داستان جدید وجالب اموزش تیر اندازی واقعا
داستان خوبی هست منکه چند بار خوندمش
واقعا زیبااا بود
سرگروهبان به يكي از سربازان كه در ميدان مشق همه تيرهايش به خطا رفته بود گفت: بي عرضه! تفنگ را بده تا تيراندازي را يادت بدهم و بعد چند تير شليك كرد ولي هيچكدام به هدف نخورد ولي براي اينكه خيلي ضايع نشود رو به سرباز كرد و گفت: ديدي؟ تو اين طوري تير مي انداختي!
درباره : داستان کوتاه ,داستان جدید خواستگار و پیرزن رو که اماده کرده ایم رو گذاشتم داستان جالب وجذابی است امروز
اماده شده است وگذاشته ایم نظر خوبیتونم بزارید
پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد. جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است!
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود!
جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد!
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد!
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است!
پیرزن گفت: درست است ، این
بعد از مدت ها داستان عاشقانه یک دختر رو گذاشتیم برای شما
دوستان گرامی هر روز جدیدترین هارو ببیند در این سایت بزرگ
چیه؟هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
گفت:
لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رودیدی که بهت بگه عشق چیه؟