون اميدوارم؟ولي خودمو نباختم و گفتم

_ولي اميدوارم...
شروين:به زودي ميبرمت يه جايي كه ميفهمي نبايد بي خود به كسي اميدوار بود
-كجا؟من با تو هيچ جا نميام
شروين:مياي ..خوبشم مياي رها كوچولو!
-..من نخوام با تو هيچ جا نميام...تو هم نميتوني منو به زور با خودت ببري!
شروين:از كجا انقدر مطمئني؟؟شده باشه به زورم تو رو با خودم ميبرم...يعني بايد ببرم...
به طرز عجيبي فكم بسته شد...انقدر اين حرفشو جدي زد كه ديگه نتونستم چيزي بگم...اصلا چي ميتونستم بگم؟چي كار بايد ميكردم؟كاري هم از دستم بر ميومد؟لعنت به تو شروين..لعنت به تو...ببين منو به چه روزي انداختي!اي خدا يعني بعدش چي ميشه؟

دست خودم نبود ولي ياد دروغاش افتادم...اگه اون روز..اون دروغا رو تحويلم نميداد بيخودي خودمو تو دامش نمينداختم...بيخودي خودمو بدبخت نميكردم...اون منو گول زد...فريب داد..تو ظاهر يه مار خوش خط و خال ظاهر شد و حالا...

يه دفعه بي اراده از دهنم پريد و بي فكر با چشمايي كه توش اشك جمع شده بود گفتم:ولي تو گفتي دوسم داري
دستشو اورد جلو...خواستم برم عقب ولي يه دفعه متوقف شدم...نبايد از خودم  ضعف نشون ميدادم..نبايد اتو دستش ميدادم.....دستو اروم كشيد روي صورتم و گفت:هنوزم دارم!
-بازم داري دروغ ميگي...ميخواي بازي جديد راه بندازي!

اين دفعه با صداي بلند تري كه حاصل از عصباني شدنش بود گفت
-دروغ نيست...حقيقت محضه!رها...من واقعا..واقعا دوست دارم...خيلي!من...بدم مياد كه تو همش با اون پسره اي...بدم مياد همش چسبيدي بهش...بدم مياد بخاطر حرفاي اون منو رد ميكني...بدم مياد كه انقدر بهش اعتماد داري و با اطمينان ازش حرف ميزني..ميفهمي؟؟بدم مياد...تو بايد با من باشي...مال من باشي...و مطمئن باش كه همينطور هم ميشه..من نميزارم تو با كسي غير من باشي...نميزارم
از اين ابراز علاقه ي صريحش...هيچ حسي بهم دست نداد..هيچي!نميدونم چرا...ولي توي دل من نسبت به اون فقط نفرت بود و نفرت...احساس ميكردم تازه دارم ميشناسمش...تازه نقابش و برداشته و من دارم خود واقعيش رو ميبينم...حس بدي از حرفاش بهم دست داده بود...اصلا دوست نداشتم كه از طرف اون ابراز علاقه بشنوم...اصلا دوست نداشتم كه به ادرين بگه اون پسره..دوست نداشتم دربارش بد حرف بزنه...و همينطور دوست نداشتم خودشو مالك من بدونه...اون به هيچ وجه حق نداره فكر كنه صاحب منه ...سعي كردم تمام نفرت وجودمو بريزم تو نگاهم...تو دوتا تيله ي سياه كه خوب ميدونستم اينجور مواقع مثل دوتا تيكه يخ سرد وغير قابل نفوذ ميشه...با شدت دستشو از روي صورتم پس زدم و با چشماي لبريز از نفرتم تو چشماش نگاه كردم و گفتم:دهنتو ببند شروين!انقدر نگو اون پسره...اون پسره اسم داره...اسمشم ادرينه..ميفهمي؟
با چشماي متعجبش زل زد بهم و گيج گفت:چي؟
-همين كه شنيدي!
-رها...تو...تو اونو..اونو دوست ...
با عصبانيت دندوتمو روي هم ساييدم...نزاشتم حرفشو كامل كنه و با پوزخند عصبي رو بهش گفتم:بس كن شروين..خواهش ميكنم

