رمان جدید و قشنگ اعتراف عاشقانه قسمت نوزدهم تا فصل بیست و ششم
رمان جدید و قشنگ اعتراف عاشقانه قسمت نوزدهم تا فصل بیست و ششم
اه، ژاله چرا انقدر طولش می دی؟ بیا بریم دیگه، دیر شد! ژاله با خنده گفت: - تو چرا انقدر هولی؟ - دیوونه، کلی خرید دارم! ساعت یازده س و من تا ساعت هفت وقت دارم که همه چیو ردیف کنم. یه ست دست بند و گردنبند نقره و یه کراوات خیلی خوشگل و یه قاب عکس براش گرفتم. یه کیک کوچولو و خوشگل هم براش سفارش دادم و شمع 28 هم براش گرفتم. خواستم براش یه عطر هم بگیرم که شیوا گفت عطر جدایی میاره. به خاطر همین نظرمو عوض کردم و یه خودنویس گرفتم. چند تا کارت پستال خوشگل هم گرفتم و ساعت سه رفتیم خونه و اون جا ناهارمون رو خوردیم. نزدیک پنج بود که بچه ها رفتن. بعد از رفتن اونها رفتم حمام و دوش گرفتم و اومدم بیرون. موهامو سشوار کشیدم و صاف کردم. بعد جلوی آینه نشستم و با دقت آرایش کردم. پیراهن کوتاه بادمجونیم رو که دو بند دور گردن و یقه ی شلی داشت و بلندیش تا روی زانوم بود، پوشیدم. خیلی خوشگل شده بودم ولی خیلی معذب بودم چون اولین باری بود که می خواستم جلوی سامان این جوری باشم. از جلوی آینه رفتم کنار و سعی کردم دیگه به لباسم فکر نکنم. چون اگه یه ذره دیگه فکر می کردم، عقلم به احساسم غلبه می کرد و لباسم رو عوض می کردم. رفتم توی آشپزخونه و سری به غذا زدم و میوه رو توی ظرف چیدم. دقیقاً ساعت هفت بود که صدای در پارکینگ اومد. همونجا نشستم و منتظر اومدنش شدم. در رو باز کرد و گفت: - ساغر خونه ای؟ - آره، سلام. - سلام. - کجایی؟ - برو یه دوش بگیر و لباست رو عوض کن تا منم بیام. خوشبختانه بدون این که بیاد توی آشپزخونه، حرفمو گوش کرد. به محض این که فهمیدم رفته حمام، رفتم توی سالن و تموم بادکنک هایی رو که قایم کرده بودم، ریختم وسط. رفتم پشت در حمام و گفتم: - سامی؟ - بله؟ - حوله بردی؟ - نه. - من برات لباس می ذارم. در رو باز کن تا حوله ت رو بدم. حوله ش رو بهش دادم و بلوز آبی آسمونی و شلوار جین خوشگلش رو که خیلی دوست داشتم براش گذاشتم. به لباساش عطر زدم و دوباره رفتم توی آشپزخونه و منتظر موندم که سامان از حمام بیاد بیرون. وقتی از اتاقش اومد بیرون، با تعجب گفت: - سیسی این جا چه خبره؟ شمع ها رو روشن کردم و با کیک رفتم توی سالن. چشمای سامان داشت از حدقه می زد بیرون! دهنش هم باز مونده بود. کیک رو روی میز گذاشتم و گفتم: - تولدت مبارک! اومد جلو و به چشمام خیره شد. چند بار سر تا پامو نگاه کرد و گفت: - خیلی . . . خیلی خوشگل . . . شدی! لبمو گاز گرفتم
ادامه مطلب بروووووو