چندثانيه به من نگاه كرد و چيزي نگفت...انگار اصلا تو اين دنيا نبود...ولي بعد..يه دفعه عين كسي كه به خودش اومده باشه تك خنده ي عصبي كرد و گفت:رها تو نبايد اون  پسره رو دوست داشته باشي...نبايد..توبايد از اون متنفر باشي...توبايد عاشق من بشي...و به دنبال اين حرف محكم بازومو گرفت كه باعث شد ناخوداگاه قالب تهي كنم و از ترس رنگم بشه مثل گچ ديوار...فقط خدا ميدونه چقدر خودمو كنترل كردم تا جيغ نزنم...محكم منو با خودش كشيد...بي چاره دنبالش راه افتادم...خيلي عصبي بود...كاملا واضح بود..رنگش شده بود مثل چي قرمز...نفساش تند و نامنظم شده بود...ترسيده بودم شديد...بي حرف منو با خودش ميبرد...انقدر به بازوم فشار اورده بود كه مطمئن بودم الان كبود شده....دست ظريفم تو دستش داشت ابلمو ميشد!سعي كردم مقاومت كنم...با صداي بلند و صدايي كه كمي لرزش داشت گفتم:شروين چي...چي كار ميكني؟

جوابمو نداد...اصلا ادمم حسابم نكرد...قلبم داشت ميومد تو دهنم...همش خودمو نفرين ميكردم كه اين چه زرايي بود من زدم..اخر كار دست خودم دادم...دوباره سعي كردم چيزي بگم...درحالي كه سعي ميكردم ددستمو از توي دستش در بيارم با ناله گفتم:شروين!اما مثل سري قبل بي جواب موند... ديگه به بيرون از محوطه خونه رسيده بوديم ...سوز سردي اومد...يكم بدنم جمع شد...نگاهي به اطراف انداختم...يه حياط كوچيك...با ديواراي بلند...همين..تنها چيزي كه تونستم توصيف كنم...!شروين در حياط و باز كردو نگاهي به اطراف انداخت وقتي خيالش راحت شد كه كسي تو خيابون نيست..منو به سمت ون مشكي رنگي كه جلوي در حياط بود برد...در ون رو باز كرد...بازم صداش كردم...نگاهي بهش انداختم...انگار از عصبانيتش كم شده بود...اون هم نگاهي به من انداخت...و در حالي كه به داخل ماشين اشاره ميكرد اروم گفت:برو بشين.!بي حرف و ناچاره مجبور شدم مثل يه بچه ي خوب برم بتمرگم سرجام...شروين هم اومد نشست كنارم...و همونطور كه به راننده نگاه ميكرد گفت:حركت كن...!كه راننده گفت:دستاشو نمي بندي؟
سرد جواب داد:نه!
راننده:ولي ممكنه فرار كنه ها!
شروين:نميتونه...نگران نباش!
دوباره راننده هه با سماجت گفت:شروين...كله شق بازي در نيار..اين فرار كنه رييس بيچارمون ميكنه...ميفهمي؟
شروين با حرص به راننده نگاه كرد..درحالي كه معلوم بود خيلي لجش در اومده باعصبانيت گفت:خشاياربهت ميگم نميتونه فرار كنه حرف تو كلت نميره؟مثل اينكه تنت ميخاره نه؟
كنجكاو شدم اين راننده پرو كيه...از طرز حرف زدنش فهميدم اونجور ها هم كه بايد از شروين حساب نميبره...راستي...صداش چقدر اشنا بود؟نگاهمو به فرد روبه روم دوختم...تا ببينم اين راننده با اين صداي كلفت و نكره كيه كه...واي نه!...اين كه همون يارو بود !هموني كه سه روز تموم منه بدبخت و اسير كرد!اه لعنتي چرا همش بايد همه جا باشه؟
حالا ديگه كه روز بود و روشن چهرشو واضح ميديم...چهره ي افتضاح و خفني داشت...رو صورتش پر از خط چاقو و بريدگي بود...اونم به طور حال به هم زني!جوري كه نتونستم به چهرش نگاه كنم و رومو برگردوندم...اونم نگاه بدي به من از تو ايينه انداخت و بي حرف استارت زدو حركت كرد...چند دقيقه كه از حركت نگذشته بود كه شروين به حرف اومد و گفت
-تو اين سه روز كه من نبودم غريبه اي رو كه راه ندادي؟
-نه ...
-جدي؟؟
-قيافه من الان به شوخي ميخوره؟
-كه اينطور...پس از نظر تو صابر غريبه نيست ديگه نه؟
مرده كه فهميده بودم اسمش خشاياره جا خورد و هل شد...رنگش پريد و بعد با من من گفت:چيزه..صابر؟..اهان صابر...اره اره...حواسم نبود بهت بگم..امروز اومده بود اينجا...مثل اينكه از طرف ابجيم واسم پيغام داشته....
-پس داشتي دروغ ميگفتي؟
-نه نه...فقط
-لازم نيست چيزي بگي...به كارت برس!نترس به رييس نميگم!فقط يادت باشه از اين به بعد ديگه دوستات و قاطي ماموريت هامون نكني...حالا چه با دليل و چه بي دليل...ميدوني كه اگه اونا چيزي از كارت بفهمن اول از همه واسه خودت بد ميشه!
خشايار:اه اره...ديگه همچين اشتباهي نمي كنم
-خوبه
و با اين بحث و خاتمه داد...خشايار هم كه انگار خيالش راحت شده بود ساكت شد و ديگه چيزي نگفت...و اما اين طرف تنها من بودم  كه ذهنم مغشوش و پر از علامت سوال بود...من..بايد قبول ميكردم...رها شايگان...بايد قبول ميكرد...من دزديده شده بودم...اولش نميخواستم باور كنم ولي حالا...بايد باور كنم..راه ديگه اي ندارم...من واقعا دزده شدم و هيچ راه فراري هم ندارم...رييس رييس گفتناي اين دوتا اين حدس منو به يقين تبديل كرد كه كسايي كه منو دزدين فقط به شروين ختم نميشن...بلكه بايد يه باند باشن..يه باندخلافكار...شايدم از نوع حرفيش...!ولي اخه چرا؟چرا يه باند خلافكار بايد منو بدزده؟مگه من چه خريم؟مگه من چيكار كردم؟چه ضرري بهشون رسوندم كه اينجوري به خونم تشنه ان؟چرا من بايد انقدر بدبخت باشم كه دزديه بشم...مني كه تو تموم عمرم سعي كردم از دردسر دوري  كنم...طرف شر و نگيرم...حالا چرا من؟اخه چرا خدا؟
-واسه چي گريه ميكني؟
با صداي شروين به خودم اومدم...دستي روي صورتم كشيدم... متعجب موندم...صورتم خيس از اشك بود...انقدر تو خودم و بدبختي كه گريبان گيرم شده غرق بودم كه اصلا نفهميده بودم كي گربم گرفته...خدايا..داري با من چيكار مي كني؟خوااستم اشكامو پاك كنم...ولي نشد...هرچي روشون دست ميكشيدم بيشتر ميشدن..با سرعت بيشتري راه خودشون رو باز ميكردن..كلافه شدم...حالم داشت از خودم بهم ميخورد..از اينكه هيچ كاري جز گريه از دستم بر نميومد..هيچ كاري...طولي نكشيد كه اشكام به هق هق تبديل شد...دست خودم نبود...هركسي هم جاي من بود ميترسيد..كم چيزي نيست..دزديده شدن دختري كه هيچ كسي رو نداره كه جتي اكه مرد دنبال جنازش بگرده...دختري كه معلوم نيست چه بلايي سرش در مياد...هق هق گريه هام شدت گرفت...شونه هام از شدت اشك ميلرزيد...دلم ميخواست ميتونستم يه راهي واسه نجات خودم پيدا كنم...ولي...

دهنمو مثل ماهي باز و بسته تا بلكم صدايي از  توش در بياد...ولي هيچ صدايي نيومد..انگار گلوم گرفته بود...شروين نگران بهم خيره شد و گفت:رها..خوبي؟

بي توجه به سوالش دوباره سعي خودمو كردم..و فقط تونستم خيلي كوتاه بگم:من كجام؟
-فعلا تهران...ولي ايشالا به زودي....كردستان!
و بعد با صداي بلند زد زير خنده..منو شروين همزمان به سمت خشايار كه اين حرف و زده بود برگشتيم و نگاهي انداختيم...من با ترس و دلهره و چشمايي كه از شدت ترس گشاد شده بود...و شروين با حرص و عصبانيت!
ديگه رسما داشتم قبضه روح ميشدم...ظاهرا بدبختي به طور تمام و كمال منو گير اورده بود...هرچي بدبختي بود داشت رو سرم اوار ميشد...

 

درباره : جدیدترین رمان ها ,

نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : غرور عشق.دانلود رمان. رمان جدید .رمان عاشقانه.دانلود رمان غرور عشق.رمان جدید غرور عشق.قسمت اخر رمان غرور عشق. ,
بازدید : 1134
تاریخ : پنجشنبه 29 اسفند 1392 زمان : 22:55 | نویسنده : masoud293 | نظرات (0)
مطالب مرتبط
آخرین مطالب ارسالی
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش